#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍حسین(ع)جان وقتی کہ مابہ جبهه میرویم بہ این نیت میرویم
انتقام #سیلی بازوی ورم
و سینہ سوراخ شده را بگیرم...
#شهید_احمد_پلارک🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت4⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت5⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
حمله به خودرو عراقي
در روي جادة خاكي با آرايش باز راه ميرفتيم كه ناگهان يك خودرو عراقي
در روي جاده ـ در حالي كه به سمت ما مي آمد ـ ديده شد. يكي از سربازان دستة
شناسايي كه عرب زبان هم بود، روي جاده نشست و خودرو را نشانه گرفت. ما
به هر سو پراكنده شديم. سرباز شجاع با صداي بلند و به زبان عربي رو به خودرو
عراقي گفت: «ايست!» خودرو، حامل يك افسر، دو سرنشين و يك راننده بود كه
فرصت واكنش پيدا نكردند. آنان در يك لحظه متوجه ما شدند و فكر نميكردند
آزادانه بتوانيم در داخل محاصرة آنها روي جاده راه برويم. با ترس و وحشت ما را
نگاه كردند. راننده سرعت خود را كم كرد كه ناگهان با صداي سرنشينان، خودرو
با سرعت بسيار زياد فرار كرد و ما هم با رگبارهاي متوالي خودرو را نشانه رفتيم
كه راننده و سرنشينان در اثر عجله و وحشت، از جاده خارج و به ته دره سقوط
كردند و خودرو به آتش كشيده شد. در اثر تيراندازي، عراقيها متوجه ما شدند
و به سوي ما تيراندازي كردند كه بدون هيچ تلفاتي و با سرعت از آن محل دور
شديم.
آب قمقمه هايمان تمام شده بود و بسيار تشنه بوديم. به شدت احساس ضعف
ميكرديم و نميتوانستيم خوب ببينيم. همه دنبال آب بوديم؛ ولي از آب خبري
نبود و منطقه پر بود از مارهاي كشنده. در همين زمان ياد نقطه اي افتادم كه
پيش از اين براي رزم شبانه و آموزش سربازان به آنجا رفته بودم و ميدانستم
چند بركة كوچك در آنجا بود. آن منطقه چندان دور نبود؛ بنابراين به آن سمت
رفتيم. حدود ظهر به آن مكان رسيديم. پاي هيچكس به آنجا نرسيده بود. آب
بركه ها لجن بسته بود و پر بود از قورباغه و زالو. بچه ها خود را روي آب انداختند
و نگاه نميكردند كه چه ميخورند. من هم دستمالم را روي آب انداختم و
نوشيدم. آبي بسيار تلخ و زهرآگين بود؛ ولي براي رفع عطش خوب بود.
قمقمه هايمان را پر كرديم و پس از استراحتي كوتاه، حركت كرديم. پس از يك
ساعت راهپيمايي، به يك تقاطع رسيديم كه پيش از اين در آنجا يك حمام صلواتي بود و رود باريكي هم از آن ميگذشت و به همين دليل هم حمام را در
آنجا ساخته بودند. به دليل وجود آب، حدس ميزديم عراقي ها در آن مكان
نمايان حضور دارند. از آن مكان دور شديم. پس از طي مسافتي، بنهاي رزمي
شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت5⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت6⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
ساعت حدود پنج عصر بود و چيزي به تاريكي هوا نمانده بود. بسيار خسته
بوديم و كنجكاو شديم كه آن محل را كاوش كنيم؛ چون اين محل در دره قرار
داشت و امكان ماندن عراقي ها در آنجا وجود نداشت. بسيار آهسته و با احتياط
كامل وارد محوطه شديم. هيچكس نبود و سنگرها خالي بودند؛ ولي بويي آزار
دهنده همه جا پيچيده بود. به داخل چند سنگر نگاه كرديم. در آنجا اجساد
شهدايي آغشته به خون با پيكرهاي سوراخ سوراخ شده بود. بوي اجساد همه جا
پيچيده بود. مقداري كنسرو و آذوقه پيدا كرديم و به داخل دره رفتيم كه رودي
هم در آنجا جاري بود. چند نفر از نيروهاي خودي در داخل آب به شهادت
رسيده بودند كه نشان از درگيري شديدي در طي چند روز گذشته داشت. هوا
تاريك شده بود. ديگر توان راه رفتن نداشتيم و احتياج شديدي به خواب
داشتيم؛ بنابراين در همان مكان مانديم و به نوبت نگهباني داديم تا غافلگير
نشويم. مقداري كنسرو و مواد غذايي خورديم و به حالت آماده چرت زديم.
