↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سیزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷5🌷6🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷17🌷19🌷20🌷22🌷23🌷24🌷25🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1102_380)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍مراسم عقدمون که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد. مراسم عروسیمون هم خیلی ساده تر و همش باذکر صلوات بود.ابوذر برا عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته.
✍آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف میکرد که خودم متعجب میشدم. حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط مینشستم نگاش میکردم.میگفتم از نظر من افتضاح شده. میگفت:" نه از نظر من که عالی شده، من نمیدونم چرا نظرت اینجوریه!!" واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست. من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بی محبتی ازش دیدم.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهید_ابوذر_داوودی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
فأنا لاأملکُ فیالدنیا؛( که من در دنیا چیزی ندارم؛
إلّا عینیکِ... و احزانی(جز چشمهایت... و غمهایم.
#وداع_تلخ_خواهرشهید
#شهید_اسماعیل_خانزاده🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🚫خوددارے شهید احمدی جوان از مصرف کالاهای شبهه ناک
پدرشهـید: اولین حقوقش را ڪہ گرفت، پیش حاجآقا رفت و برای خود سال خمسے تعیین ڪرده بود و مےگفت خودم مےخواهم سال خمسے خودم را بدهم
همیشه حواسش بہ غذاهایے ڪہ استفاده مےڪرد بود👌
بہ طوری ڪہ حتے شیر نیدو را هم نمےخورد و مےگفت اینطور اجناس، امتیازش براے اسرائیل است
#شهید_محمد_احمدی_جوان
#سالروز_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣6⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 369
در همان حال به دور و برش نگاه میکرد که ببیند کسی او را تحت نظر دارد یا نه! از آنطرف فرمانده شان سر او داد میکشید که زودتر حرکت کند. سرانجام رزمنده مظلوم جاخشابی را برداشت و به کمر بست. انصافاً خشابهایش را هم کنترل کرد که پُرند یا نه و در همان حال وصیتنامه اش را هم دید. خیال همه مان راحت شد. او دوان دوان به طرف ستون خودشان حرکت کرد، ما هم پی کار خودمان.
امیر میخواست به روستا برگردیم اما من میخواستم کمی در آن حوالی بگردم. امیر میپرسید: «آخه کجا رو میخوای بگردی!»
ـ اینجا خیلی دیدنیه! بیا بریم!
اتفاقاً به سمتی رفتیم که نیروها در حال جوشکاری پلها بودند؛ پلهایی که بیشتر بچه های ارتش استفاده میکردند. موتورهای برق مدام کار میکردند، تانکها مانور میدادند و عده ای به کمک ماشینهای سنگین قایقها را داخل آب می انداختند. سروصدا و تحرک زیادی آنجا بود. هنوز هوا تاریک نشده بود اما مشخص بود که از آن منطقه سروصدا به ساحل دشمن نمیرسد. در منطقه ای که ما بودیم تا جایی که چشم کار میکرد به ارتفاع یک متر پردهای کشیده شده بود. این پرده در فاصله چندین متری اروند کشیده شده بود. جایی که گردان ما مستقر شده بود حدود دویست متر با اروند فاصله داشت. نخلستان در طول اروند و جایی که ما بودیم، نسبتاً متراکم بود. با این همه دید عراق نسبت به ما بهتر بود و آنها از لحاظ جغرافیایی به ما برتری داشتند. با در نظر گرفتن همه این موارد متعجب بودیم چطور شده عراق متوجه ما نیست و کاری نمیکند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣6⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 370
آنجا غوغا بود؛ عده ای بیسیم ها را آماده میکردند، لودرها و کمپرسی ها به سرعت در حال جابه جا کردن خاکها و آماده کردن جاده بودند. در گوشه ای دیگر بهداری آماده میشد، تراکم نیرو در آن قسمت زیاد بود، نیروهایی که با داد و فریاد همدیگر را در میان سروصدای ماشینهای سنگین صدا میزدند. نگران بودم اگر خدای نکرده دشمن متوجه اینجا بشود و بزند تلفاتمان وحشتناک خواهد بود.
نزدیک غروب به طرف منطقه خودمان حرکت کردیم. صدای اذان در غروب نخلستان پیچیده بود. امکان نمازجماعت نبود و بچه ها هر یک در گوشه ای برای نماز قامت می بستند. نمازی که برای خیلی ها نماز آخر بود.
ناگهان خمپاره اندازهای عراقی شروع به کار کردند. از بچهه ایی که از قبل آنجا بودند پرسیدیم: «چطور شده» و جواب شنیدیم که مدتیست عراق در همین لحظات، حاشیه اروند را میزند و اتفاق تازه ای نیست.
برای بار چندم خشابها و سلاحها را کنترل کردیم. وصیتنامه ها را قبلاً نوشته بودیم و خیالمان از بابت دار و ندارمان جمع بود! همانجا غذایی توزیع شد که خوردیم و آماده دستور نشستیم. لحظات سختی بود. تنها خدا میدانست در آن لحظات طوفانی، بچه های غواص در حال عبور از اروند، در چه شرایطی بودند. هوا سرد و اروند متلاطم بود. دو گردان سید الشهدا و ولیعصر لشکر عاشورا، گردانهای خط شکن غواص بودند و گردانهای امام حسین، ابوالفضل و علی اصغر گردانهای پشتیبان. همه در محورهای مشخص خودشان مستقر بودند. کنار ما لشکر 25 کربلا قرار بود عمل کند و شهر فاو در منطقۀ عمل همین لشکر قرار داشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سیزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷17🌷19🌷20🌷22🌷23🌷24🌷25🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1102_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