1_6728373.mp3
4.12M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء چهارم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
شهیدان را مپندارید
مُردهاند ، بلکه آنان زندهاند
و نزد پروردگارشان روزی میخورند ...
📎پ ن: تصویری زیبا از
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_علی_هاشمی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#روضہ_روز_چهارم
روز چهارم شده و
حرفـــ دڸ خـــــواهر تو
خواهر بہ فداے تو حسیڹ،
نمے شود برگردیم؟..
#یا_زینب_س❤️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔴دایره انقلاب و اپوزیسیون نیمکت نشین/جوگیر نشویم!
🔸️ #اردشیر_زاهدی وزیر امور خارجه و داماد پهلوی اخیرا در مصاحبه با بیبیسی فارسی، ایران را در پیشرفتهای تکنولوژیک و مردمسالاری ستایش و به شهید سلیمانی و دیپلمات های ایران افتخار کرده است. او تحریمها علیه ایران، سودای تغییر حکومت ایران و استفاده از نام جعلی برای خلیج فارس را به باد انتقاد گرفته و ضمن نکوهش ایرانیان خارج نشینی که با پول بیگانگان علیه ایران تبلیغ میکنند، با الفاظی درشت، ترامپ و پمپئو را به فیض رسانده است.
🔸️همه اینها کافی است تا موجی از حمایت و درود بر شرافت او در جبهه انقلاب شکل بگیرد تا جایی که برخی معتقدند جمهوری اسلامی باید از او دعوت کند تا باقی عمرش را مهمان سرزمین مادری اش باشد!
🔺️این مدل واکنش های احساسی را پیشتر در تحسین #علی_علیزاده تحلیلگر سیاسی لندن نشین و پای ثابت برنامه های بیبیسی فارسی نیز شاهد بوده ایم آنجا که پس از حمایت او از رهبر ایران و سردار سلیمانی، برخی فعالان فضای مجازی او را در مرکز دایره انقلاب نشانده و منتقدانش را به خارج از دایره مشایعت کردند.
🔻این رفتارهای هیجانی که ظاهرا با شعار زیبای جذب حداکثری انجام میشود، پایه محکم عقلانی ندارند. پیشفرض ذهنی دوستان جبهه انقلاب این است: هرکس حرفِ دل ما را زد، او دوست ماست. روشن است که این گزاره ی عام همیشه درست نیست. برای تشخیص دوست از دشمن، ضمن بررسی سوابق افراد باید منظومه فکری آنها را رصد نمود. مواضع یکی به نعل یکی به میخیِ علیز که گاهی جای لگدهایش بر چهره انقلاب بدجوری زار میزند، نشان میدهد که او در خوشبینانه ترین حالت، اشتراکاتی (مثل امپریالیسم ستیزی) با جمهوری اسلامی دارد اما بسیاری از مبانی انقلاب جایی در اندیشه های او ندارد.
🔸️تاریخ پر است از دشمنانی که جبهه حق را ستایش کرده و در بزنگاه ها خنجر خود را از پشت یا جلو بر پیکره حق فرو کرده اند. همزمان با آشکار شدن نشانه های افول تمدن غرب، جمهوری اسلامی در حال اوج گیری است و زاهدی ها و علیزاده های بسیاری برای آن کف و سوت خواهند زد. بهتر است آنها را همانجا در جایگاه تماشاگران بنشانیم نه در نیمکت بازیگردانی.
✍زهرا محسنی فر
قبلا چندبار درباره علیزاده و امید دانا و امثالهم سوال پرسیدید و پاسخ این بود 👇
1. اولا اونا رو مراد و قبله خودتون قرار ندید چرا که شخصی مثل علیزاده مرموز هم هست.
2. اگر قراره اونا رو به مسجد راه بدین، نهایت جایگاهی که بهشون میدین #کفش_جفتکن نمازگزاران باشند، نه سخنران مسجد و بالای منبر نشین!/چرا که اینها سابقه روشنی ندارند.
3. بگذارید حرفای مارو تکرار کنند، اما مرجع قرارشان ندهید. بازنشر دادن بیش از اندازه مطالبشان کار صحیحی نیست!
پ.ن: در مثل مناقشه نیست/صرفا جایگاه تاثیر گذاری افراد در #هدایت_اذهان_مردم، مدنظر است وگرنه حقیر اگر لیاقت جفت کردن کفش مومنین رو هم داشته باشم، از سرم هم زیاد است.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#ڪلام_شهید :
از #بزرگترین خطراتے
ڪہ انقلاب را تهدید مےڪند،
آفت نفوذ خطوط انحرافے در خط
اصلے #انقلاب یعنے همانا خط امام است؛
پس خط امام را دنبال ڪنید و امام را تنها نگذارید، ڪہ نمےگذارید.
