~🕊
#طنز_جبهه😁
سرهنگ عراقی گفت"برای صدام صلوات بفرستید" 😒
برخاستم با صدای بلند داد زدم📣 " سرکرده اینها بمیرد صلوات 😎 " طوفان صلوات برخاست 🤣😂
"قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات" 😅
سرهنگ با لبخند 😁 گفت بسیار خوب است . همین طور صلواات بفرستید
"عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات " طه یاسین زیر ماشین له شودصلوات طوفان صلوات بود که راه افتاد...
در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😐😂
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@sangareshohadaa
#طنز_جبهه😁
رزمندھ ها برگشتھ بودن عقب؛ بیشترشون هم رانندھ ڪامیون بودن کھ چند روزۍ نخوابیدھ بودن..
.
ظھر بود و همھ گفتند نماز رو بخونیم
و بعد بریم براۍاستراحت..
امام جماعت اونجا یڪ حاج آقاۍ پیࢪۍ بود کھ
خیلے نماز رو ڪند مےخوند..
رزمندھ هاۍ خیلےزیادۍ پشتش وایستادن و نماز رو شروع ڪردند..
آنقدر ڪند نماز خواند ڪہ رکعت اول فقط ۱۰ دقیقھ اۍطول ڪشید!
وسطاۍ رکعت دوم بود ڪہ یکے از رانندھ ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت بزن دنده دووووو😂😭😂
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
#طنز_جبهہ😁
پُست نگهبانۍ رو
زودتر تَرک ڪرد!
فرمانده گفت :
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فکر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همه صلوات فرستادن
گفت: بفرما
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد ...😂📿
#شهید_ابراهیم_هادی♥️🕊
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
#طنز_جبهه😂😂😂😂
🌸 نامه نگاری
اسیر شده بودیم!😢
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن !😢😍
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن🤪😅
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود !😍😕
یه روز یکی از بچه های کم سواد
اومد و بهم گفت :
من نمی تونم نامه بنویسم😢
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه
امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم
روی این کاغذ
می خوام بفرستمش برا بابام😢🧐😅
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم!🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود !🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یاجد سادات😅😆
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
#طنز_جبهه😁
🌿تیربارچی
قد و جثه کوچکی داشت و شجاعت او زبانزد همه بود. تیربارچی بود و هیچ گاه مسئولیتش را ترک نمی کرد.به خاطر قد کوچش در موقع به خط شدن گردان، عقب صف می ایستاد.
در محوطه عقب ارودگاه «عرب» گودال هایی شبیه قبر درست شده بود که محل راز و نیاز برخی رزمنده ها بود.
یک شب فرمانده گردان حوالی این محل، برای توجیه بچه ها دستور تجمع نیروهای گردان را صادر کرد.
با فرمان «از جلو نظام» نفرات اول سریع ایستادند و بقیه پشت سر آنهاعقب کشیدند.
پس از استقرار کامل، صدای خنده بچه های عقب صف، کم کم به جلو رسید. تیربارچی کوتاه قد، برای کشیدن به داخل یکی از آن گودال ها افتاده بود و تنها تیربارش مشهود بود که به طور افقی روی گودال قرار گرفته بود. 😂😂😂
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
#طنز_جبہہ
سرهنگعراقےگفت"
براےصدامصلواتبفرستید" 😏
برخاستمباصداےبلنددادزدم📣
" سرکرده اینهابمیردصلوات "😂😎 طوفانصلواتبرخاست 😁
"قائدالرئیسصدامحسین
عمرشهرچهکوتاهتربادصلوات" 😅
سرهنگبالبخندگفتبسیارخوباست .
همینطورصلوااتبفرستید 😜🤣
"عدنانخیراللهباآلوعیالشنابودبادصلوات "
طهیاسینزیرماشینلهشودصلوات
طوفان صلواتبودڪہراهافتاد...
