سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣3⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 440
ـ کو؟!
نشانم داد و من درست از همانجا که تیر خورده بود یک لگد نثارش کردم، دادش بلندتر شد!
ـ دارم میگم جلو بچه ها شهید شدن. تو که فقط زخمی شدی اون وقت هی میگی منو عقب ببرین!
حال هردومان گرفته بود. رحیم بدجوری درد میکشید، گفت: «اصلاً همین جا منو بکش!» حقیقت این بود که در آن وضع بحرانی من هم میتوانستم عقب برگردم و نظر فرماندهی همین بود اما فکر میکردم رو به جلو بروم شاید گره این کانال لعنتی باز شود.
بعد از این حرفها دیگر هیچکس لب باز نکرد تا از عقب نشینی حرف بزند. به بچه ها گفتم: «همه تون بیاین جلو! هر چی موشک آر.پی.جی و مهمات دارین با خودتون بردارین شاید تونستیم جلو رو بزنیم و خطو بگیریم!» زیر آتش شدید توپخانه ها به سوی کانال دویدم. شدت آتش توپخانه دو طرف شدید بود. البته توپخانه ها کاری به کانال نداشتند لابد میدانستند کانال انباشته از نیروهای دو طرف است. نبرد درون کانال فقط با تیر بود.
در طول مسیر مدام فریاد میکشیدم و بچه ها را به حرکت تشویق میکردم. درگیری هر لحظه شدیدتر میشد و وضع ما کاملاً ناامیدکننده بود. عراقیها که متوجه شده بودند ما نمیتوانیم بیش از آن در کانال پیش برویم جریتر شده و با پررویی شروع به حرکت به طرف ما کرده بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیستمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷22🌷25🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_442_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#کاروان
آیا
درنـگی
نیستــــــــــ؟!...
مـــــن
#جامانـــــده ام....✨
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍اے خفتگان بیدار شوید. مرگ در ڪمین شما نشستہ است. بار گناهانتان را با توبہ سبڪ ڪنید. فڪر نڪنید شهادت بہ سادگے بہ دست مے آید. بلڪہ همانگونہ ڪہ امام فرمود: هدیہ اے است از جانب حق براے ڪسانے ڪہ لایق هستند.
#شهید_عمران_پستچی🌷
📚ڪتاب شهید گمنام، صفحہ 69
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمهوری اسلامی توی این ۴۰ سال چیکار کرده؟
هجدهمین اقتصاد جهان با توجه به آمارهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول .این درحالی است که ایران تحت شدیدترین تحریمهای جهانی به این رتبه رسیده است😎🇮🇷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 441
رحیم تیربارچی و باقی بچه ها سخت مشغول بودند وقتی متوجه منظور عراقیها شدم حجت و چند نفر از بچه ها را فرستادم به کناره های کانال و گفتم: «نذارین عراقیها جلو بیان.» آنها درگیر شدند و من دوباره برای سامان دادن به وضع بچه ها در کانال عقب دویدم. آن شب آنقدر در کانال دویده و فریاد کشیده بودم که همه بچه ها صدایم را شنیده بودند. در این رفت و آمدها و درگیریها تلفات را میدیدم و بی آنکه متوجه شوم دست و پای بچه هایی را که در کانال بودند له میکردم. بیش از دو ساعت بود که عراقیها ما را زمینگیر کرده بودند و بچه ها روحیه شان را باخته بودند. در حالی که از روحیه عراقیها بیخبر بودیم و فقط سرسختی شان را میدیدیم.
در همان لحظات، علی چرتاب آمد و وضعیت جلو را پرسید. گفتم که کانال را بسته ام.
ـ میتونم برم اونجا رو ببینم.
علی رفت و نمیدانستم در حین بستن کانال، سوراخ کوچکی در فاصله گونیها خالی مانده و تقدیر است از همانجا، علی سهمش را ـ که یک گلوله بود ـ بگیرد! دقایقی بعد علی چرتاب لنگان لنگان آمد.
ـ چی شده؟ میلنگی!
ـ هیچی! از کانالی که تو بستی تیری به من خورد!
همه امیدمان داشت به یأس بدل میشد. نیروهای مصطفی پیشقدم طرف دیگر درگیر بودند و نیروی پشتیبان دیگری در خط نبود تا به کمک ما بفرستند. باز هم زمزمه عقب نشینی بلند شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 442
مرتب در طول کانال حرکت میکردم. جلو میرفتم تا ببینم وضعیت از چه قرار است و عقب برمیگشتم تا چاره ای بیابم؛ هروله ای میان بیم و امید در حالی که حاضر به خالی کردن کانال نبودم. در همان شرایط باز هم فکر استفاده از خمپاره ذهنم را مشغول کرد. ناگهان یاد خمپارهای که کنار تیربارچیمان دیده بودم، افتادم. معطل نکردم و به طرفش دویدم. خمپاره را برداشتم. انبار مهمات هم آن نزدیکی بود و عراقیها از قبل موشکهای خمپاره را داخل گونیها گذاشته بودند. خمپاره را برداشتم و گونی مهماتش را روی دوشم انداختم. سنگین بود اما آن لحظه همۀ امید ما به همان خمپاره بود. عقب میدویدم در حالی که در تاریکی کانال نمیتوانستم ببینم دست و پای چه کسی زیر قدمهای من له میشود؛ یک زخمی، یک شهید یا بچه هایی که در کانال پخش بودند و میان خستگی و ناامیدی گاهی رگبار میزدند. خمپاره را کنار برادر زاهدی زمین گذاشتم. حاجی غلام و دوستش هم آمدند و خمپاره را سوار کردیم. اما تا خواستیم اولین گلوله را توی خمپاره بگذاریم، متوجه شدیم ترکش به سر خمپاره خورده و دیگر به درد نمیخورد! بدجوری حالمان گرفته شد. در همان لحظه یادم آمد قبل از بستن کانال یک خمپاره طرف عراقیها دیده بودم. در همان وضع خستگی و اضطرار در کانال پیش رفتم. جایی که کانال را بسته بودم هنوز رحیم با تیربارش نشسته و درگیر بود. قادر و عده ای دیگر هم بودند. آن سوی کانال را دید زدم؛ خمپاره حدود پانزده متر با ما فاصله داشت و به عراقیها نزدیکتر بود تا ما. گفتم: «میرم طرف عراقیها تا اون خمپاره رو بیارم. شما آتیش بریزید...»
بچه ها نگران بودند و سعی میکردند منصرفم کنند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_443_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