خستگي زياد باعث شده بود اعصاب همه ضعيف شود. كسي حرف نميزد. پاي
بيشتر ما تاول زده بود؛ ولي از اينكه نزديك آبي سالم بوديم، احساس خوبي
داشتيم و اميدوار به ادامة حركت بوديم.
تا آن زمان قدر آب را نميدانستم كه چه قدر ارزشمند است. ميخواستيم
جلو آب را بگيريم تا هدر نرود و همه را نگه داريم؛ چون پيكر شهداي تشنه لب
را ديده بوديم و خودمان هم تشنگي را تجربه كرده بوديم. به هيچ چيز جز نحوة
درگيري با دشمن و خروج از محاصره و ملحق شدن به نيروها فكر نميكردم. همه ساكت و نگران همديگر را نگاه ميكردند و در حين شنيدن كوچكترين
صدايي، دست به سلاح هايشان ميبردند.
همراه با يكي از درجه داران با ساير افراد صحبت كرديم و خاطرنشان كرديم
كه بايد همة سختي ها را تحمل كنيم و در صورت برخورد با دشمن، فرصت را از
دست ندهيم. در پايين جاده در داخل شياري عميق استراحت ميكرديم كه
صداي خودروهاي سنگين عراقي ها به گوش ميرسيد كه به طرف ايران نيرو و
تداركات ارسال ميكردند. ميدانستيم از ديد عراقي ها مخفي هستيم و تا روشن
شدن هوا خطري ما را تهديد نميكند. به نوبت استراحت كرديم. هوا سرد بود و
در آغوش همديگر استراحت ميكرديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_وهفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿8 📿 9 📿11📿12📿 16 📿17 📿18 📿19 📿20 📿21 📿 22📿 23📿 24📿 26📿 27📿28 📿29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_562_860)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
مـردی ڪہ سرش
هوای پـرواز گرفت
سردار بہ جبهه رفت و
" بی سر " برگشـت ...
قبل از شهادتـش
بارها به من گفته بود :
من ڪہ شهیـد شدم ،
مرا باید از روی پا بشناسید
من دوست دارم مثلِ
امام حسین (؏) شهیـد شوم .
✍ به نقل از : همسر شهید
#سردار_بی_سـر
#شهید_یونس_زنگی_آبادی🌷
#فرمانده_تیپ_امام_حسین
#لشڪر41ثـارالله_ڪرمان
#شهادت_ڪربلای5_شلمچه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
🔴آیا بهائی ها به درون شورای شهر نفوذ کرده اند/حذف عنوان #شهید بی علت نیست!
🔻 آیا از این شورای شهر اصلاحطلب و شهردار منتخبش انتظاری غیر از این می رود؟!
🔻 وقتی با دست و زبان و عملکردشان، ماهیت واقعی خود را لو می دهند!؟
📷 در یک نمونه که در تصویر بالا مشاهده می شود👇
⁉️ برخی از اعضای شورای شهر تهران در حال ادای احترام به قبر یک عنصر بابی ازلی و فراماسون بنام نصر الله بهشتی ملک المتکلمین، هستند!
روحانی نمای نفوذی در دستگاه روحانیت شیعه و مأمور تخریب علمای انقلابی مشروعه خواه، تحت عنوان واعظ مشروطه خواه، او از دوستان و همکاران فراماسون معروف، اردشیر جی ریپورتر بوده است
⁉️توضیح اینکه اعضای شورای شهر تهران پیگیر ساخت بنایی شایسته برای قبر این عنصر معلوم الحال می باشند که ظاهر" در حال به ثمر رسیدن است!
🔴 تکمیلی در👇
https://www.google.com/amp/s/www.mashreghnews.ir/amp/882395/
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت7⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
يورش به سرنشينان كاميون عراقي
ساعت حدود 30:04بود كه تصميم گرفتيم حركت كنيم؛ به همين خاطر
آهسته از دره و شيارها به بالاي جاده حركت كرديم. وقتي به جاده رسيديم، دو
دستگاه كاميون آيفاي عراقي را ديديم كه با سرعت بسيار كم به سمت ما
مي آمدند. يكي از تكاوران گفت: «كمي حالمون بهتر شده، بذارين اول صبح اين
كاميونها رو مثل جيپ عراقي به دره بفرستيم و بعد متواري بشيم.» پس از
كمي فكر كردن، ديديم بهترين فرصت است؛ چون عراقيها در حال چرت زدن
داخل كاميونها پيش ميآمدند و ما ميتوانستيم بعد از كشتن آنها، به سمت
درههاي اطراف فرار كنيم؛ بنابراين هر كدام در جايي كمين كرديم تا كاميونها
نزديك شوند. آنها از چراغ جنگي استفاده ميكردند تا مسير حركتشان براي
ايرانيها كشف نشود؛ بنابراين نمي توانستند روي مسير، ديد زيادي داشته باشند.
