❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است این راه الهی است که خود انتخاب کرده ام .از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد .
✍خدا را فراموش نکنید ، نماز ، عبادت ، تقوا را پیشه راه خود کنید . کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم .وصیتنامه های شهیدان را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(؏) و درس شهادت را از حسین(؏) بیاموزیم .
#شهید_غلامرضا_رهبر🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺📽 واکنش تند حجت الاسلام #پناهیان به اظهارات #آشنا که گفته بود: انتقام نمیگیریم!!
✖️"باهاشون همدستی!؟ یه تخته ات کمه!؟ "
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه #مبلغی رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت 1⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 512
سماور را روشن کردم. چون چیزهای آبکی میخوردم زود زود گرسنه میشدم. بعد از روشن کردن سماور یکی از شیشه های عسل را گذاشتم روی سماور تا کمی نرم شود. یکدفعه شیشه افتاد داخل کورۀ سماور! هر چه کردم نتوانستم درش بیاورم. همه در حال نمازشب بودند. با همان دندانهای کلید شده میگفتم: «بابا! بسه دیگه! نماز نخونید! بیایین عسل منو از این تو در بیارین!» با سروصدایم یکی دو نفر نمازشان را تمام کردند. حبیب رحیمی که سر نماز مدام اشک میریخت آمد و گفت: «سید این کارای تو تمومی ندارهها!» جانمازش را هم مثل همیشه توی جیبش گذاشت. بالاخره عسل را درآوردند و کمی خوردم چون میخواستم تا صبح همپای بچه ها بیدار بمانم.
حدود ساعت سه نیمه شب بود. بعد از نمازشب همه بچه های دسته را صدا کردم که یکجا جمع شوند. جمع عجیبی بود آن جمع! در همان حال که به سختی تکلم میکردم از بچه ها عذرخواهی کردم. به خاطر همه دردسرهایی که داده بودم، سختگیریها و اذیتهایی که داشتم و... شانه ها از شدت گریه میلرزید. بچه ها فانوسها را خاموش کردند و باز مجلس دیگری آغاز شد... دیگر نوحه خوانی در کار نبود، هر کس کلمه ای میگفت، یکی از دوست مفقودش... از حسرتها، امیدها و آرزوهاشان، انگار زمان و مکان مفهومشان را گم کرده و فقط به صدای نالۀ جان غواصها گوش میدادند. خودم هم دیگر سید نورالدین همیشگی نبودم. سابقه نداشت نیروها را جمع کنم، حرف بزنم، عذرخواهی کنم، تشکر کنم به خاطر همه زحمتهاشان و حلالیت بخواهم. حالی داشتم که فکر میکردم دیگر رفتنی هستم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت 1
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 513
یقین داشتم دیگر برنخواهم گشت. این بود که نمیخواستم حرفی در سینه ام بماند. تصمیم گرفته بودم وصیتنامه ام را هم تازه کنم اما باز هم نتوانستم. بعد از آن همه گریه خسته شده بودم و فقط به بچه ها نگاه میکردم؛ به چهره هاشان، به قامت قشنگ شان، به انگشتان حنا گرفته شان، به خنده و گریه شان، به لهجه و شوخی هاشان، به نماز و قرآنشان... چه شبی بود آن شب...
آن شب استثنایی به صبح رسید. شبی که نمونه اش را تا پایان جنگ دیگر تجربه نکردم. نه هرگز مثل بچه های نمونه آن دسته غواصی در عملیات کربلای 4 دور هم جمع شدند و نه شرایط آموزش و... مثل آن زمان شد.
