غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم
تیر شیطان و نگاهم، شهدا می بینند
از خدا دور شدم، دور خودم می چرخم
مدتی گم شده راهم، شهدا می بینند
ازسمت راست:
1-🌷شهید مجید سعادتی ( کربلای4)
2-🌷شهید محمد مهدی نصیرایی ( والفجر8)
3-آقای امید (علی) قنبرزاده
4-مهندس آقای غفوری
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺
🆔 @sangareshohadababol
عشق یعنی کوچه کوچه انتظار
رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوجها
رفتن از ساحل به بام موجها
به نام خدا ، صبحتون زیبا یاد کنیم از شهدا🌹
ردیف پایین از راست :
1- مجیدپورتقی 2- مهدی کردانی
3- سعیدخانپور
4-🌷شهید سیدعلی اکبرشجاعیان
5- محمدقانعی 6- حسن شکیبا
7-نفرجلو حسن مهدی خواه
ردیف بالا از راست :
8-؟ 9- حیدری
11-🌷زنده یاد جانباز محمدتهرانی
11- جواد ظهیری 12-حجت الاسلام محمد فلاح
13- محمد پاکزاد 14- حمید پورتقی
این عکس در هفت تپه و گردان ویژه شهدا گرفته شده
قرار بود چند روز دیگر #گردان ویژه شهدا برای عملیات به شلمچه بره و بنده و #شهیدشجاعیان از گردان یارسول ص برای خداحافظی به خدمت دوستان گردان ویژه اومدیم .(توضیح درمورداین عکس از حاج حمیدپورتقی)
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات🌺
🆔 @sangareshohadababol
خاطره تفحص ☘️
بچه ها روزها خاک های منطقه را زیر و رو می کردند و شب ها از خستگی و با ناراحتی به خاطر پیدا نکردن شهدا، بدون هیچ حرفی منتظر صبح می ماندند. یکی از دوستان معمولاً توی خط برای عقده گشایی،نوار مرثیه ی حضرت زهرا(س)را می گذاشت و اشک ها ناخودآگاه سرازیر می شد.
من پیش خودم گفتم:یا زهرا! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام،اگر ما را قابل می دانی،مددی کن که شهدا به مانظر کنند،اگر نه،که برگردیم تهران..
روزبعدفکه خیلی غمناک بود و ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود.بچه ها باردیگر به حضرت زهرا (س) متوسل شدند،هر کس زمزمه ای زیر لب داشت.درهمین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب کرد،خاک را کنار زدم،یک تکه پیراهن نمایان شد.همراه بچه ها خاک ها را با بیل برداشتیم و پیکر دو شهیدکه درکنارهم صورت به صورت یکدیگر افتاده بودند،آشکار شد.
پس از جستجوی خاکهاپلاک هایشان نیزپیداشد.لحظه ای بعدبچه ها متوجه آب داخل یکی ازقمقمه ها شدندوبا فرستادن صلوات،جهت تبرک از آن نوشیدند.وقتی پیکرها را از زمین بلندکردند،در کمال تعجب دیدند پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»
راوی: سید بهزاد پدیدار
@sangareshohadababol
💠راوی ، روایتگر منطقه ی عمومی فکه
#روایتی #تکان_دهنده از اتفاقی #عجیب از شهدای منطقه ی فکه ...
👈 بعد از جنگ دو تا فیلم ساز که خودشون رزمنده هم بودن اومدن فکه فیلم برداری کنن . یه روزی دیدن دوتا جوون خیلی زیبا توی بیابون فکه هستن ...
تعجب کردن که اینا دو اینجا چیکار میکنن ... بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدن اینجا چیکار میکنید اینجا که کسی نیست اینجا همش میدون مینه ؛ دو تا جوون گفتن ما اینجا بودیم .
بعد گفتم میشه از ما فیلم هم بگیرید؟حرف های خوبی داریما ؟ این دو تا فیلم ساز گفتن باشه ... این دو تا جوون شروع کردن خودشونو معرفی کردن و گفتن خاطراتی از فرماندشون و جملات با معنویاتی که فرمانده ی شهیدشون توی لحظات آخر براشون تعریف میکرد ... دوربین هم داشت فیلم میگرفت وضبط میکرد ... مصاحبه که تموم شد این دو تا جوون گفتن ما باید بریم ... فردا صبح بیاید همینجا . ما هم میاییم ...