وقتي به 15متري ما رسيدند، بدون هيچ درنگي، كاميونها را به رگبار بستيم و
تعدادي نارنجك به سمت كاميونها پرتاب كرديم. كاميون اول از كار افتاد و
دودي غليظ از آن بلند شد. راننده و همراهش ميخواستند خود را به پايين
پرت كنند كه به آنها فرصت نداديم. چون كاميون اول چادر داشت، به سمت آن رگبار بستيم و صداي فرياد عراقيها به هوا برخاست. در اين اوضاع، چند نفر هم
از پشت كاميون براي پيدا كردن جان پناه و اقدام متقابل به بيرون پريدند؛ اما
به درستي نميدانستند سمت آتش از كجاست. كاميون دوم هم با دست پاچگي از
جاده خارج و واژگون شد و عده زيادي از افراد زير كاميون ماندند. چند نفر هم
فرصت تيراندازي به ما پيدا كردند.
ما به دليل واقع شدن در ارتفاع، بر آنان مسلط بوديم. تعدادي از مجروحان
عراقي سعي داشتند از صحنه فرار كنند كه ما به آنان هم فرصت نداديم. اين
درگيري شايد چند دقيقه اي بيشتر طول نكشيد و ما از بيم اينكه عراقيها
نيروي كمكي بفرستند، به سمت بيابانهاي سومار فرار كرديم و حدود سه
كيلومتر بيامان ميدويديم تا موقعيت مان براي عراقيها كشف نشود. بسيار
خوشحال بوديم كه توانسته بوديم ضربهاي به دشمن بزنيم. در طول مسير،
تعداد زيادي از تجهيزات و ادوات رها شده ديده ميشدند. نيروهاي ما براي
اينكه تجهيزات و خودروها به دست دشمن نيفتد، بعضي را به رگبار بسته بودند،
بعضي را آتش زده و رادياتورها و باك بعضي ديگر را نيز سوراخ كرده بودند. در
روي يك جيپ، يك بيسيم جا مانده بود كه آن را برداشيم و تلاش كرديم با
يكان تماس بگيريم كه بيفايده بود. با اين حال آن را با خود برديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت7⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت8⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
تهية آب و آذوقه
بعد از طي مسافتي، تعدادي خانة كاه گلي ديده شدند. با دوربين به دقت آنها
را نگاه كرديم. سنگرهاي ايراني بود كه در حين عقب نشيني دست نخورده باقي
مانده و به دليل واقع شدن در وسط منطقه و دور از جاده، از دسترس عراقي ها
در امان مانده بودند. تصميم گرفتيم به سنگرها سري بزنيم. با گذاشتن مراقب و
با احتياط كامل، يكي يكي وارد محوطه شديم. هيچ جنبندهاي پيدا نميشد و
مانند يك روستاي خالي از سكنه بود. وقتي وارد سنگرها شديم و مدارك و اسناد به جا مانده را بررسي كرديم، ديديم بنة احتياط گردان 158 چترباز تيپ
55 هوابرد است.
همه چيز در سنگرها پيدا ميشد؛ آب، نان، كنسرو و... انبارها را باز كرديم
كه پر از برنج و قند و چاي و مواد غذايي بودند. بسيار خوشحال شديم؛ چون
ميتوانستيم با اين غذاها قواي خود را بازيابيم و بهتر ادامة مسير بدهيم. وارد
چند سنگر شديم كه پر از اسلحه و مهمات بود. مقداري مهمات و اسلحه
برداشتيم. در سنگرهاي استراحت مقدار زيادي پول نقد بود؛ چون آن زمان پول
فوق العاده جنگي در منطقه پرداخت ميشد. در هر صورت ما در آن شرايط جز
رهايي و خارج شدن از محاصره به چيز ديگري فكر نميكرديم. بچه ها يك راديو
پيدا كردند كه اخبار عيد قربان را ميداد و گويندة خبر اشاره كرد كه رزمندگان
اسلام از ادامة پيشروي عراقي ها جلوگيري كردهاند و در حال عقب راندن
عراقيها به مرزهاي بين المللي هستند. همگي تعجب كرده بوديم؛ چرا خبري از
ايرانيها نبود؛ چرا حتي يك جنگندة ايراني در آسمان ديده نميشد و چرا هنوز
دشمن در خاك ما به سر ميبرد.
