❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣8⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 81
در این مدت هر وقت از او پرسیده بودم چه کاره است گفته بود: «در خیابان تربیت فروشنده هستم، بعداً خودت می آیی و میبینی.»
یک روز رفتم و دیدم وسایل آرایشی زنانه و جوراب و... میفروشد. تعجب کردم: «آقا حسن! این کار اصلاً به تو نمیاد!»
ـ به خدا قسم! اینها رو که میفروشم زجر میکشم! از خدا میخوام منو از این کار نجات بده. اما چاره ای ندارم!
ـ نه داداش! اینکه دست خودته.
در طول این مدت دوستان خوبی شده بودیم. برای همین برای من سخت نبود به او پیشنهاد کنم کارش را به کس دیگری بسپارد و به آموزش نظامی برود.
ـ بهترین جا، جبه هاس! باید بری و خودت ببینی!
طولی نکشید که راهی آموزش شد و پایش به جبهه باز شد.
از وقتی از بیمارستان مرخص شده بودم مادرم برای خودش کار تازه ای پیدا کرده بود. هر روز ساعتی کنار هم مینشستیم و او با سوزن شن هایی را که هنوز در جای جای پوستم مانده بودند از زیر پوستم بیرون می آورد! بعدها مقداری وسایل پانسمان هم گرفتم. داشتم یاد میگرفتم با زخمهایم کنار بیایم.
دو بار برای ادامه درمان گوشتهای اضافی به تهران منتقل شدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#اطلاعیـــہ
✍سلام همسنگری های عزیز ماخادمین سنگرشهدا قصد داریم #مبلغی را برای ۳ خانواده بی سرپرست و مستضعف که حتی برای تهیه نان روزانه هم مشکل دارن جمع اوری کنیم و ان شاالله به مدد شما عزیزان زیر پوشش قراربدیم وماهیانہ مبلغی بہ این خانوادهای نیازمندبرسانیم. مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
✍ #فرازے_از_وصیت_نامہ
روے قبـرم بنویسید :
" اینجا مدفن ڪسے است
ڪہ مےخواستـــــــ
" اسرائیـل " را نابـود ڪنـد ..."
#سردارشهید_حسن_طهرانےمقدم
#پدر_موشکی_ایران
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣8⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 82
این انتقالها هم برای خودش ماجرایی داشت. آن روزها انتقال مجروحان توسط سپاه انجام میشد. سپاه در تهران بخش درمانی داشت که گاه مجروحان را برای درمان به خارج از کشور هم اعزام میکردند. در تبریز در طبقۀ فوقانی درمانگاه شهید بهشتی آسایشگاهی درست شده بود که مجروحان تا زمان انتقال به تهران یا بیمارستانهای دیگر آنجا بستری میشدند. این بخش چند اتاق با تختهای بیمارستانی داشت که پانسمان و تزریقات بچه ها را هم آنجا انجام میدادند.
یک روز در درمانگاه شهید بهشتی پذیرش شدم تا زمان اعزام برسد. از شانس من روزی که در درمانگاه بستری شدم یک نفر هم آنجا بستری شد که بعضی میگفتند منافق است و بعضی میگفتند از دموکراتهاست. ظاهراً او را دستگیر کرده و به ساختمان طبقه 5 سپاه برده بودند. شب او را در اتاقی زندانی کرده بودند تا صبح بازجویی کنند. جلوی در هم نگهبانی گذاشته بودند تا او نتواند فرار کند. او پتو را با شیشه بریده و مثل نوار به هم بسته بود تا از پنجره فرار کند ولی پرت شده و هر دو پایش شکسته بود. او را با همان وضع در اتاق ما بستری کرده بودند، با اینکه هر دو پایش در گچ بود ولی آدم قوی و سرزنده ای بود طوری که با وجود نگهبانی که بالای سرش ایستاده بود ما میترسیدیم بخوابیم و او بلایی سرمان بیاورد!
بالاخره به تهران اعزام شدم. سپاه در شمیران و ونک ساختمانهایی در اختیار داشت که آنجا به مجروحان رسیدگی میکردند. محله ای تمیز و مرتبی بود؛ جانباز که به آنجا میرسید، او را با آمبولانس و با یک همراه به درمانگاه یا بیمارستان میبردند و امور بستری یا سایر معالجاتش را تا مرحله آخر پیگیری میکردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