شب ، فیلم ساز ها فیلم رو باز بینی میکنن میبینن تصاویر منظره هست اما صدا و تصویر اون دو جوون نیست ،
مشکوک میشن ... صبح دوباره میرن همون نقطه از منطقه ی فکه منتظر میمونن ؛ اما اثری از اون دو تا جوون نبود ؛ همین که این موضوع اونا رو توی فکر فرو برده بود ناگهان متوجه دو تا گل خیره کننده میشن ...
میرن نزدیک گلها ، میبینن زیر خاک ها جنازه ی دو شهیده ؛ از لابلای استخوان ها پلاک ها رو پیدا میکنن در کمال ناباوری میبینن این دو شهید هم نام و هم سن همون دو جوونی هستن که دیروز مصاحبشونو گرفتن ولی تصویرشون نیفتاده ...
فیلم خداحافظ رفیق ، بر اساس این داستان واقعی ساخته شده ...👆👆👆👆👆👆
[ و هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند . ]
آل عمران _ آیه ۱۶۹
محفل انس ورفاقت باشهدا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@sangareshohadababol
نشسته ازراست ردیف جلو:
1-🌷شهید رضوانی۲-کاظم جعفریان
3-🌷شهید دکتر سید علی اکبر شجاعیان
4-منصور نقویان 6-زکریا قنبری
نشسته ازراست ردیف دوم:
6-دکتر جعفر رضوانی7-حسن رضانژاد
8--قنبرعلی قنبری
9-🌷شهید سید قاسم مرتضوی
10-یوسف رضوانی
ایستاده از راست :
11-🌷شهید محمدجان اشرفی12-محمد نجاریان
13-سید ابراهیم مرتضوی 14-حاج محمود اشرفی
15-؟
16- فریدون غلامپور17-محمود رستمی
18--حسین 19؟
20 -🌷شهید سید عباس شجاعیان
21-🌷شهید محمد اسداللهی
22-🌷شهید احمد نجاریان
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺
🆔 @sangareshohadababol
🔴 اسیر شیطان
♦️حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
♦️موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
♦️موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
♦️موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
♦️موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
⏺سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
1- هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد.
📚 اصول کافی، ج 2، ص 262
@sangareshohadababol
#خاطرات_شهدا
💠آخرین عکس
🔰 «همسرم در ادامه مأموریتهای کاریاش به کازرون منتقل شده بود. خانهای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که میخواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بیتاب تو است. انشاءالله دفعه بعد میروی.
🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.موقعی که میخواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان میشود. وقتی این صحبتها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمیشود.از طرفی هم نمیخواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم.
🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را برای لحظهای بگیرم، خداحافظی کرد».
✍️راوی؛ هـمسر شـهید
#شهید_ابـوذر_داوودی🌷
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس
@sangareshohadababol
قافیه
🌺 روز قبل از اعزام هر کدام از نیروها مشغول کاری بودند . نگاهم افتاد به "مهدی شاهدی"گفتم: آقا مهدی داری چکار می کنی؟ گفت: دارم شعر می نویسم. ببین چطوره؟ وتک بیت شعری را که نوشته بود برايم اين چنين خواند : عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد / زهری است که مانند شکر باید خورد. گفتم : شعرت از نظر محتوی و مضمون عالی است از نظر وزن هم خوب است اما قافیه ندارد گفت: چه بگويم. گفتم : عاشق که شدی تیر به سر باید خورد / زهریست که مانند شکر باید خورد. خوشحال شد و گفت : عالی شد همین را می نویسم.
🌹عملیات کربلای 4 در بدو شروع نوبت به گردان ما نرسید. درخطوط پدافندی منطقه عملیاتی مستقر شدیم . نیمه های یک شب "فضل الله عصایی" فرمانده دسته مرا از خواب بیدار کرد و با چشمان اشکبار گفت: می دانی برادر مهدی هم رفت. جا خورده پریدم وگفتم : کجا؟ گفت: چند دقیقه قبل سر پست نگهبانی تیرقناسه عراقی به سرش خورد و شهید شد. قطره اشکی بر گونه ام چکیده با خودم زمزمه کردم : عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد... و دیگر نیازی به وزن و قافیه ندارد.
