❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
آخرین ڪلام
#شهید_بهشتی قبل از لحظه شهادت
دوستان
#بوی_بهشت می آید!
دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت:
«ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد»
وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « #دوستان_بوی_بهشت_می_آید》
که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و...
📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
غسل شهادت.mp3
7.41M
🎧 #بشنوید🎧
⚫️″ #غسل_شهادت ″
به یاد شهدای #هفتم_تیر🌷
شعر : رضا اسماعیلی
گوینده : محمد نودهی
تنظیم : محمد حسین بابازاده 🎧
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_سومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷12🌷13🌷21🌷23🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_504_126)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔻خوب به این خبر دقت کنید
#جان_اسمیت؛ مدیر سابق دفتر دارایی های خارجی وزارت خزانه داری آمریکا:
🔸وقتی آمریکا همچون قذافی در لیبی، اسد در سوریه، مادورو در ونزوئلا، #رهبر_ایران را تحریم میکند آمریکا عموماً در یک نقطه بی بازگشت اقدام به تحریم رهبر یک دولت میکند. در نقطه ای که به این باور میرسد که دیگر نیازی به هیچ ارتباط، مذاکره در خصوص آن دولت وجود ندارد.
💢آقایان دولتی این حرف را خودشان میگویند نه ما عبرت بگیرید آمریکا دنبال مذاکره نیست ...
🔸🔹🔸🔹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
مصاحبه ای جالب با یک پسر ۸ ساله در تشیع شهدای گمنام☝️
▪️اگه پدرت بره [با آمریکا] بجنگه ناراحت میشی؟
🔺 آره..!!
▪️واسه چی ناراحت میشی؟
🔺خودم میخوام برم بجنگم!!
...و سپس شروع به گریه میکند!
#تشیع_۱۵۰_شهید_گمنام🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
#زیباترین_شهادت
ابراهیم می گفت:
اگه جایی بمانی کہ دست احدی بهت نرسہ،
کسی تو رو نشناسہ، خودت باشی و آقا
مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره،
این خوشگلترین شهـادتہ...
پ.ن: به یاد شهید گمنام کانال کمیل...
دست ما رو هم بگیر #داشابرام
تو پلاکت را دادی که گمنام شوی
من دویدم که نامدار شوم
حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسانها
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
نوشتیم #بسیجـــے
ڪوفیان خواندند لباس شخصــے نظام
نوشتیم #شهید
ڪوفیان خواندند مزدوران نظام
نوشتیم #امام_خامنہ_ای
ڪوفیان خواندند مقام معظم رهبری
نوشتیم #جمهوري_اسلامـــے
ڪوفیان خواندندجمهوری ایرانــے
هر ڪس بخواهد ما را بشناسد
داستان ڪربلا را بخواند...
گر ڪرب و بلا نبوده ایم، حالا هستیم
گر شام بلا نبوده ایم، حالا هستیم
ای مردم عالم همگے گوش ڪنید
تا آخرخون مطیع رهبر هستیم...
#مگرمیشود_عشق_راتحریم_ڪرد؟
#جـــــانم_فدای_سیدعلی😍
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:8⃣1⃣
🍃اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید ، خواست تنها با من صحبت کند .گفت: غاده ! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید ؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده اید .خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده ، باید قدرش را بدانید .من از حرف آقای صدر تعجب کردم .گفتم: من قدرش را می دانم .و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن.آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می بینید ،
🍃تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش .این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار .و خیلی افسوس می خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی کنند ،تواضع مصطفی را از ناتوانیش می دانند و فقیر و بی کس بودنش .امام موسی می گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید .من آن وقت نمی فهمیدم ، اما به تدریج اتفاقاتی می افتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا می کرد.یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود .
🍃مردم جنوب را ترک کرده بودند.حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند،می گفتند: ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم . ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات .برای ما جز مرگ چیزی نیست .شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟مصطفی می گفت: من به کسی نمی گویم این جا بماند . هر کسی می خواهد ، برود خودش را نجات بدهد .من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام .تا بتوانم ، می جنگم و از این پایگاه دفاع می کنم ، ولی کسی را هم مجبور نمی کنم بماند.آنقدر این حرفها را با طمأنینه می زد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:9⃣1⃣
🍃مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود.موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود .به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا می کند .غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا ، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی می کرد ،خیلی منظره زیبایی بود .دیدم مصطفی به این منظره نگاه می کرد و گریه می کرد خیلی گریه می کرد ،نه فقط اشک ، صدای آهسته گریه اش را هم می شنیدم .
