eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان را مپندارید مُرده‌اند ، بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 فرار از تبعید بازگشت به تکریتـ۲ ... سعی می‌کنند در طول شب مدام درخواست رفتن به دستشویی داشته باشند تا شاید نگهبان خسته شود و برای راحتی خود دستشان را باز بگذارد تا هر وقت خواستند خودشان رفت و آمد کنند. خلاصه اینکه با این ترفند در سحرگاه شب بعد موفق به خروج از بیمارستان شده و با پوشیدن لباسهایی که از قبل آماده کرده اند با گذر از چند حلقه سیم خاردار موفق به خروج از پادگان می‌شوند. با توقف خودروی عبوری به قصد شهر مندلی سوار می‌شوند و اولین اشتباه ، کار را بر آنها سخت می‌کند. راننده از سرنشینان عقب درخواست می کند شیشه را بالا دهند آقای چلداوی که به زبان عریی مسلط است درخواست راننده را برای دوستانش که در صندلی عقب نشسته‌اند ترجمه می‌کند . راننده مشکوک شده و التماس می‌کند و در سه راهی مندلی ـ خانقین از آنها می‌خواهد پیاده شوند. بعد از پیاده شدن از خودرو نگهبان مستقر در دژبانی منطقه به آنها مشکوک شده ایست می‌دهد ولی آنها در هوای گرگ و میش سریع خود را از محل دور می کنند. شب باران باریده و آنها پس از گذر از بیابان باتلاقی با سر و وضعی گل آلود مجددا سوار تاکسی می‌شوند . راننده تاکسی با مشاهده وضعیت ظاهری آنها همان ابتدا مشکوک شده و با ورود به پمپ بنزین قصد دارد با استفاده از روشنایی موجود ، مجددا آنها را برانداز کند. راننده آنها را به ترمینال شهر "بلد روز" رسانده و درخواست کرایه می‌کند آنها که پولی در اختیار نداشتند گوشزد می‌کنند که ما از کارمندان بیمارستان بعقوبه هستیم که دیشب آمبولانسمان در گل گیر کرده و ... پولی در اختیار نداریم . خلاصه از تاکسی پیاده می شوند رانندگان دیگر هم به جمع دعوا می پیوندند و در نهایت یکی از رانندگان البته با هماهنگی پشت پرده راننده تاکسی ذکر شده قبول می‌کند که آنها را به مندلی برساند . راننده مقابل پاسگاه بلدروز توقف می‌کند جایی که راننده تاکسی هم آنجا منتظرشان است پیاده شده و بالاجبار به اتاقی در پاسگاه هدایت می‌‌شوند . از اتاق بیرون می‌آیند تا اوضاع را برانداز کنند که چند نگهبان با کابل می افتند به جانشان آقایان چلداوی و انتظاری موفق به فرار از منطقه می شوند و از دیوار نخلستانی بالا رفته چاله‌ای حفر و خود را در آن مخفی و استتار می‌کنند . ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 8 📿 9 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 26📿 29 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
جزء یازدهم.mp3
4.15M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾ (تندخوانے) جزء یازدهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے زمان : 35دقیقہ ✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨ ✾شهید،‌‌⇦ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
او رود جنون بود کہ دریا مےشد با بیرق آفتـاب بر پا مےشد پـرواز اگر نبود ،معلوم نبود این مرد چگونہ درزمین جا مےشد 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✍با ضدانقلاب داخلے بہ شدت مبارزه ڪنید و نگذارید ڪہ شوم خودشان را بہ ثمر برسانند. در راه از جان و مال خود بگذرید و براے رضاےخداوند بزرگ قدم بردارید. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. ● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهره‌هایش را هی کم و کمتر می‌کرد. محدثه می‌گفت: «دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.» از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثه‌سادات رهایش کرد. شب، وقتی می‌خواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقه‌اش، تک به تک خداحافظی و دیده‌بوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. دست‌هایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشم‌هایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» و تنگ در آغوشم کشید و لحظه‌ای بعد، از حلقه دست‌هایم بیرون خزید و رفت که رفت... ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۷/۲/۲ تبریز ، آذربایجان‌شرقی ●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۴ دلامه ، سوریه ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وَ قَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ از تو می‌خواهد بخواهی تا بدهد او خداست و راه و رسم خدایی را خوب می‌داند .... ۶۰ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وقت دعا رسید دعائی که از مجیب بر اوجِ لامڪان به سمعنا شود مُجاب 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 فرار از تبعید بازگشت به تکریتـ۳ ...آقای انتظاری که به هنگام فرار و سقوط از بلندی دستش می‌شکند موفق به استتار کامل خود نشده و پس از شناسایی وی ، محل اختفای آقای چلداوی نیز لو می‌رود. پس از دستگیری و ضرب و شتم که جزء اصلی و لایفنک اسارت است آقای چلداوی در صندوق عقب همان تاکسی جهت انتقال به پاسگاه جای داده می‌شود و از شانس خوبش از این فرصت استفاده کرده لیست بلند بالایی از اسامی اسرای مفقود اردوگاه ۱۱ که به همراه دارند را ریز ریز کرده از سوراخ موجود در صندوق عقب به بیرون هدایت می‌کند. لیست دیگری که در کفش آقای انتظاری مخفی بوده نیز به هنگام پرش وی از سیم خاردار از پای وی جدا می‌شود. آقای چلداوی را به علت ضعف و سرمای شب گذشته با آمبولانس به همان بیمارستان محل فرار منتقل می‌کنند نگهبانان شب قبل حسابی از خجالتش در می‌آیند. شب بعد هر سه نفر را به بخش ملحق اردوگاه ۱۸ بعقوبه منتقل و سپس به اتاقکی نزدیک اتاق نگهبانی بعثی‌ها منتقل می‌شوند نگهبانان بعثی که در نتیجه فرار آنها تنبیه شده‌اند بساط شکنجه را پهن می‌کنند. بازجویی‌ها و ترفندهایی جهت شناسایی افراد دخیل در این ماجرا اعمال می‌شود چندی بعد آنها را به اردوگاه ۱۱ تکریت منتقل می‌کنند. اردوگاهی که از سوی خود بعثی‌ها اردوگاه وحشت نامگذاری شده و یکی از امنیتی‌ترین اردوگاهاست. آقای چلداوی خدا خدا می کند که به تکریت ۱۱ برگردانده نشوند و آرزو می‌کند به جای اردوگاه ۱۱ به مسلخ اعدام برده شوند. خلاصه اینکه سه الی چهار ماهی در انفرادی و زندان معروف اردوگاه ۱۱ زندانی و شکنجه می‌شوند و در تیر ماه سال ۶۹ به ملحق ب اردوگاه ۱۱ منتقل می‌شوند همانجایی که در تیر ماه سال گذشته در هیات ۷۲ نفر از اردوگاه به آنجا منتقل شده بودند. زمانی که تازه آنها را به اردوگاه ۱۱ منتقل کرده بودند بیاد دارم در یک روز سرد آقای چلداوی را به بند یک آوردند و ما در حالی که در حالت آمار نشسته بودیم تا به داخل منتقل شویم ایشان کنار جمع آسایشگاه یک نشاندند و به گمانم عدنان* در حالی که چند کابل بر پشت وی نواخت گفت " احمد عربستانی چند کابل تا حالا خورده‌ ای" و احمد هم در جواب گفت: بیش از یک میلیون .... بعثی ها او را آورده بودند تا زهر چشم بگیرند . تا کسی دوباره فکر فرار در سر نداشته باشد * عدنان در آن ایام در اردوگاه ۱۱ حضور نداشت ولی گاه وقتی بنا به ضرورت به اردوگاه رفت و آمد داشت. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 8 📿 9 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 26📿 29 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