درحدودیڪساعتنفرینڪردیم
وصلواتفرستادیم😐😂
#طنز_جبهه
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...📞
که تکفیریا نفهمن...😡
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......🤣😂😐
#شهیدمصطفےصدرزاده
🌸 🌸@Sangareshohadaa🌸 🌸
هدایت شده از پوتین خاکی ها 🥀
#طنز_جبهه😊
❤اسلحه فرمانده❤
رسیدیم منطقه🛤 اما هیچ کدام اسلحه🔫 نداشتیم به مافوقمان👮♂ گفتیم ما را بدون اسلحه آوردهاید اینجا چکار؟🤨گفت: اسلحه نداریم😐 یا باید مال زخمیها🤕 را بردارید یا غنیمت بگیرید🤓.
ناراحت☹️ گوشه ای نشسته بودم که متوجه شدم😲 که یک اسلحه نو که کمی با مال بقیه متفاوت بود گوشه ای افتاده بود🤩 حسابی خوشحال شدم دویدم و اسلحه را برداشتم🤪 اما خوشحالیم دوام زیادی نداشت😥 چون بعد از چند دقیقه فهمیدم اسلحه، اسلحه فرمانده است.🔫😎😂😁
🍃🌸@rahiyan_eshgh🌸🍃
#طنز_جبهه 😂
از سنگر اومدم بیرون حمید که یه بچه شوخ و باحاله جلومو گرفت گفت حاجی
مسئله تون🙄☝️
خندیدم گفتم بفرما😁
گفت حاجی من چند شبه خوابم نمیبره☹️😅
گفتم چرا کسالت داری؟
گفت نه حاجی فکر شما نمیذاره بخوابم😂☹️
گفتم فکر من چرا؟🧐😐
گفت دلمو دریا زدم بیام امروز داستانو تموم کنم چشام از بیخوابی ناله میکنه
گفتم باشه اخوی بگو درخدمتم
گفت حاجی چندوقته زندگی برام نذاشتی
همش دارم فکر میکنم شما که ریشاتون اینقدر بلنده شبا میخوابی پتو رو میدی رو ریشات یا میدی زیر ریشات😂😂😂😂😂😂😂😂😢
گفتم ای شیطون مارو گرفتی😄
گفتی نه والله بگین خب🙄😐
گفت فردا بهت میگم😁
فردا شد حمیدو صداش کردم گفتم بر پدرت صلوات ،دیشب یکساعت درگیر بودم😂😂😂😂😂
گفت حاجی واس چی؟😐
گفتم از دست تو با اون سوالای هچل هفتت
پتورو میدادم رو ریشام میخواستم خفه شم
پتورو میدادم زیر ریشام یخ میکردم😂😅
خلاصه راه رفتن خودمم فراموش کردم شبای قبل چجور میخوابیدم😂
حمیدم از خنده ترکید و ازاینکه یه سوژه برا بچه ها پیدا کرده بود با خنده از من خدافظی کرد
🤪#خنده_حلال
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
#طنزِ_جـبـــهہ😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
سنگر شهداツ
🌸 ⃟🌸 @sangareshohadaa 🌸 ⃟🌸
°.•|📿#طنز_حلال
`~|🌿#طنز_جبهه
🌸ابرودی
چند روز پیش دوستی از بچه های گردان عمار تماس گرفت گفت ابرودی هستم
گفتم آزادی ، گفت ابرودی ،گفتم در جبهه آزادی شده بودی
گفت قصه ای داشت گفتم چی بود
- یادت هست مهران بودیم آنجا من بهیار گردان بودم ، وقتی کسی مجروح میشد بی سیم میزدن ابرودی بیا فلان جا
عراقی ها که شنود می کردن فکر میکردن بحث آب رسانی است و جاده ها را می بستن به گلوله و گردان شهید و زخمی میداد
خلاصه دوستان سر این موضوع اسمم را گذاشتن آزادی
سنگࢪشہدا