بچه ها مقداري آب و آذوقه جمع آوري كردند تا خيلي سريع از آن محل دور
شويم؛ چون احتمال وارد شدن عراقيها براي پاكسازي به آنجا بسيار زياد بود و
مصلحت نبود در آن محل بمانيم. متأسفانه هيچ خودرويي در محل نديديم تا با
آن ادامة مسير دهيم. با دوستان مشورت كرديم تا آن مكان و آن همه امكانات
نظامي، سالم به دست دشمن نيفتد؛ به همين خاطر تصميم گرفتيم با مواد
منفجره، گردان 158هوابرد را منهدم كنيم. مقدار قابل توجهي «تي.ان.تي» از
اسلحه خانه برداشتيم و در سنگرهاي مهم، انبارها و ستاد فرماندهي كار
گذاشتيم. بعضي از سنگرها را هم تله كرديم تا در حين ورود عراقيها، در اثر
دست كاري منفجر شوند. از محل دور شديم و سيم دستگاه انفجار را به محل
مناسبي كشيديم و سپس همة سنگرها را منفجر كرده، خيلي سريع از محل
متواري شديم. در همين حين ناگهان يك بالگرد عراقي كه براي كاوش محل وجويا شدن دليل انفجار آمده بود، ظاهر شد. ما سعي كرديم مخفي شويم؛ ولي
آنها ما را ديده و فهميده بودند كه ايراني هستيم. از درون بالگرد ما را به تيربار
بستند و ما به هر سو فرار ميكرديم؛ ولي آنان دستبردار نبودند. شرايط بدي
ايجاد شده بود و به ناچار همگي به بالگرد تيراندازي كرديم.
در اثر اصابت تير، يكي از سربازان بهنام «سعيد عرب» شهيد شد. ما هم
براي خلاصي از وضع موجود، بيامان تيراندازي ميكرديم. بالگرد براي در امان
ماندن از تيرهاي سرگردان ما، اوج گرفت و در ارتفاع بسيار بالا به پرواز ادامه
داد؛ ولي همچنان ما را دنبال ميكرد. يكي از پايورها بهنام «عزيزي» گفت:
ـ بالگرد حتماً محلمون رو به واحدهاي زميني خبر ميده تا ما رو دستگير
كنن يا بكشن؛ براي همينه كه بالگرد ما رو دنبال ميكنه. بايد به شيارها فرار
كنيم تا در امان باشيم.
فكر جالبي بود؛ بنابراين همه به شيارها رفتيم. خوشبختانه چيزي تا تاريكي
هوا نمانده بود و بالگرد مجبور بود ما را رها كند.
همه خسته شده بوديم و از شهادت سعيد بسيار ناراحت بوديم. او سربازي
شجاع بود و زحمات زيادي را متحمل شده بود. كمي توقف كرديم. همه جاي
بدنمان پوشيده از خار و خاشاك بود و دستها و پاهايمان زخمي شده بود. در
انتظار تاريك شدن هوا بوديم تا تغيير مكان دهيم. پس از مدتي كوتاه، بالگرد از
محل دور شد و ما نيز بي درنگ حركت كرديم. بر سرعت حركتمان افزوديم تا
جبران تأخيرمان بشود. روز بسيار سخت و در عين حال موفقيت آميزي بود؛
به ويژه كه مواد غذايي و وسايل ديگري پيدا كرده بوديم و آذوقة كوله پشتي ها، ما
را تا چند روز زنده نگه ميداشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_وهفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿8 📿11📿12📿 16 📿17 📿18 📿19 📿20 📿21 📿 22📿 23📿 24📿 26📿 27📿28 📿29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_562_860)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
کاش میشد ...
تا خدا پــرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون ڪبوتــر در هوا ...
درون خودش کلنجاری داشت با خودش ؛ برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرفهایش، میزد بیرون؛ هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، حرفهایش بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند.
آن اوایل یڪبار که از معرکه برگشته بود وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: «جانفشانـی اصلاً کار آسـانی نیست» بعد تعریف ڪرد که آنجا در نقطه ای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر ، دختـرش آمده جلوی چشمش ...
بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است… تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید؛ این بار که میرفت به کسی گفته بود « این دفعه از کوثر بریدم »
✍ به نقل از : احمدرضا بیضایی
( برادر بزرگوار شهید )
#پاسدار_مدافـع_حـرم
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