🍃من فکر کردم او بعد از اینکه با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد ،واقعاً می دید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه می کند.گفتم: مصطفی چی شده ؟او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است !و شروع کرد به شرح ، و جملاتی که استفاده می کرد به زیبایی خود این منظره بود.من خیلی عصبانی شدم ،گفتم: مصطفی ، آن طرف شهر را نگاه کن .تو چی داری می گویی ؟مردم بدبخت شهر شان را ول کردند ، عده ای در پناهگاه ها نشسته اند و شما همه اینها را زیبا می بینید ؟
🍃چرا آن طرف شهر را نگاه نمی کنید ؟ به چی دارید خودتان را مشغول می کنید ؟در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند وخیلی خون ریخته ، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست ! ؟حتی وقتی توپها می آمد و در آسمان منفجر می شد او می گفت: ببین چه زیباست !این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه ، همانطور که تکیه داده بود،گفت: این طور که شما جلال می بینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی .این ها که می بینید شهید داده اند ، زندگی شان از بین رفته ، دارید از زاویه جلال نگاه می کنید .
🍃این همه اتفاقات که افتاده ، عین رحمت خدا برای آن ها است که قلبشان متوجه خدا بشود
.بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست .برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمی آورد ،در مقابل این زیبایی که از خدا می دید اشکش سرازیر می شد .در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود .اصلا او از مرگ ترسی نداشت.در نوشته هایش هست که : من به ملکه مرگ حمله میکنم تا او را در آغوش بگیرم. و او از من فرار می کند.بالاترین لذت ،لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:0⃣2⃣
🍃هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود.می گفتم: خب حالا که محافظ نمی برید ، من می آیم و محافظ شما می شوم .کلاشینکف را آماده میگذارم ، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی میکنم .میگفت: نه ! محافظ من خدااست .نه من ، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمی توانید آن را تغییر دهید .در لبنان این طور بود و وقتی به ایران اهواز و کردستان آمدیم هم .یاد حرف امام موسی افتادم شما با مرد بزرگی ازدواج کرده اید .خدا بزرگترین چیز در عالم را به شما داده .
🍃خودش هم همیشه فکر می کرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند،اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادت ها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند .مصطفی الان کجا است ؟زیر همین آسمان ، اما دور ، خیلی دور از او، چشمهایش را بست و سعی کرد به ایران فکر کند، ایران، خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد ؟آن وقت او چه کار کند؟
🍃چه طور جبل عامل را ترک کند؟چطور دریای صور را بگذارد و برود ؟آن روز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی می کردم ، اشک می ریختم .برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد. آیا می توانم بروم ایران و لبنان را ترک کنم ؟ آن شب خیلی سخت بود .البته از روز اول که ازدواج کردم ، انقلاب و آمدن به ایران را می دانستم ، ولی این برایم یک خواب طولانی بود.فکر نمی کردم بشود.خیلی شخصیتها می آمدند لبنان به موسسه ،شهید بهشتی ، سید احمد خمینی ، بچه های ایرانی می آمدند و در موسسه تعلیمات نظامی می دیدند .می دانستم مصطفی در فکر برگشتن به ایران است .یک بار مصطفی میخواست مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم
🍃و حتی می گفت: برو فارسی را خوب یاد بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد ایران نبودم.وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست ،تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم می رویم ایران .با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند.پرسیدم: برمی گردید ؟ گفت: نمی دانم!مصطفی رفت ، آن ها برگشتند و مصطفی بر نگشت .نامه فرستاد که: امام از من خواسته اند که بمانم و من می مانم
.در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان . البته خیلی برایم ناراحت کننده بود .هرچند خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است .پانزده روز بعد نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:1⃣2⃣
🍃در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم .در ایران ما چیزی نداشتیم .به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه میشود ؟و تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم .می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من و شما رفته ایم ایران و آنها را ول کرده ایم .در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم ،اما مدام نگران بودم که چه می شود ، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟
🍃تا اینکه جنگ کردستان شروع شد .
آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست .برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است .آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد می آمد .
🍃فارسی بلد نبودم . فقط چند کلمه، بیشتر متوجه نمی شدم ، دیگران هم نمی گفتند .خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند میگفتند: چیزی نیست ، مصطفی بر می گردد .هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد.
مثل دیوانهها بودم ودلم پر از آشوب بود .روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان .آنجا فهمیدم خبری است ، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند . پاوه محاصره بود . به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی.به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند . نمی گذارند من بروم .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:2⃣2⃣
🍃فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان . گفته غاده بیاید .غاده گل از گلش شکفت .از اول می دانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید ، حتی اگر جنگ باشد .مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که "محسن الهی" را دنبال او فرستاده ،محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید ، می شناخت .
