وارد مقرّ که شدم سراغ حاجابراهیم را گرفتم.
یکی از بچههای زینبیون تا دم در اتاق همراهیام کرد. داخل اتاق کسی نبود. از عکس سید #ابراهیم_صدرزاده و حاجمحمد #ابراهیم_همت که روی در کمد فلزی چسبیده بود بهراحتی میشد فهمید چرا فرمانده اسم ابراهیم را برای خودش انتخاب کرده.
تعریفش را از بچههای مرکز، خیلی شنیده بودم اما هنوز فرصت نشده بود با هم کار کنیم. چند دقیقه بعد جوان رشید و چارشانهای وارد اتاق شد و با یک لهجهی شیرین اصفهانی خیلی گرم با من احوالپرسی کرد.
تا نشستم، خودش برایم چای ریخت و دو زانو جلویم نشست. چند ثانیهای به او خیره شدم و گفتم:
- چقدر شما شبیه مهدی عزیزی هستی!
خندهی بانمکی کرد و گفت:
- حاجی یعنی اینقدر چاقم؟👀
- نه داداش، مثل مهدی نوربالا میزنی.♥️✨
سرش را پایین انداخت و گفت:
- حاجی سربهسر ما نذار، ما کوجا و مهدی کوجا؟🌿
📚کتاب لبخند ابراهیم، خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_حمیدرضا_باب_الخانی
🆔 @koolebar_esf