سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣ ✍نویسنده:میکا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
رژیم عراق با استفاده از سیاست به رهگیری از دو ابرقدرت شرق و غرب، بدون آنكه مناسبات خود را با شرق كاهش دهد، به بلوك غرب نزديك
شد و به بهانة مقابله با صدور انقلاب اسلامي، خريد تجهيزات از آمريكا را آغاز
كرد. هفته نامة گزارش و وقايع غرب، چاپ بيروت در اين زمينه مينويسد:
«وزارت امور خارجة ايالات متحده، هفتة گذشته به يك كمپاني آمريكايي اجازه
داد تا به بغداد هشت توربين به ارزش 2/11ميليون دلار بفروشد.» براساس
گزارش اين هفتهنامه، اين توربين ها براي چهار كشتي جنگي كه به سفارش
عراق در ايتاليا ساخته ميشدند، در نظر گرفته شده بودند. اين هفته نامه سپس
اشاره ميكند كه عراق مانند ليبي، سوريه و جمهوري دموكراتيك خلق يمن، در
فهرست رسمي كشورهايي كه از تروريسم بين المللي حمايت ميكنند، قرار دارد
و مناسبات عراق و ايالات متحده كه از سال 1967م قطع شده بود، روزبه روز
بهبود مي يابد.
كشور فرانسه با امضاي قرارداد نظامي با عراق در سال 1980م، به صورت
يكي از بزرگترين منابع تسليحاتي ارتش عراق درآمد. نيروهاي هوايي اين
كشور به وسيلة متخصصان فرانسوي تجديد سازمان شد و از اوايل سال 1980م،
تحويل حدود 60فروند هواپيماي ميراژ 2000 ،بالگرد، موشك و تجهيزات
دريايي به اين كشور آغاز شد. همزمان با اين اقدامات، اخبار زيادي در مورد
دسترسي عراق به سلاح هاي شيميايي از سوي محافل سياسي و نظامي جهان
انتشار يافت. رژيم عراق توانست در فاصله اي كوتاه با برقراري توازن در روابط
خارج از رقابت شرق و غرب، در جهت افزايش توان نظامي خود سود ببرد و با
شعار دفاع از منافع جهاني عرب در مقابل انقلاب اسلامي، روابط تجاري و
اقتصاديش را با كشورهاي عربي منطقه گسترش دهد و همه گونه تسهيلات و
1 تجهيزات لازم براي حملهاي تمام عيار را فراهم آورد.
جغرافياي سرزميني مناطق مرزي ايران با عراق
ايران و عراق در حدود 1610كيلومتر از دهانة «فاو» تا ارتفاع «دالامپرداغ»
به شرح ذيل داراي مرز زميني مشترك هستند:
1 -اروند رود 84 كيلومتر
2 -نهرخين 9 كيلومتر
3 -رودخانه دويرج 5/2 كيلومتر
4 -رودخانه ميمه 5/2 كيلومتر
5 -رودخانه كنجانچم 5/20 كيلومتر
6 -رودخانه تلخاب 4 كيلومتر
7 -رودخانه كنگاووش 5/7 كيلومتر
8 -رودخانه كنه كبود 5/24 كيلومتر
9 -رودخانه الوند 5/5 كيلومتر
10 -رودخانه قورهتو 34 كيلومتر
11 -رودخانه سيروان 42 كيلومتر
12 -رودخانه قزلجه سو 5/1 كيلومتر
13 -رودخانه گلاس 45 كيلومتر
14 -رودخانه ژاژاوه 5/4 كيلومتر
15 -تالاب هورالعظيم 64 كيلومتر
16 -خشكي 1258 كيلومتر
ازمجموع 8731كيلومتر طول مرز پيرامون ايران، جمهوري اسلامي ايران در
بخش عمدهاي از مرزهاي خود حدود 1610كيلومتر با عراق در خاك و آب ـ با
وجود رودخانه هاي مختلف ـ هم مرز هستند. مناطق مختلف مرزي ايران و عراق عبارتند از: مناطق آذربايجان غربي، كردستان، كرمانشاهان، لرستان و منطقة
مرزي خوزستان
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣1⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نیروهای عراقي با ديدن اين صحنه، نااميد به طرف مواضع خودشان فرار كردند و كمي
بعد نيز نيروهاي احتياط ما وارد صحنه شده و عراقي ها را تعقيب كردند.