راوی : عبدالرحیم کاووسی
#شهید_رضا_شاهدی
#شهید_مهدی_شاهدی
@sangareshohadababol
ای شهیدان که جایتان خالی
شور و حال دعایتان خالی
بی شما سینه هایمان سنگ است
زندگی بی شما چه دلتنگ است
ایستاده از راست:
1-🌷زنده یاد جانباز آقای محمد تهرانی
2-حاجی غفارشب پا بیشه ( پدرگرامی 🌷شهید جلال شب پابیشه)
3-جانبازقاسم مومن نژاد ( فرزند🌷شهید حسین مومن نژاد)
4-حاج ابراهیم خیرخواهان ( عموی 🌷شهید علی خیرخواهان)
5-آقای محسن جلالی
6- 🌷شهید سیدمحمد موسوی جلالی ( کربلای5)
نشسته از راست:
7-دکتر حسین عباس زاده
8- آقای میرزا آقاپور
9- 🌷شهید علی قانعی (کربلای5)
10-🌷شهید علی خیر خواهان (کربلای5)
شهدا و رزمندگان پایگاه بسیج مقاومت
شهید سیدحسین گلریز محله مومن آباد
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات🌺
🆔 @sangareshohadababol
ای شمع فروزان به شبستان که بودی
دیشب به کجا رفتی و مهمان که بودی
از دوری روی تو من آرام ندارم
ای جان من آرام دل و جان که بودی
من دیده چو یعقوب به ره دوخته بودم
ای یوسف گمگشته به هجران که بودی
به نام خدا ، صبحتون زیبا یاد کنیم از شهدا🌹
#سرداران_شهید
1-جاویدالاثر یوسف سجودی #تولدروز
2-حاج جعفر شیرسوار
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺
🆔 @sangareshohadababol
🌷🍀زندگی نامه شهید یوسف سجودی🍀🌷
🌺یوسف سجودی در سال ۱۳۳۷ (ه.ش.) در شهرستان بابل و در خانواده ای مذهبی و متدیّن متولد شد.
تصحیلات ابتدایی ، راهنمایی و متوسط را در همین شهرستان ، با موفقیت به پایان برد. او در حال گذراندن دوره دبیرستان بود که ناگاه جرقه ای دامن دلش را می گیرد و آتش عشق درونش شعله ور می شود و یکباره از نظر روحی متحوّل می گردد و در فضای تیره و مسموم قبل از انقلاب ، فرشته ای دور از شهوت می شود.
این جریان معنوی، به دنبال خوابهایی نورانی و الهام بخش رخ می نماید و دراین سنین ، راه زندگی اش را عوض می کند و به تعبیر خود شهید در این دوره، نظرش نسبت به مبدا و معاد روشن می شود.
🌹با شروع انقلاب اسلامی ، او نیز قطره بی تابی می شود و با اقیانوس امّت گره می خورد. وی با پخش اعلامیه های امام «ره» در شبهای پر خوف و خطر نهضت، پا به پای مبارزین پیش می رود و چندین بار تحت تعقیب قرار می گیرد! اما هربار با درایت و زیرکی خاصّی از چنگ ماموران رژیم می گریزد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عنوان «مسئول عملیات» درکمیته انقلاب به مبارزه با عناصر ضد انقلاب و منافقین مشغول می شود.
وی در سال ۱۳۵۷ (ه..ش.) ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای «میثم» و «سمیه»» است.
شوق اتصال به دریای معارف اسلامی و معنویات، او را به طرف شهر مقدس قم کشاند، سپس به مدت یک سال در مدرسه شهید حقانی مشغول به تحصیل شد. همزمان با تحرکات منافقین در شمال کشور به عضویت سپاه قم درآمد و سپس به سپاه بابل منتقل گردید و در سمت مسئول «عملیات ضربت»» سپاه انجام وظیفه کرد.
🌹🍀بعد از سرکوبی مناقفین در جنگلهای شمال، به منظور ادامه تحصیل به قم شتافت، اما شروع جنگ نیز امتحان دیگری بود که او موفق از آن درآمد: چرا که عاشقانه رفع تعلقات کرد و در وادی حماسه و ا یثار رحل اقامت افکند و دیگر تا آخر عمرش در جبهه به سربرد و فقط به مرخصیهای کوتاه مدت اکتفا کرد.
ایشان در جبهه مسئولیتهای گوناگونی از جمله: مسئول گردان مطلع الفجر، مسئول گردان در عملیات فتح المبین، جانشین محور در عملیات والفجر ۴، مسئول محور در عملیات والفجر ۶، فرمانده تیپ سوم از لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب، فرمانده خط گردان در خط پدافندی در ۵ دوره
تا آنکه در روز۱۶/۱۲/۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزیره مجنون پرنده روحش پیراهن خاک را درید و به سوی آسمانها پرکشید.
🌼
🍃🌸
🌺🍃🌺
🍃🌼🍃🌼
🌸🍃🌸🍃🌸
@sangareshohadababol