eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
پـرواز ڪردن سخت نیست ... عاشـق کہ باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا پـرواز ڪنی ؛ آن هـم عاشقـــان
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ 💠يك شبه ره صدساله پيمود در ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ روز ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ و در آﺳﺘﺎﻧﻪ ﭘﺮواز به ﺳﻮی ﺑﻐﺪاد وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺸﺖ ﻣﺎﻫﻪ اش ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺻﻮرﺗﺶ را از او ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮداﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﺮدﯾﺪی در دﻟﺶ اﯾﺠﺎد ﻧﺸﻮد. در ﻫﻤﺎن واﭘﺴﯿﻦ ﻟﺤﻈﺎت ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش اﺗﻔﺎﻗﺎت ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ رخ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﻋﺒﺎس ﻣﯽ ﮐﻮﺷﺪ ﺗﺮدﯾﺪ و دودﻟﯽ در درون ﺧﻮد اﯾﺠﺎد ﻧﮑﻨﺪ. اﯾﻨﻬﺎ ﻧﻤﻮﻧﻪ ای اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﯿﻢ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ,ﻋﺒﺎس راﻩ اﻟﻬﯽﭘﯿﻤﻮد…. واﻗﻌﺎً ﻋﺒﺎس ﯾﮏ ﺷﺒﻪ رﻩ ﺻﺪﺳﺎﻟﻪ پيمود. راوی: اﻣﯿﺮ ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺧﻠﺒﺎن ﺣﺴﯿﻦ ﭼﯿﺖ ﻓﺮوش 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یادتـان می ‌کنم و با غـم دل می ‌گویم حیـف و صد حیـف کزین قافله من جاماندم #پنجشنبه_های_دلتنگی #یاد_شهدا_باصلوات 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شب_زیارتی_ارباب سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ... مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما ... #شهید_محمد_بلباسی #شهید_بی_ڪفن iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 293 بلند شد و بلافاصله افتاد! سرباز عراقی اسلحه اش را آماده نگه داشته بود و چهار گلوله پی در پی شلیک کرد؛ گلوله ها گلوی باصر را دریدند و صدای خرخری که با جوشش خون از گلویش بلند میشد، توی گوشم می پیچید. هیچ کاری نمیتوانستیم برایش بکنیم. اوضاع به هم پیچیده ای بود. از عقب مرتب نهیب میزدند: «خط رو بشکنید... عجله کنید» و ما عده انگشت شماری مانده بودیم که هر چه نارنجک داشتیم توی آن کانال لعنتی انداخته بودیم. کانالی که معلوم نبود چقدر نیرو آنجا ریخته. حالا دیگر امیر هم که در طول خاکها پیش رفته بود برگشته و کنار ما بود. حسن نوبری و مهدی هم آنجا بودند قرارمان را گذاشتیم: «هر چه بادا باد! توکل بر خدا میریم تو کانال!» هنوز صدای خرخر از گلوی زخمی محمدرضا باصر که به حال چمباتمه کنار خاکریز افتاده بود شنیده میشد. با هم وارد کانال شدیم در حالی که تیراندازی از آن قسمت چند ثانیه ای بود فروکش کرده بود. منظره کانال حیرت آور بود؛ جنازه روی جنازه تلمبار شده بود. آنهایی هم که مانده بودند در حال فرار از آن قسمت بودند. ما چهار نفر در دو جهت کانال تقسیم شدیم و از روی جنازه ها جلو رفتیم. دوباره در کانال درگیری شروع شد. حالا دیگر آر.پی.جی های آماده عراقیها را به طرف خودشان میزدیم؛ جایی حدود سی متری! کانال از ازدحام کشته ها و صدای کر کننده سلاحها به جهنم کوچکی بدل شده بود. از هر جا که به سمت ما شلیک میشد همان ناحیه را هدف میگرفتیم. اصلاً وقت فکر کردن به این قضیه نبود که نکند از بچه های خودی هم توی کانال باشند... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 294 میخواستیم به هر قیمتی شده راه را برای عبور تخریبچیها باز کنیم و حالا وقتش رسیده بود. خلیل نوبری داد میزد: «اصغر آقا! تخریبچیها رو بیارین... بیاین...» فاصله کانال تا اتوبان در نقطه ای که ما مستقر شده بودیم حدود هفت متر بود و فاصله اتوبان تا پلی که به قصد انهدامش تا آنجا آمده بودیم حدود چهل تا پنجاه متر. اما این مسیر کوتاه آن شب تبدیل به جهنمی غیرقابل عبور شده بود! نمیشد برای رسیدن به پل روی اتوبان رفت. عراقی ها هم به خوبی ما به اهمیت حادثه واقف بودند و هر جنبنده ای را در اطراف پل به رگبار می بستند. منتها الیه پل هنوز دست عراقیها بود. آن طرف پل روستایی بود که عراقیها از آنجا هم منطقه را زیر آتش بیامان خود داشتند. در آن محشر فقط محدودهای به طول سی متر به دست ما آزاد شده بود که همان معبری بود برای عبور بچه های تخریب. زیاد طول نکشید که اصغر قصاب با بچه های تخریب کنار ما رسید. رو کردم به اصغر آقا: «برادر! ما دیگه نارنجک نداریم. به اینا بگو نارنجکاشونو به ما بِدَن» برای پاکسازی آن کانال، نارنجک بهترین سلاح بود. در عرض چند ثانیه که تخریبچیها از کنار ما میگذشتند حدود سی نارنجک برای ما گذاشتند. آنها به سرعت میگذشتند و با خود تی.ان.تی جلو میبردند. وقتی از کنار ما عبور کردند دست بردم نارنجکها را بردارم که احساس کردم کسی پشت سرم هست! در حالی که همه حواسم به جلو بود انگار برق مرا گرفت! سریع برگشتم و اسلحه ام را به طرفش گرفتم. پسر سیه چرده ای بود که فارسی حرف میزد! ـ کی هستی؟! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 1🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 85 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدامین_کریمیان ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ایستاده ایم پاے آرمان هاے امام و شھدا پس در این جبھہ ے جنگ نرم خستگے هایمان را با #شھدا دَر مے ڪنیم #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شما "یا حســین" گفتید و رساندید خودتان را تا " #حســــین"... ڪاش "یا حســــین"، ما را هم "حســینی" ڪند... #یا_زیارت_یا_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
در جدالِ عقل و عشق عشـق پیـــروز میـدانּ است و عشـق یعنـے رسیـدنּ بہ خـدا، و عشـق یعنـے شهادت... #شهید_جواد_الله_کرم 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
در جدالِ عقل و عشق عشـق پیـــروز میـدانּ است و عشـق یعنـے رسیـدنּ بہ خـدا، و عشـق یعنـے شهادت...
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ هر روز که بچه هاش پیش چشمش رشد میکردند و بزرگ میشدندو کارهای جدیدی یاد میگرفتند، سجده شکر بجا می آورد وقتی حرف از بچه مریضی زده میشد و یا در تلویزیون چیزی میدید اول میگف:اللهم اشف کل مریض و بعد سریع به سجده میرفت و خدارو شکر میکرد وقتی بچه هارو بغل میگرفت با صدای بلند و با لحن خاصی میگفت: من چقدر باید خدارو شکر کنم که شمارو به ما هدیه داده...خدایا ازت ممنونم این جملات را را بارها تکرار کرده بود .با این کار هم شکر خدارا بجا آورده بود و هم به بچه ها شخصیت داده بود و آنها هم یاد میگرفتند... آقاجواد هیچ وقت مغرور نبود و خود را بالا نمی دید.حتی در برابر بچه ها اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذر خواهی میکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود اگر فکر اشتباهی میکرد ویا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر میگفت : نه بابا اینجوری نبود، اینطور بوده ،خیلی زود میگفت: اِ، ببخشید باباجون.من اشتباه فکر کردم، شما درست میگی... شما همیشه حرفات درسته ماشاءَالله، آخه شما پاکی ،گناهی نداریو خدا شمارو دوست داره... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بعضے ها را هر چقدر بخوانے #خستہ نمے شوی! بعضے ها را هر چقدر گوش دهے عادت نمے‌شوند! بعضے ها هر چہ #تڪرار شوند باز بڪرند و دست نخورده! مثل #شهدا ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#مَتی_تَرانا_وَ_نَراک_یا_عَزیز_قلب_زهرا.. ای همہ لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا یار نیامد کہ نثارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم کہ کنارش باشیم iD➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 295 ـ نزن! من ارتشی ام... نزن! زود آوردمش داخل کانال؛ جایی که فعلاً دست ما بود. او تعریف