صبح اولین کارمان جمع کردن وسایل و بسته بندی و تحویل آن به تعاون بود؛ کاری که همیشه برایم پر از غصه بود. بچه های تازه وارد به اندازه ما به تحویل وسایل حساس نبودند. من از دور به صف بچه ها نگاه میکردم و فکر میکردم کدام یک از این وسایل را تعاون دیگر به این دست ها پس نخواهد داد؟ بیشتر وقتها این وسایل بعد از شهادت، اسارت یا مجروحیت بچه ها به شهر آورده و تحویل خانواده ها میشد. وسایل را موقع تحویل باز کرده و لیست برداری میکردند. آنچه در همۀ بسته ها مشترک بود: قرآن، لباس و نوار نوحه بود. بعضی از بچه های قدیمی هم جعبه های خالی مهمات را که به عنوان کمد استفاده میکردند، قفل میکردند و به تعاون تحویل میدادند. اینها کسانی بودند که روزگار زیادی را در جبهه ها بودند و مثل خانه که هر کس وسایل شخصی اش را جایی نگه میدارد، در گوشه ای از سنگر کمدشان را نگه میداشتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وهفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷25🌷26🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه #مبلغی رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍دیروز از هرچہ بود گذشتیم، امروز از هرچہ بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاڪریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامے بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
✍جبهہ بوے ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو مےدهد. آنجا بر درب اتاقمان مے نوشتیم یا حسین فرماندهے از آن توست؛ الآن مے نویسیم بدون هماهنگے وارد نشوید.
✍ الهے نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان ڪن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان ڪن تا اسیر نگردیم.
#شهید_نورعلی_شوشتری
#مسیح_بلوچستان🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔰 مردم تبریز در گام دوم انقلاب هم پیشگام باشند
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم آذربایجان شرقی:
🔸️ یومالله ۲۹بهمن از روزهای خدایی است. این یومالله را که از روزهای جلوهی ویژهی خداوند است، مردم تبریز آفریدند.
🔹️ در حوادث اول انقلاب، تبریزیها شقالقمر کردند و توطئهی دشمن به دست خود مردم خنثی شد. امام (به این مضمون) فرمودند: نگران نباشید؛ تبریزیها خودشان جواب خواهند داد. و همین هم شد.
🔸️ بعد در #دفاع_مقدس و حوادث #سال۸۸ هم مردم تبریز پیشگام بودند. همهی کشور در #۹دی بیرون آمدند، اما تبریزیها در #۸دی راهپیمایی کردند. در این گام دوم هم پیشگام باشید و انشاءالله خواهید بود.
🔹️ مردم تبریز به یومالله #۲۹بهمن افتخار میکنند. ببینید، عدهای ضعیف و بیچاره و منفعلاند، یک روز هم ممکن است یک حرکت انقلابی کرده باشند اما زیر فشار دشمن و البته تمایلات دنیایی، از گذشتهی خود شرمسارند.
🔺️ مردم تبریز مثل اکثریت ملت ایران به خودشان افتخار میکنند که حرکت اربعینها را راه انداختند. ۹۷/۱۱/۲۹
💻 @khamenei_ir
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه #مبلغی رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 514
از این طرف چادرها را جمع و جای گردان را مرتب کردیم. هر کس آخرین کارهایش را انجام میداد تا ماشینها از راه برسند. قبلاً برای انتقال به خط از کامیون و کمپرسی استفاده میشد اما ظاهراً این قضیه هم لو رفته بود. بنابراین، برای انتقال نیرو تریلی آورده بودند. بچه ها تجهیزاتشان را آماده کرده و در حال سوار شدن پشت تریلی بودند. هر گروهان سوار یک تریلی شد. من جزء آخرین نفراتی بودم که سوار شدم. بعد نوبت به کشیدن چادر پشت تریلی رسید. واقعاً نشستن پشت تریلی هنر میخواست. ارتفاع چادر از کف تریلی کمتر از یک متر بود و بچه ها باید در آن فضای کوچک جمع و جور میشدند. باز سروصدای بچه ها بلند شد.
ـ وای خفه شدم! کی میرسیم؟!
ـ این چیه رفت تو کمرم؟!
ـ برادر! بیزحمت اسلحه تو بکش کنار!
واقعاً در آن فضای بسته نمیشد نفس کشید. مخصوصاً بچه هایی که قبل از همه سوار شده بودند و جلوی تریلی بودند جایشان تنگ تر بود. به اجبار با سمبه و چاقو چادر را سوراخ کردیم تا کمی هوا بیاید که خیلی نافع بود. در تاریکی پشت تریلی حرفهای بامزه و خنده داری هم شنیده میشد.
ـ دایی!
ـ بله؟!
ـ یه چای سیاه بده بخوریم!