همانجا بود كه اين سرباز شجاع، با اقدام به موقع خود ضمن نجات
رزمندگان، موجب فرار عراقي ها نيز شد. او كه كمي از ناحية دست و زانو زخمي
شده بود، خودش را به من رساند و با غرور و لبخند گفت: «ديدي روزي رو كه
كار بزرگي انجام دادم! حالا شما بشين و برام اضافه خدمت رد كن».
من هم ضمن قدرداني و تشكر، به او گفتم: «خدمت تو همين حالا تمام شد.
اضافه خدمت هات هم بخشيده شد.» چنين هم شد. او مورد لطف فرماندهان
قرار گرفته و ضمن دريافت نشان شجاعت، از خدمت مقدس سربازي ترخيص
شد و خاطرهاي افتخارآميز براي همرزمان و يكانش باقي گذاشت. در يكي از
روزها، خبر حملة منافقين خلق به شهر مهران رسيد. آنان به ياري دشمن رفته
بودند تا عراقي ها را كه در باتلاق جنگ فرو رفته بودند، نجات دهند.
دشمن براي بالابردن روحية نيروهايش، دست به حمله هاي مقطعي و
سراسري زد كه به حمله هاي سراسري صدام معروف شد و در تمام جبه ههاي
جنگ از كردستان تا جنوب ادامه داشت. در بامداد يكي از روزها، يورش
عراقيها به سوي مواضع ما آغاز شد. نيروهاي استراق سمع ما كه در فاصله اي
جلوتر از ما براي غافلگير نشدن مستقر بودند، اعلام كردند كه دشمن درحال
پيشروي است. با توجه به درگيريهاي متعدد در آن نقطه، اولويت ما وارد كردن
تلفات به دشمن و سركوب آنها بود و در صورت پيشروي دشمن، عقب روي
تاكتيكي و پاتك نيروهاي احتياط ما و در نهايت محاصرة عراقي ها مدنظر بود.
نيروهاي عراقي بسيار زياد و داراي تحرك عالي بودند كه نشان از تازه نفس
بودن دشمن داشت. افراد ما خيلي سريع در مواضع از پيش تعيين شده مستقر
شدند و تا حد امكان مهمات تهيه كردند. به وسيلة بيسيم موقعيت نيروها را به
يكان بالاتر براي اتخاذ تصميم و آمادگي لازم براي به كارگيري نيروهاي احتياط
گزارش داديم. در همين زمان عدهاي از عراقي ها از حد لبة جلويي منطقة نبرد عبور كردند كه با شليك تيربارها، آغاز درگيري اعلام شد. پس از مدتي كوتاه،
آسمان منطقه پوشيده از دود و خاك و آتش شد. افراد نميتوانستند همديگر را
ببينند و به دليل شرايط بسيار بد جوي، هر كس براي خود مي جنگيد. افراد
مستقر در خطوط پدافندي سردرگم بودند و نميشد از آرايش هاي رزمي
استفاده كرد؛ ولي با اين حال تلفات دشمن بسيار زياد بود. آنان با حالتي
خوابآلود همچنان پيش مي آمدند و تعدادشان زياد بود. غرش مسلسل ها
لحظهاي خاموش نميشد. درخواست پشتيباني آتش داديم. ارتش در پشت
مواضع ما، اقدام به ايجاد مواضع توپخانة صحرايي از نوع 203 خودكششي كرده
بود كه وجود اين جنگ افزار، باعث دلگرمي رزمندگان بود. خوشبختانه نيروهاي
عراقي فاقد اين سلاح بودند و شليك اين جنگ افزار باعث تداعي زمين لرزه
ميشد.