میکرد که ارتش در منطقۀ تانکها و پد هلیکوپتر عملیات کرده ولی مجبور به عقب نشینی شده. عده ای شهید شده بودند و آن جوان هم در آن گیرودار به این سمت دویده و سر از نزدیکی کانال درآورده بود و حالا می پرسید: «اینجا کجاس؟!» گفتم: «خوب اومدی! بیا اینجا!» اصلاً ترکی نمیدانست و من هم حال و انرژی فارسی حرف زدن نداشتم. با مخلوطی از فارسی و ترکی منظورم را به او فهماندم که در دل عراقی ها هستیم. گفتم: «بیا سنگرای عراقیها رو خراب کن و تو شیب کنار اتوبان با این گونیها یه سنگر سه لایه برای من درست کن.» فهمید سنگری میخواهم که از هر طرف سه گونی دورش را گرفته باشد. حدس میزدم صبح چه قیامتی به پا خواهد شد و در آن لحظات، بهترین نیرو برای دست و پا کردن یک سنگر حسابی برایم رسیده بود. او کارش را شروع کرد و من برای پاکسازی کانال رفتم. عراقیها وقتی دیده بودند ما پاکسازی را شروع کرده و همه چیز را منفجر میکنیم، زرنگی کرده و پالتوهایشان را روی سرشان کشیده و خود را به مردن زده بودند! عده ای هم واقعاً به درک واصل شده بودند. از کثرت جنازه به سختی میشد حرکت کرد. از هر جا که تیر می آمد همانجا را پاکسازی میکردیم چون هم مهمات کم داشتیم هم نیرو. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 296 هوا داشت روشن میشد که خبر رسید: «اصغر آقا و بچه های تخریب تو محاصره افتادن!» کار هر چه پیش میرفت سخت تر میشد. کنار اتوبان و پل یکپارچه آتش و دود بود. بچه های تخریب را بدجوری میزدند چون آنها اسلحه هم همراه نداشتند و تقریباً بی دفاع بودند. محمد تجلایی و حسن نوبری به همراه پنج شش نفر دیگر به طرف آنها رفتند و بعد از نبردی سخت توانستند محاصره را شکسته و آنهایی را که زنده بودند پیش ما برسانند. عده ای از بچه های تخریب مظلومانه به شهادت رسیده بودند و عده ای هم نتوانستند از محاصره خارج شوند و به اسارت درآمدند، اما تعدادی هم به همراه اصغر قصاب عقب آمدند. علی بهلولی هم که بین آنها بود در راه بازگشت از ناحیه شکم تیر خورده بود ولی به هر ترتیب کنار ما رسید. آفتاب داشت صحنه را روشن میکرد و این بار خبر محاصره آقا مهدی باکری، محمود دولتی و عدهای دیگر در روستای حریبه رسید. روستایی که باید تصرف میشد تا ادامه عملیات و دستیابی به اهداف میسر میشود، این را آقا مهدی بهتر از هر کسی می دانست. بلافاصله اصغر آقا با چند نفر از بچه ها به سمت حریبه رفت. علی آقا تجلایی را هم آخرین بار همانجا دیدم. او که به سمت حریبه میرفت به ما گفت: «آگه میخواین بمونین، بمونین اما بهتره که اینجا نمونین، کمی باشین و بعد زخمیها رو بردارین و کنار دجله برید تا به عقب برگردین، عراقیها به زودی میرسن!» حادثه ها پشت سر هم اتفاق می افتادند. گلوله های تیربارم ته کشیده بود و دنبال گلوله میگشتم. یادم افتاد دیشب باصر نوار گلوله تیربار را دور سینه اش پیچیده بود. رفتم کنارش که دیگر صدایی از او نمی آمد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 86 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_ابوالفضل_نیکزاد ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دنیارا بازیچہ دانستند آنانے ڪه دنیا بازیشان نداد اللهــم اجعل صباحنا صباح الذاڪرین #شهیدان_مصطفی_مجتبی_نوبختی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آسمـان ... فرصت پرواز بلندیست ولـے قصه این‌ست چه اندازه کبوتر باشی #هفتم_مهرماه سالروز شهادت فرماندهان بزرگ دفاع‌مقدس شهیـدان #کلاهدوز، #فکوری، #نامجو، #فلاحی و #جهان_آرا گرامی‌باد @sangarshohada🕊🕊
7 مهرماه روز عروج خونین سردارے است کہ بہ گفتہ خیلے‌ها اگر نبود شاید خرمشهر بہ همین سادگے‌ها آزاد نمے‌شد. امروز روز شهادت شهید جهان آرا است #شهید_محمدعلی_جهان_آرا🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
7 مهرماه روز عروج خونین سردارے است کہ بہ گفتہ خیلے‌ها اگر نبود شاید خرمشهر بہ همین سادگے‌ها آزاد نمے