🍃البته من وقتی رسیدم پاوه ، آن جا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود.او را روز بعد دیدم . وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود ، یاد لبنان افتادم.من فکر میکردم کلاشینکف ولباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ،ولی دیدم همان طور است ، لبنانی دیگر . مصطفی به من گفت: می خواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است.از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامه های کشورهای عرب .مصطفی می گفت و من می نوشتم .
🍃نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم .از پاوه به سقز ، از سقز به میاندوآب ، نوسود ، مریوان و سردشت .مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات ، تنها .زبان که بلد نبودم .قدم میزدم تا بیاید . گاهی با خلبانان صحبت می کردم ، چون انگلیسی بلد بودند ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:2⃣
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:3⃣2⃣
🍃در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم ، یاد خاطراتم ، طبیعت زیبایی دارد نوسود ، و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت .من ومصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند ،من پرسیدم: چرا خود مختاری نمیدهید ؟مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست .حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند ، من ضد آنها خواهم بود .
🍃در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست .مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد .البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم .آن جا هم هیچ چیز نبود .من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم .همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه .در این اتاق ها روی خاک می خوابیدیم ،خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم .یک روز بعداز ظهر تنها بودم ،روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم .
🍃غاده تا آن جا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند ،اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند.آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی .گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد . تو فکر نمی کردی به این روز بیفتی .اگر خواستی می توانی برگردی تهران . ولی من نمی توانم ، این راه من است ، خطری برای خود انقلاب است .امام دستورداده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم. غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم ، من نمی توانم اینجا بمانم .
🍃مصطفی گفت: تو آزادی ، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد گفت: می دانی که بدون شما نمی توانم برگردم .این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم . خیلی وقتها با همه وجود منتظر مینشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود. مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند ،
گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید ، نه به خاطر من ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:3⃣2
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:4⃣2⃣
🍃به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم . البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم . نمی توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران . در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید.منافقین خیلی به اوحمله می کردند.عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد ، خیلی عکس وحشتناکی بود.من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد ،چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند.هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد .از آن روز از سیاست متنفر شدم .
🍃 به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم . بیا برگردیم لبنان. ولی مصطفی ماند.به من میگفت: فکر نکن من آمده ام و پست گرفته ام ، زندگی آرام خواهدبود.تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست .بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم .همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می دادم می گفت .سفارش یک یک بچه های مدرسه را می کرد و می خواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم .برایشان نامه می نوشت .میگفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم .
🍃 مدام می گفت: اصدقائنا ، دوستانم ،نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران ، وزیر شده ام ، آن ها را فراموش کرده ام .یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم .جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم . امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_چهارمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷11🌷14🌷🌷16🌷17🌷18🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_506_926)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
عطــرِ تولــدِ شَهیـد میآیـد . . .
.
.
حاجعمار؟
چرا اینگونه است؟
من که یک بار هم تورا ندیده ام
پس این همه دلتنگی نشات گرفته از چیست؟؟
میدانی جان دل!
بر این باور معتقدم که کنون هستی
و مرا از آسمان ، آسمانی که تورا دربر گرفته نظاره گری....
دلتنگی متعلق به زمین است
همانجایی که تو با آن وداع کردی....
اصلا میدانی چیست؟؟
به گونه ای در احوالاتت غرق هستم که رمقی برای ماندن در جای شلوغ را ندارم
اکنون من هم دلم آسمان میخواهد...
وداع با گناه را میخواهد...
من در تمام این شلوغی ها پشتم به تو گرم است
اصلا میدانی چیست؟!
جنس تو با دیگران فرق میکند رفیق . . .
تولــــــدتمبــارکحاجعمـــار
دعاکنبرایم،رفیقِدلم ...
بهوقت۹تیر۹۸ .
.
.
.
.
#عمار_حلب
#نحن_جنود_الخامنه_ای #شهید_محمدحسین_محمدخانی #مدافعان_حرم
#شهید_حاج_عمار❤️
#حاج_عمار
#تولدت_مبارک_فرمانده🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهید
ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگویم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه باصهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
منبع: کتاب «عمار حلب» 📘
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#سالروز_ولادت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهید
هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد.
صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم. دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم"
ﺭاﻭﻱ : #همسر_ﺷﻬﻴﺪ
#شهیدشجاعت_علمداری
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