eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= • ‌شرایط . - @Sharayett313 •. گردان .- •. @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز) ✍🏻نویسنده≈ 1⃣2⃣ حالم خیلی داغون بود،ولی اروم شده بودم. گریه‌هامو دادا زدنام جواب داده بود.خالی شدم حسابی. تو همون کوچه خرابه پشت مدرسه تکیه ب دیوار زدم و ولو شدم؛ تو فکر بودم،فکر ب بدبختیام،نارفیق‌بازیام،به بازی گرفته شدن ،اونم از طرف دختری که خیلی دوسش داشتم،اشک های مامانم. خوب شد کسی نبود اون حوالی! واگرنه صدباره پلیس خبر کرده بودن. نشسته بودم و بدبختیامو زمرمه میکردم،که صدای مسی یک شوکی بهم وارد کرد. سرمو که بالا گرفتم،دیدم دستشو گرفته و اشاره میکنه بلندشم. با پروویی تمام،دستشو پس زدمو بلند شدم. بلند ک شدم،چشمم خورد به ماشین بابای مسی؛با تمام پرویی مستقیم سوار ماشین شدم. صندلی رو کشیدم عقب و از شدت سر درد ،یکم تو ماشین دراز کشیدم. ماشین که را افتاد،با گرفته ترین حالت صدام گفتم: مسی ب جدم قسم... ممد:نمیخواد حرف بزنی. خودم الان شروع میکنم!فقط دارم فکر میکنم،چطوری بگم قاطی نکنی! بعد چندلحظه سکوت صدای مسی بود که تو ماشین پیچید: تو گروهه بچه هارو چک میکنی؟! من:آره! مسی:پس پیاماشونو میخونی دیگه؟! من:آره!وقتی بیکار میشم. مسی:بحث پریروزِ سامان و فرزین رو خوندی؟! من:نه!رد کردم رفت.داغون بودم باو! یه لحظه یه جوری رنگش پرید و آشفته شد که واقعا نگران شدم. من:چی شده مسی؟ مسی:ببین آراز! یه چیزی میگم ،قسم بخور ک قضاوت نکنی!قاطی هم نکنی. من:نگرانم کردی!بنال ببینم چی شده؟ مسی: دراز بکش میگم.اینطور که تو اومدی تو صورت من!با اون چشات،خو هول میکنم... به حالت اولم برگشتمو،ساعدمو گذاشتم رو چشمام. منتظر حرفش بودم،ولی صداش درنمیومد. من:منتظرم! مسی:چند روز پیش با سامان و فرزین و محمدرضا و طاها رفته بودیم کافه کتاب! همون روز ک همه تماسامو رد زدی. من:خو مسی: دارم میگم. نشسته بودیم که یه دخترخانمی از پشت شیشه ب من اشاره کرد برم بیرون! انگاری که کارم داشت. قیافش خیلی اشنا بود،ولی ترتیب عصر ندادم. بعد چندباری اشاره ،حرصم دراومد، رفتم بیرون. وقتی خودشو معرفی کرد،فهمیدم آرزو خواهر توعه! اینو ک گفت مثل فنر بلند شدمو نشستم. خون به مغزم نمیرسید. نمیدونم مسی تو صورتم چی دید،که زد کنار! مسی:میدونم تو ذهنت چی میگذرع ولی اون فقط... نزاشتم حرفشو بزنه،ی دونه کشیده زدم زیر گوشش و زدم بیرون! اگه قبلش حسابی نزده بودمش،از خجالتش درمیومدم. الان فقط آرزو رو ببینم،خودم تیکه پارش میکنم... @sangareshohadaa
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز) ✍🏻نویسنده≈ 1⃣2⃣ حالم خیلی داغون بود،ولی اروم شده بودم. گریه‌هامو دادا زدنام جواب داده بود.خالی شدم حسابی. تو همون کوچه خرابه پشت مدرسه تکیه ب دیوار زدم و ولو شدم؛ تو فکر بودم،فکر ب بدبختیام،نارفیق‌بازیام،به بازی گرفته شدن ،اونم از طرف دختری که خیلی دوسش داشتم،اشک های مامانم. خوب شد کسی نبود اون حوالی! واگرنه صدباره پلیس خبر کرده بودن. نشسته بودم و بدبختیامو زمرمه میکردم،که صدای مسی یک شوکی بهم وارد کرد. سرمو که بالا گرفتم،دیدم دستشو گرفته و اشاره میکنه بلندشم. با پروویی تمام،دستشو پس زدمو بلند شدم. بلند ک شدم،چشمم خورد به ماشین بابای مسی؛با تمام پرویی مستقیم سوار ماشین شدم. صندلی رو کشیدم عقب و از شدت سر درد ،یکم تو ماشین دراز کشیدم. ماشین که را افتاد،با گرفته ترین حالت صدام گفتم: مسی ب جدم قسم... ممد:نمیخواد حرف بزنی. خودم الان شروع میکنم!فقط دارم فکر میکنم،چطوری بگم قاطی نکنی! بعد چندلحظه سکوت صدای مسی بود که تو ماشین پیچید: تو گروهه بچه هارو چک میکنی؟! من:آره! مسی:پس پیاماشونو میخونی دیگه؟! من:آره!وقتی بیکار میشم. مسی:بحث پریروزِ سامان و فرزین رو خوندی؟! من:نه!رد کردم رفت.داغون بودم باو! یه لحظه یه جوری رنگش پرید و آشفته شد که واقعا نگران شدم. من:چی شده مسی؟ مسی:ببین آراز! یه چیزی میگم ،قسم بخور ک قضاوت نکنی!قاطی هم نکنی. من:نگرانم کردی!بنال ببینم چی شده؟ مسی: دراز بکش میگم.اینطور که تو اومدی تو صورت من!با اون چشات،خو هول میکنم... به حالت اولم برگشتمو،ساعدمو گذاشتم رو چشمام. منتظر حرفش بودم،ولی صداش درنمیومد. من:منتظرم! مسی:چند روز پیش با سامان و فرزین و محمدرضا و طاها رفته بودیم کافه کتاب! همون روز ک همه تماسامو رد زدی. من:خو مسی: دارم میگم. نشسته بودیم که یه دخترخانمی از پشت شیشه ب من اشاره کرد برم بیرون! انگاری که کارم داشت. قیافش خیلی اشنا بود،ولی ترتیب عصر ندادم. بعد چندباری اشاره ،حرصم دراومد، رفتم بیرون. وقتی خودشو معرفی کرد،فهمیدم آرزو خواهر توعه! اینو ک گفت مثل فنر بلند شدمو نشستم. خون به مغزم نمیرسید. نمیدونم مسی تو صورتم چی دید،که زد کنار! مسی:میدونم تو ذهنت چی میگذرع ولی اون فقط... نزاشتم حرفشو بزنه،ی دونه کشیده زدم زیر گوشش و زدم بیرون! اگه قبلش حسابی نزده بودمش،از خجالتش درمیومدم. الان فقط آرزو رو ببینم،خودم تیکه پارش میکنم... @sangareshohadaa