📎پ ن: کسب رتبه ۱ کنکور سراسری ریاضی،دانشجویی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شیریف،سخنگوی دانشجویی دانشگاه با رسانه های بین المللی، شادی روحش صلوات🌷
#شهید_محسن_وزوائی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
#خاطرات_شهید
●شهید مرتضی جاویدی(اِشلو): من هرگز اجازه نمی دهم ماجرای احد بار دیگر در تاریخ اسلام تکرار شود
●شهید صیاد شیرازی می گوید در تمام دورانی که همراه رزمنگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیدیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی یا همان «اشلو» ی معروف.
📎پ ن: نهم اردیبهشت ماه سالروز ولادت سردار تنگه اُحد و تنها رزمنده ای که امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بر پیشانی آن بوسه زد، گرامی باد.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#اشلو
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
بر سرِ
سفرهٔ افطار
به غذا لب نزنم
تا زمانی که مؤذن
نام حیـــــدر ببرد . . .
" أَشْهَـــدُ اَنَّ عَلیًا وَلِی الله "
#پاسـدار_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#لحظات_سبز_افطار
#التماس_دعا
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_سی_و_سوم
چندبار هم من دعوتشان کردم با غذاها و حلیم بادمجان شیرازی که پای ثابت همه سفره هایمان بود. اصلا اسم دعوت و مهمانی که می آمد آقا عبدالله انرژی می گرفت. لیست می خواست تا هرچه لازم داریم برایم بخرد. سفارش همیشگی اش هم حلیم بادمجان بود.
سرمای بی حد و اندازه اراک را با گرمای جمع دوستان و همکاران آقا عبدالله می گذراندیم. برف راه کوچه و خیابان ها را می بست. پشت بام را هم که پارو می کردیم و برف هایش را توی کوچه می ریختیم. علیرضا و پدرش شال و کلاه می کردند و یک ساعت روی پشت بام برف پارو می کردند و وقتی بر می گشتند سر بینی قرمز بود و انگشت های دست و پایشان حس نداشت، ولی نمیدانم چقدر به علیرضا خوش گذشت که آرزو می کرد باز هم برف روی پشت بام بنشیند و پارو به دست به کمک پدرش برود.
بچه ها را که راهی مدرسه می کردم از جلوی در آیه الکرسی می خواندم و فوت می کردم بهشان.
سال های دبیرستان زهرا همان جا تمام شد. پشت کنکوری بود و سخت درس می خواند. فاطمه هم سال بعد پیش دانشگاهی می خواند و به خواهرش ملحق می شد. منتظر بودیم زهرا کنکور را بدهد و ماه های پایانی تابستان را برگردیم شیراز.
همان روزها بود که آقا عبدالله از پادگان برگشت و شب وقتی همه اعضای خانواده دور هم نشسته بودیم خبر از یک وام پنج میلیونی خودرو داد. بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. اصلا معلوم نبود بتوانیم این وام را بگیریم یا نه.
دلم نمی آمد دلشان را بشکنم اما مجبور بودم حقیقت را به یادشان بیاورم. گفتم:"مگر فراموش کردید وام گرفتیم تا خانه شیراز را تمام کنیم. چند ساله که فقط برگردیم شهر خودمان باید مثل ده پانزده سال پیش مهمان خانه،مادربزرگتان باشیم"
آقا عبدالله شنونده بود. نه حرف مرا رد کرد و نه توی ذوق بچه ها می زد. تصمیم را بر عهده خودمان گذاشته بود. هنوز نه پولی جور شده بود و نه ماشینی در کار بود علیرضا مدلش را هم سفارش می داد و دخترها هم تایید می کردند.
