تولدت مبارڪ ای آسمونے
میشه بازم بیای حرم بمونے
توو این رواقے ڪہ پر از یاد توست
یه روضہ ی قدیمے رو بخونے
ڪریمہ هم دلش برات تنگ شده
من چے بگم خود تو خوب میدونے
روضہ اڪبر میخونم بہ یادت
بہ یاد هر مـــــدافع جوونے
ڪہ رفت و جون داد ڪہ توو این زمونہ
نشہ قد سہ سالہ ای ڪمونے
شهید خادم حرم دعا ڪن
بگیر برای من خط امونے
روز تولدت بہ من نظر ڪن
یہ رمزی یه عنایتے، نشونے
#تولدت_مبارڪ❤️
#شهید_علی_اکبر_عربی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:7⃣
🍃قانع نمی شدم که مثل میلیون ها انسان دیگر ازدواج کنم زندگی کنم و ... دنبال مردی مثل مصطفی میگشتم ،یک روح بزرگ ،آزاد از دنیا و متعلقاتش اما این چیزها به چشم فامیلم و پدر ومادرم نمی آمد.آنها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه ،ظاهر مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت .
مردی که پول ندارد ، خانه ندارد ، زندگی ... هیچ !
🍃آنها این را می دیدند اصلاً جامعه لبنان اینطور بود و هنوز هم هست بدبختانه .ارزش آدم ها به ظاهرشان و پول شان هست به کسی احترام می گذراندکه لباس شیک بپوشد و اگر دکتر است باید حتما ماشین مدل بالا زیر پایش باشد .روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند.با همه اینها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام خواستگاری کرد .گفتند : نه .
🍃آقای صدر دخالت کرد و گفت: من ضامن ایشانم .اگر دخترم بزرگ بود دخترم را تقدیمش می کردم .این حرف البته آنهارا تحت تاثیر قرارداد، اما اختلاف به قوت خودش باقی بود .
آنها همچنان حرف خودشان را می زدندو من هم حرف خودم را .تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی که شده با مصطفی ازدواج کنم .فکر کردم در نهایت با اجازه آقای صدر که حاکم شرع است عقد می کنیم ،اما مصطفی مخالف بود ،
🍃اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود.می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آنها را راضی کنید.من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد .با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی جلوی پدر و مادرم کوتاه می آمد .وسواس داشت که آنها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند .اولین و شاید آخرین باری که مصطفی سرمن داد کشید به خاطر آنها بود ....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:8⃣
🍃روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران می کردند.همه آنجا را ترک کرده بودند.من هم بیروت بودم اما مصطفی جنوب مانده بودبا بچه ها و من که به همه شان علاقمند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش امام موسی ،سراغ مصطفی و بچه هارا گرفتم ،
آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هرچه سریعتر این را به دکتر برسانید .با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم موسسه آنجا گفتند دکتر نیست ، نمی دانند کجاست .خیلی گشتیم و دکتر را در "الخرایب" پیدا کردیم .تعجب کرد ، انتظار دیدن مرا نداشت . بچه ها در سختی بودند ، بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود .
🍃مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر .گفتم: نمیروم ، اینجا می مانم و به بیروت بر نمی گردم.مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید
هر چه زودتر برگردی بیروت.اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی که آن همه لطافت و محبت داشت،برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد ، گفت: برو توی ماشین !اینجا جنگ است ، باکسی هم شوخی ندارند !من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم .خوب نبود ، نه این که خوب نباشد ، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم داد بزند و بگوید: برو دیگر !
🍃وقتی من خواستم برگردم ،مصطفی جلو آمد و به یوسف حسینی گفت: شما بروید من ایشان را با ماشین خودم می رسانم .من تمام راه از الخرایب تا صیدان گریه می کردم .به مصطفی گفتم: فکر می کردم شما خیلی با لطافتید ،
تصورش را نمی کردم اینطور با من برخورد کنید .او چیزی نگفت تا رسیدیم صیدان ،جایی که من باید منتقل می شدم به ماشین یوسف حسینی که به بیروت برگردم. آنجا مصطفی از من معذرت خواست ،مثل همان مصطفی که می شناختم گفت: من قصدی نداشتم ،ولی نمیخواهم شما بی اجازه فامیلتان بیایید و جنوب بمانید و شما باید برگردی و با آنها باشید....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:9⃣
🍃به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خانه بروم بیرون .بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن ،کلید ماشین را از من گرفتند .هر جا می خواستم بروم برادرم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی .طفلک سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی سختی کشید .می گفتند: شما دخترمان را با این آقا آشنا کردید .البته با همه این فشارها من راههایی پیدا می کردم ومصطفی را می دیدم .اما این آخری ها او خیلی کلافه و عصبانی بود .
🍃یک روز گفت: ما شده ایم نقل مردم ،فشار زیاد است شما باید یک راه را انتخاب کنید یا این ور یا آن ور . دیگر قطع اش کنید .مصطفی که این را گفت بیشتر غصه دار شدم .باید بین پدر و مادرم که آنهمه دوستشان داشتم و او ،یکی را انتخاب می کردم .سخت بود ، خیلی سخت گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آنطرف ،
تو باید دست مرا بگیری !گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد
🍃آن شب وقتی رسیدم خانه پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه میکردند .تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا ! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده ام ،اذیت نکرده ام ، ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر میخواهم.پدرم فکر می کرد مسئله من با مصطفی تمام شده ،چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم پرسید: چی شده ؟ چرا ؟بی مقدمه ، بی آنکه مصطفی چیزی بداند ،گفتم: من پس فردا عقد می کنم .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_سومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷17🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_499_226)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💠مراسم های #شهید_مهدی_ثامنی_راد
🔰معراج شهدا
📅سه شنبه - ۹۸/۴/۴
⏱ساعت ۱۸:۳۰
🔹حسینیه معراج شهدا
🔰وداع
📅پنجشنبه - ۹۸/۴/۶
⏱از نماز مغرب و عشاء
🔹ورامین - مسجد مهدیه کارخانه قند
🔰تشییع
📅جمعه - ۹۸/۴/۷
⏱ساعت ۱۷
🔹ورامین - از ابتدای بلوار شهید قدوسی به سمت گلزار شهدای حسین رضا
🔰یادبود
📅دوشنبه - ۹۸/۴/۱۰
⏱ساعت ۱۷:۳۰
🔹ورامین - مسجد صاحب الزمان عجل الله
اما ای دهر...!
اگر رسم بر این است ڪہ
صبر را جز در برابر رنـج نمـےبخشند
و رضاے او نیز در صبــر است،
پس این سر ما و تیغ جفاے تو...
« شمربن ذی الجوشن » را بیاور و بر سینہ ما بنشان،
تا سرمان را از قفا ببرد،
و زینب را نیز بدین تماشاگہ راز بنشان...
#سید_شهیدان_اهل_قلم
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11