در هنگام درگيري ها، بهترين و امنترين محل، همان خط مقدم است؛ چون
دشمن به دليل پيشروي نيروهاي خودش، بر روي اين منطقه اجراي آتش
نميكند و بيشتر، عقبة نيروهاي ما را ميكوبد تا خطوط تداركات و نيروهاي
كمكي را قطع كند.
درگيري سلاحهاي كاليبر كوچك آغاز شده و همچنان ادامه داشت. بوي
دود و خاك فضا را پوشانده بود. هر كدام از نيروهاي ما مجروح ميشد، امكان
امدادرساني نبود. شكل جغرافيايي محل به گونهاي بود كه عقبروي نيروهاي ما
مساوي با كشته شدن بود؛ چون هيچ عارضه اي در منطقه نبود و در صورت
برگشت، مورد اصابت گلوله هاي سرگردان قرار ميگرفتيم. لحظات به سرعت
سپري ميشد و هرآنچه كه امكان داشت، از دشمن تلفات گرفتيم. ديگر امكان
مقاومت بيشتر نبود؛ چرا كه نيروهاي دشمن به مراتب بيشتر از ما بود. افراد ما
همديگر را گم ميكردند و قسمت هايي از يكان كه به داخل مواضع عراقيها رفته
بودند، در محاصرة كامل عراقي ها قرار داشتند. از طرفي، زره پوش هاي عراق در
پشتيباني از عمليات يكان پياده نظام خود، وارد معركه شده بودند.
وجب به وجب زمين به وسيلة گلوله هاي كاليبر بزرگ كوبيده ميشد. تعداد مجروحان ما
بسيار زياد بود و تعدادي از افراد هم به شهادت رسيده بودند. بايد تا آخرين
گلوله مي جنگيديم؛ زيرا راه برگشت وجود نداشت و عراقي ها هم قصد كشتار ما
را داشتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣2⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣2⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اين بود كه تعدادي از پاكترين جوانان ما در نبردي نابرابر به خاك و خون
كشيده شوند. دشمن 21روز تلاش كرد تا كوه را تصرف كند. آنان با استفاده از نيروهاي پيادة كوهستاني و پشتيباني آتش خود، به اين كوه يورش ميبردند،
ولي هر بار با عنايات الهي ناكام مي ماندند. نميدانستيم اين تعداد كم نيرو
چگونه ميتوانند بدون تداركات، تشنه و گرسنه در مقابل هجوم دشمن مقاومت
كنند. هيچ اميدي به پيروزي و زنده ماندن آنان نداشتيم. سرانجام با سازماندهي
بالگردهاي هوانيروز ارتش، محاصرة شياكوه شكسته شد و عراقي ها مجبور به
عقب نشيني شدند. نيروها براي ياري رساندن به افراد بالاي كوه حركت كردند.
دامنة كوه مملو از اجساد و ادوات عراقيها بود كه طي نبردهاي خونين نتوانسته
بودند به بالاي ارتفاع برسند. اجساد عراقي ها در هواي باز رو به اضمحلال بود.
وقتي به مواضع استوار احمدي رسيديم، با همان لهجة شيرين كرمانشاهي و
تبسمي كه هميشه بر لب داشت، به استقبال ما آمد. به اطراف نگاه كردم. تعداد
آنها بيشتر از انگشتان دست نبود. مقدار كمي آب را جيره بندي كرده بودند و بنا
به گفتة خودشان، تعدادي از رزمندگان براي پيدا كردن آب و مهمات باقي مانده
از دشمن به دامنة كوه مي آمدند تا قمقمة آب عراقي هاي كشته شده را براي
دوستانشان ببرند. سه روز بود كه هيچ آبي براي نوشيدن نداشتند. پيكر
شهداي گرانقدري كه تا آخرين رمق جنگيده بودند، هنوز در گوشة سنگرها
مانده بود. مجروحين نيز به همان وضع دفاع ميكردند. گروهبان احمدي كه
خود تكاور ارتش بود و دوره هاي جنگ در كوهستان و زندگي در شرايط سخت
را گذرانده بود، توانسته بود با انسجام نيروهايش كه سرباز و بسيجي بودند و
القاي اينكه خواهند توانست دشمن را شكست بدهند، مدت 21روز تمام، تشنه
و گرسنه از مواضع دفاع كنند و با جنگ كوهستاني، 9تك دشمن بعثي را با
شكست مواجه كنند.