" بابا میگن آردی ماشین خوبیه، اتاقش پژو و موتورش پیکان تقویت شده هست"
"آره بابا، ولی با پنج میلیون نمی تونیم آر دی بگیریم! فکر کنم یه چند میلیونی باید بزاریم روش"
"خوب ما هم سعی می کنیم کمتر خرج بزاریم روی دستتون که اذیت نشید"
"شماها که خرجی ندارید. خیلی هم ازتون ممنونم. هم شما و هم مادرتون تا حالا هم رعایت کردید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #سرّ_سر ✍نویسنده: نجمه طرماح ● #خاطرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_سی_و_چهارم
علیرضا شروع کرد از خصوصیات آردی گفت و دخترها بیشتر از اینکه مدل ماشین برایشان مهم باشد در فکر رنگ آن بودند. تا چند روز کار بچه ها و پدرشان شده بود سرکشی به نمایشگاههای ماشین و پرس و جوی قیمت ها و انتخاب رنگ و مدل دلخواه بچه ها، اما هرچه می گشتیم کمتر چیزی پیدا می شد که به پولمان بخورد. بالاخره دوست آقا عبدالله، آقای رجبی، که سالها از جیب هم خبر داشتند و موقعیتشان فرق چندانی با هم نمی کرد گفت :"هر چقدر کم داری از من بگیر و هروقت بدهی هایت به این طرف و آن طرف تمام شد، پول من را بده. هیچ عجله ای هم برای برگرداندنش نکن. با دو میلیون پولی که آقای رجبی قرض داد می شد یک آردی خرید. آقا عبدالله این قدر مشغله اش زیاد شده بود که دیگر فرصت پیگیری ماجرای ماشین را نداشت. کل پول را به آقای رجبی سپرد و گفت:"خودت می دانی. یک ماشین تر و تمیز برایمان پیدا کن"
او هم که شنیده بود یکیاز دوستانش ماشین صفرش را می خواهد بفروشد به خاطر ما رنج سفر تا تهران را به دوش کشید و دو هفته بعد با ماشینمان جلوی در خانه بود. بچه ها خانه بودند. بچه ها خانه بودند. در باز کردم. کلید پارکینگ را خواست. علیرضا را صدا زدم. تا در پارکینگ را برایش باز کند و زود بیاید آشپزخانه. یک پارچ شربت آبلیمو آماده کردم با لیوان و بشقاب توی سینی گذاشتم و علیرضا خواستم که برای مهمانمان ببرد. پنج دقیقه بعد صدای خداحافظی شان آمد. بچه ها با صدای بسته شدن در از اتاقشان بیرون آمدند. علیرضا پشت فرمان نشست. ضبط و ترمز دستی و کلاج و ترمزش را چک می کرد. دخترها هم دور ماشین می چرخیدند و سرتاپایش را بر انداز می کردند. خوب که از دیدن ماشین سیر شدند برگشتند توی خانه و سوال هایشان شروع شد که بابا کی می رسد؟ بگوییم امشب ببردمان یک گشتی توی شهر بزنیم؟
آقا عبدالله که از پادگان برگشت یک دقیقه هم ننشست. تا بچه ها دوره اش کردند پیش قدم شد و گفت:"پاشید بپوشید بریم بیرون"
خیابان گردی برای بچه ها مثل یک تفریح یک روزه پرهیجان گذشت. آقا عبدالله خیلی حرف برای گفتن داشت. از تعریف ماشین گرفته تا سادگی شهر اراک و کنکور زهرا و آخرین روزهای زندگی اینجا. وقتی لب به صحبت باز میکرد من و بچه ها سراپا گوش می شدیم. این از هر سرگرمی و تفریحی برایمان دلچسب تر بود. برگشتیم خانه. "بفرمایید بردم دور اراک را نشونتون دادم"
فاطمه خندید:"دور اراک! آره کمربندی رو می گید"
"خوب مگه کمربندی دور اراک نیست؟"
"خودش چی؟"
"این خودشه دیگه، الان مگه ما کجا وایسادیم.؟"
من که حریف زبانش نمی شدم. دخترها هم گاهی عه پایش مزه می ریختند، گاهی هم با سکوت و لبخندشان شوخی بابا را تایید می کردند.
بهترین خبر بعد از خرید ماشین، بازگشت به شیراز بود که دوباره هوش و حواسم را به خودش معطوف کرد. خداحافظی با در و همسایه و جمع و جور کردن اثاث و گرفتن پرونده تحصیلی بچه ها..
اگر زهرا همین جا قبول می شد مانده بودم چه کار کنم. بگذاریمش و برویم یا قید دانشگاه را بزند.
هر روز گوشه ای از کارها را می گرفتم و وسایل ریز و درشت را در جعبه می گذاشتم و چسب می زدم. ظروف شکستنی را روزنامه پیچ می کردم و زودتر از هر وسیله دیگری جایش را مشخص می کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نود_و_هشتم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 5 📿 7 📿 8 📿 11 📿 14📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_764_100)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
1_6728478.mp3
3.96M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء پنجم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
⇦ڪلام حق امروز هدیه به روح
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
﷽
وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ...
ڪمی از شب را
می خوابیدند
و سحرگاهان
استغفار میکردند ...
#سوره_ذاریات_آیه۱۸
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