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.» بار پرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. ✍ من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. ✍با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون در بند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در… 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شہیــدان هوایے دگــر داشتند ز غیرت دلے شعلہ ور داشتنـد شہیدان ڪہ دل را بہ دریا زدند عجب پُشتــ پایے بہ دنیا زدنــد 😔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
عادت داشت #مستمر خون بدهد بہ نیت قربت الی الله! عاقبت هم خون داد و هم #جان داد بہ نیت قربت الی الله! عجب رسم #غریبے است حڪایت فرزندان حضرت زهرا(س) #شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 297 دست بردم تا نوار گلوله را از دور بدنش باز کنم اما تا دست زدم جنازه شهید که به حال چمباتمه بود چرخی زد و افتاد. خیلی متأثر شدم. نمیدانم چرا بدنش به آن شکل خشک شده بود. هر چه کردم نتوانستم نوار گلوله را از بدنش جدا کنم. دست خالی و مأیوس پیش بچه ها برگشتم. هلی کوپترهای عراقی پشت سر هم در منطقه نیرو پیاده میکردند. موقعیت ما هر لحظه بدتر میشد. حالا نوبت محمد تجلایی بود که خبر بدهد عده ای از عراقیها بین جنازه ها سالماند و خودشان را قایم کرده اند. اگر نیروهای تازه نفس عراقی وارد عمل میشدند همانها که خودشان را به موشمردگی زده بودند، بلند شده و زهرشان را میریختند. وقتی تا حدودی از بابت پاکسازی منطقه خیالمان راحت شد، کنار دوستان زخمیمان جمع شدیم. قاسم هریسی، صمد قنبری، علی بهلولی، حسن نوبری که دستش تیر خورده بود و شهدایی که جابه جا در آنطرف دجله افتاده بودند. در وسعت منطقه فقط هشت نه نفر سرپا بودیم، سرپا و مردد! ـ برگردیم؟! چطوری؟ ـ بمونیم؟!... چطوری؟! با کدوم نیرو و مهمات؟ عاقلانه این بود که تا فرصت هست زخمی هایی را که می توانستند راه بروند به عقب روانه کنیم. آنها را بلند کردیم و عقب فرستادیم اما چند نفر زخمی که توان راه رفتن نداشتند پیش ما ماندند، در حالی که تعدادمان به انگشتان دو دست نمیرسید، هدف انواع تیرها شده بودیم. عراقیها هم فهمیده بودند نیروی زیادی نداریم. هلی کوپترهایشان روی منطقه میچرخیدند و کار به جایی رسیده بود که با موشک نفر میزدند! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 298 اما ما در حالی نبودیم که به هلیکوپتر و موشکش توجه کنیم. سنگری که جوان ارتشی برایم می ساخت، آماده شده بود. دو قبضه آر.پی.جی، دو قبضه تیربار و دو کلاش آوردم داخل همان سنگر و جوانک را مرخص کردم: «این راه رو که مستقیم بری میرسی به خط خودی.» واقعاً دو دل ماندن در آن شرایط سخت تر از همه چیز بود. باید تصمیم می گرفتیم و انتخاب میکردیم؛ بمانیم شاید نیروی کمکی از راه برسد و بتوانیم منطقه را نگه داریم... اما با این اوضاع که حتی پلی که چند روز پیش بچه ها روی دجله زده بودند ـ و شب قبل ما از آن گذشته بودیم ـ در آتش بیشمار دشمن از بین رفته بود. در مقابل، پلهایی که دیشب با آن مخاطره و جانفشانی در صدد منفجر کردن آنها بودیم، معبری شده بود تا تانکهای عراقی از سمت روستا حرکت کرده، از پلها وارد اتوبان شوند و به سمت ما بیایند. در آن دقایق صبح هر وقت اتوبان را نگاه میکردم نگاهم روی دو نفر زخمی که روی اتوبان افتاده بودند، قفل میشد. نمیدانستم از بچه های تخریب اند یا نه؟ مطمئن بودم نیروی خودی اند و میدیدم هنوز زنده اند اما قادر به حرکت نبودند. هیچ امکانی برای نزدیک شدن به آنها در آن شرایط نبود. امیر سراغم آمده بود: «آقا سید! تو چی میگی؟ چی کار کنیم!» ـ نمیدونم! حالا دیگه ما بی صاحاب موندیم اینجا! به ما گفتن کمی بمونیم و بعد برگردیم عقب! داشتم حرف علی تجلایی را یادآوری میکردم که برای کمک به آقا مهدی و بچه هایی که در محاصره افتاده بودند، رفته بود. در همین حین به وضوح دیدم سه تانک دشمن مانور میدهند تا از اتوبان رد شوند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