بچه ها حاج رضا داروئیان را دایی صدا میکردند. او مسئول سماور بود و اغلب همه از او چای میخواستند، حالا هم شوخی بچه ها گل کرده بود و سربه سر هم میگذاشتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 515
با این اوضاع از خرمشهر گذشته و به جاده ای که به نهر عرایض میخورد، افتادیم. ساعت حدود دو نیمه شب تریلی ایستاد. هر کس پایین میپرید اول یک نفس قشنگ میکشید. خیلی ها هم بلافاصله میپرسیدند: «اینجا توالت کجاست؟» چند نفر مشغول تخلیه وسایل شدند. یکی، دو نفری که زیر چادر رفته بودند تا وسایل را از آخر تریلی بیاورند و خالی کنند، نمیتوانستند برگردند! واقعاً بچه ها بزرگواری کرده و دو سه ساعت در فشار و تنگی و تاریکی زیر چادر سر کرده بودند.
بعد از تخلیه وسایل در آن شرایط همه چیز قاطی شده بود. یکی می آمد، میگفت: «اسلحه من اشتباهی افتاده.» حالا بیا و بین صد تا اسلحه، مال او را پیدا کن! به هر ترتیب، بچه ها تا حد امکان وسایل خودشان را پیدا کردند و بعد گفتیم بقیه وسایل را بردارند تا جلو صاحبشان را پیدا کنیم.
وقتی جلو میرفتیم «حسن خوشبو» را هم دیدم که گردانش را جلو میبرد. حسن فرمانده گردان سجاد بود و از مدتها قبل که همدیگر را میشناختیم هر وقت مرا دید میگفت: «بیا به گردان ما.» آن شب هم مرا که دید پرسید: «آقا سید کجا میری؟»
ـ میبینی که داریم میریم خط!
ـ سید! به من جواب ندادی!
منظورش رفتن به گردان آنها بود. گفتم: «حالا من تو فکر بچه ها و این عملیاتم. انشاءا... اگه سالم برگشتم می یام پیش شما.»
ـ از خونه چه خبر؟!
ـ خیلی وقته بیخبرم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وهفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷🌷14🌷15🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷24🌷25🌷26🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❓ #دشمن کجاها را میزند ؟!!!
✍️ این خیلی مهم هست که بدانیم در جنگ نرم و جنگ رسانه ای، دشمن کجاها و چه اشخاصی را میزند و برای چه میزند؟!!!
⏪ آیت الله #علم_الهدی
⏪ آیت الله #مصباح_یزدی
⏪ آیت الله #جنتی
👈 میگویند برای زدن #ولایت_فقیه ، اول حلقه اطرافش را بزنید .
⁉️ این همه امام جمعه داریم ، چرا آیت الله علم الهدی را نشان گرفته اند ؟!!!
✔️ چون امام جمعه انقلابی و از حامیان سرسخت ولایت فقیه است.
⁉️ این همه پیرمرد تو این مملکت هست ، چرا جوکهای عمر حضرت نوح و این خزعبلات را فقط نثار آیت الله جنتی می کنند ؟!!
✔️ چون از حامیان سرسخت ولایت فقیه هست.
👈 دشمن میداند برای زدن ریشه نظام جمهوری اسلامی ایران ، باید ولایت فقیه را بزند و چون نمیتوانند از ابتدا سراغ ولایت فقیه بروند ، حلقه اطراف را میزنند!!!
⁉️ چرا استاد #حسن_عباسی ؟!
⁉️ چرا استاد رحیم پور #ازغدی ؟!
⁉️ چرا استاد #رائفی_پور را تخریب می کنند؟!!!!
✅ چون اینها سخنگوی #انقلابیون هستند. چون اینها خط شکن جبهه انقلاب هستند ، چون صحبتهای اینها بسیاری از مردم و جوانان را بیدار نگه میدارد. چون اینها دشمنان داخلی و خارجی را رسوا می کنند!!!
⚠️ مراقب باشیم ، دشمن جاهایی را میزند که مهم هستند. شخصیتهایی را تخریب می کند که حامی اصلی ولایت فقیه و #جبهه_انقلاب هستند.
⚠️مراقب باشیم ما را با شایعات و سیاه نمایی ها فریب ندهند.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍ پدرش می گفت :آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت .
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم . رفتم پشت در اتاقش .سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد .میگفت : خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی.میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم .دعایش مستجاب شد .و یکجا سر و دستش را داد .
راوی : پدر سردار بی سر
#شهید_ماشالله_رشیدی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