❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
💢 مثل لودر کار میکرد!
هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و
کاشان و تهران می رفت و می آمد.
نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و
دوسال؛ هشت سال کارش همین بود.
ساعت چهار صبح می نشست توی
ماشین و راه می افتاد.
گاهی وقت ها تازه ساعت ۱۱ شب
جلسهاش شروع می شد.
بعد از آن راه می افتاد و می آمد
سمت تهران، هفت صبح توی تهران
جلسه داشت.
خستگی نمی شناخت؛
به قول بچه ها لودری کار می کرد!
یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این
مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته
و آمده؛ ده برابر دور کره ی زمین.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهید_هستهای 🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣7⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 476
ورزیدگی و مهارتمان به حدی رسید که صبح بدون جلیقه و وسایل کمکی وارد آب میشدیم و ظهر بیرون می آمدیم. گاهی شبها هم رزم شبانه برگزار میشد. روزهای آخر قسمت عمده تمرین این بود که چطور بی سروصدا حرکت کنیم؛ ستون وارد آب میشد و گاهی تا یک کیلومتر شنا میکردیم بدون اینکه صدایی از کسی بلند شود. قورباغه ای شنا میکردیم و یادمان داده بودند طوری دستمان را حرکت دهیم که کوچکترین صدایی ایجاد نشود.
در کنار این آموزشهای فشرده روابط خوبی در دسته حاکم بود. در دسته ما تعدادی از بچه های کم سن وسال هم بودند. از جمله حمید غم سوار و دوستش موسی، «سعید پیمانفر» و محرم آقاکیشی پور. حمید غمسوار با اینکه سنو سال زیادی نداشت اما زبر و زرنگ بود. حرفهای بزرگ و عاقلانه ای میزد که به جثه و سن وسالش نمی خورد و ما را متعجب میکرد! حمید از السابقون جبهه بود و روحیه بالایی داشت. خیلی وقت بود که در جبهه بود و با من بیشتر درباره مسائل نظامی صحبت میکرد.
محرم آقاکیشی پور هم با من شوخی داشت، میگفت: «این آقا سید هر وقت منو صدا میکنه مطمئن باشید برای خوردن صِدام نمیکنه حتماً برای یک کاری صدا میزنه. مثلاً میگه آقا محرم؟... بله... یه نفر اینجا افتاده حالش خرابه بیا اینو ببر بالا!... تا الآن سابقه نداره آقا سید مثلاً بگه آقامحرم صبحانه خوبی داریم بیا با هم بخوریم!» بعضی وقتها شلوغی اش بیشتر گل میکرد و به بچه ها میگفت: «همه اینها به کنار بعضی وقتها سید میگه محرم جای تو خالی! میگم چی شده؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣7⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 477
میگه یکی از بچه ها از صخره ها افتاده بود پاش شکسته بود کاش بودی و اونو عقب می آوردی!» اتفاقاً محرم در شنا کردن کمی ضعیف بود. مدام میگفت: «سید! تو خشکی یه تیربار به من بدید هر چی بگید میکنم اما تو آب با من کاری نداشته باشید!» ما سعی کردیم او را با خودمان ببریم. وقتی بچه ها شنا میکردند او هم با جلیقه کنار ما شنا میکرد.
در هر حال با اتمام آموزشها زمان مانور مشخص شد. آنجا جای جزیره مانند بود که قرار بود روی آن عمل کنیم. از قبل دوشکا و سلاحهای دیگری روی جزیره گذاشته شده بود. مانور شبانه آغاز شد. حدود ششصد متر مانده به جزیره وارد آب شدیم و حرکت آغاز شد. این مانورها برکات زیادی داشتند؛ نیروها به آتش عادت میکردند و میدیدند امکان دارد در چنین شرایطی با نیروهای دشمن درگیر شوند.
بعد از مانور چادرهایمان را جمع کردیم و با اتوبوس راهی پادگان شهید باکری دزفول شدیم. صمیمیت بین بچه ها بیشتر شده بود، با اینکه عشق آشنایی نداشتم و نمیخواستم با کسی صمیمی بشوم، اما بعضی از بچه ها مثل حمید غم سوار محبت میکردند. میترسیدم صمیمی بشوم و آنها شهید بشوند و باز تنهایی و غصه دوری بچه ها عذابم دهد. آنجا قرار شد به همۀ نیروها پانزده روز مرخصی بدهند.
آمدیم تبریز. طبق معمول از گردان برای طی مسیر، تدارکاتی به ما داده شده بود؛ کمپوت، نان و کشمش و پسته. من و اصغر علی پور با هم نشسته بودیم. یادم هست خرما هم به ما داده بودند. خرماهای خشک و زردرنگی که در کارتن های پنج کیلویی بسته بندی شده و خیلی خوشمزه بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وسومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷22🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_456_280)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