او رود جنون بود کہ دریا مےشد
با بیرق آفتـاب بر پا مےشد
پـرواز اگر نبود ،معلوم نبود
این مرد چگونہ درزمین جا مےشد
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✍با ضدانقلاب داخلے بہ شدت مبارزه ڪنید و نگذارید ڪہ #هدفهاے
شوم خودشان را بہ ثمر برسانند.
در راه #اسلام از جان و مال خود
بگذرید و براے رضاےخداوند بزرگ
قدم بردارید.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#سالروز_ولادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهرههایش را هی کم و کمتر میکرد. محدثه میگفت: «دلم میگیرد طفلیها را توی قفس میبینم.»
از آنهمه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جانشان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آنرا هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثهسادات رهایش کرد.
شب، وقتی میخواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقهاش، تک به تک خداحافظی و دیدهبوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دستهایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان.
دستهایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشمهایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...»
و تنگ در آغوشم کشید و لحظهای بعد، از حلقه دستهایم بیرون خزید و رفت که رفت...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۶۷/۲/۲ تبریز ، آذربایجانشرقی
●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۴ دلامه ، سوریه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وَ قَالَ رَبُّکُمُ
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ
از تو میخواهد بخواهی تا بدهد
او خداست و راه و رسم خدایی را
خوب میداند ....
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
#ماه_بندگی_خدا
#سوره_غافر_آیه_۶۰
#التماس_دعا_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وقت دعا رسید
دعائی که از مجیب
بر اوجِ لامڪان
به سمعنا شود مُجاب
#شهید_صیادشیرازی🌷
#لحظات_سبز_افطار
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_یک
🔆 فرار از تبعید بازگشت به تکریتـ۳
...آقای انتظاری که به هنگام فرار و سقوط از بلندی دستش میشکند موفق به استتار کامل خود نشده و پس از شناسایی وی ، محل اختفای آقای چلداوی نیز لو میرود.
پس از دستگیری و ضرب و شتم که جزء اصلی و لایفنک اسارت است آقای چلداوی در صندوق عقب همان تاکسی جهت انتقال به پاسگاه جای داده میشود و از شانس خوبش از این فرصت استفاده کرده لیست بلند بالایی از اسامی اسرای مفقود اردوگاه ۱۱ که به همراه دارند را ریز ریز کرده از سوراخ موجود در صندوق عقب به بیرون هدایت میکند.
لیست دیگری که در کفش آقای انتظاری مخفی بوده نیز به هنگام پرش وی از سیم خاردار از پای وی جدا میشود.
آقای چلداوی را به علت ضعف و سرمای شب گذشته با آمبولانس به همان بیمارستان محل فرار منتقل میکنند
نگهبانان شب قبل حسابی از خجالتش در میآیند.
شب بعد هر سه نفر را به بخش ملحق اردوگاه ۱۸ بعقوبه منتقل و سپس به اتاقکی نزدیک اتاق نگهبانی بعثیها منتقل میشوند نگهبانان بعثی که در نتیجه فرار آنها تنبیه شدهاند بساط شکنجه را پهن میکنند.
بازجوییها و ترفندهایی جهت شناسایی افراد دخیل در این ماجرا اعمال میشود
چندی بعد آنها را به اردوگاه ۱۱ تکریت منتقل میکنند.
اردوگاهی که از سوی خود بعثیها اردوگاه وحشت نامگذاری شده و یکی از امنیتیترین اردوگاهاست.
آقای چلداوی خدا خدا می کند که به تکریت ۱۱ برگردانده نشوند و آرزو میکند به جای اردوگاه ۱۱ به مسلخ اعدام برده شوند.
خلاصه اینکه سه الی چهار ماهی در انفرادی و زندان معروف اردوگاه ۱۱ زندانی و شکنجه میشوند و در تیر ماه سال ۶۹ به ملحق ب اردوگاه ۱۱ منتقل میشوند
همانجایی که در تیر ماه سال گذشته در هیات ۷۲ نفر از اردوگاه به آنجا منتقل شده بودند.
زمانی که تازه آنها را به اردوگاه ۱۱ منتقل کرده بودند بیاد دارم در یک روز سرد آقای چلداوی را به بند یک آوردند و ما در حالی که در حالت آمار نشسته بودیم تا به داخل منتقل شویم ایشان کنار جمع آسایشگاه یک نشاندند و به گمانم عدنان* در حالی که چند کابل بر پشت وی نواخت گفت " احمد عربستانی چند کابل تا حالا خورده ای" و احمد هم در جواب گفت: بیش از یک میلیون ....
بعثی ها او را آورده بودند تا زهر چشم بگیرند .
تا کسی دوباره فکر فرار در سر نداشته باشد
* عدنان در آن ایام در اردوگاه ۱۱ حضور نداشت ولی گاه وقتی بنا به ضرورت به اردوگاه رفت و آمد داشت.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_وسی_نهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 8 📿 9 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 26📿 29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_930_080)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
dcc_478b9580ce11ba2c9691cd7945a402a5.mp3
4.09M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾
#تحدیر (تندخوانے) جزء دوازدهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
زمان : 35دقیقہ
✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨
✾شهید،⇦ #حسن_حسن_پور
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خوشا بہ حال آن ڪسانے
ڪہ رفتند و
ڪلمہ لا برلب داشتند.
لا بہ همہ #لذائذ زندگانے،
لا بہ هواے نفس،
لا بہ احساسات مادر،
لا بہ عواطف✨
و
لبيڪ بہ هَل مِن ناصر ينصرنے.
#شهید_غلامحسین_طالبے
#صبحتون_شهدایی🌷
@sangarshohada🕊
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 خسته ام ای #رفیق!
گرفته است هوای #زمین...
دستم را بگیر و مراهم ببر...
با خودت...
تا #آسمان...
#شهید_عباس_دانشگر🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