استوار احمدي در مجموعة كوچك خود تدابيري بسيار حياتي انديشيده بود
كه يكانه اي بزرگ دشمن هم نتوانست استقامت و آرايش آنان را برهم بزند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣3⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣3⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
شهيد گمنام
فرداي آن روز غرورآفرين، با دو نفر و به وسيلة يك دستگاه جيپ براي
ديده باني از ديدگاه فرماندهي لشكر و بررسي آخرين تحولات فيزيكي دشمن در
نقطة مقابل يكانهاي جلويي، به خط مقدم راهي شديم. هنوز يك كيلومتر دور
نشده بوديم كه جنازة يك سرباز رزمنده در حدود80متري جاده، توجه مان را به
خود جلب كرد. او در اثر بمباران شهيد شده بود. سربازي بلند قامت كه نيمه
برهنه بر خاك افتاده بود و پاي چپش ـ آنچنان كه پيش از مرگ يكبار ديگر
كوشيده بود برخيزد ـ بر زانو خم بود. قمقمة آبش آن سوتر بر خاك افتاده بود و
تيغة سرنيزهاش در آفتاب برق ميزد. از كنار لب پاييني اش خون سرازير شده
بود و پيكرش در حال تجزيه و زوال بود. او سرباز گردان زرهي بود؛ زيرا كلاه
قرمزش بيانگر يكانش بود. متعجب بودم كه چرا پيراهني به تن ندارد. از دور
غرش توپها و موشكهاي زمين به زمين به گوش ميرسيد. پس از خواندن
فاتحه، او را به قرارگاه تخليه كرديم تا هويتش را شناسايي كنند. دعا ميكرديم
شناخته شود تا بينام و گمنام به پشت جبهه فرستاده نشود. ما هر روز شاهد
شهادت عزيزانمان بوديم؛ ولي نميدانم چرا اين عزيز كه غريب، بي كس و بي نام در گوشه اي تنها به شهادت رسيده بود، اينقدر مرا تحت تأثير قرار داد. از ته دل
برايش گريه كردم؛ براي تنهايي اش و براي خانوادهاش.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣4⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣4⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
عراقيها ما را به رگبار بسته بودند و حتي
گلوله اي هم به عقب خودرو برخورد كرد.
با سرعت زياد خودمان را به ستون رسانديم. هوا تاريك شده بود و با تلاش
بسيار، خودرو را از جادهاي باريك و خطرناك به ابتداي ستون رساندم تا بهتر
اوضاع را ببينم. اطراف و روي تپه ها را نگاه كرديم. خبري از نيروهايي كه پيش
از اين ديده بوديم، نبود. بعضي از همراهان گفتند: «شما اشتباه كردي! ديدي
سپاهي بودن؛ ولي شما حرف ما رو قبول نميكردي.» من هيچ نگفتم و احساس
خجالت ميكردم كه به فرماندة تيپ گزارش اشتباه داده بودم. در اين فكر بودم
كه در مورد من چه فكري ميكند. نگراني عجيبي داشتم. صداي موتور خودروها
همه جا را فرا گرفته بود. رزمندگان همگي خسته بودند و هيچكس نميدانست
سرنوشت اين نبرد به
كجا ميانجامد.
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
حركت به سوي سومار
بيابانهاي سومار مملو از مارها و حشرات سمي و گزنده بود. تابستانهاي
گرم و سوزان و زمستانهاي سرد و كشنده، اين منطقه را مكاني سخت براي نبرد كرده بود و آموزش زندگي و رزم در شرايط سخت، لازمة زنده ماندن در
منطقة سومار بود. نقشة ما اين بود كه خودمان را به جادة آسفالتة سومار ـ ايوان
برسانيم؛ چون راه مواصلاتي مهمي بود و به طور قطع، رفت وآمد نيروها در آن
جريان داشت. رسيدن به اين هدف براي ما چند امتياز داشت:
1ـ شهر سومار به دليل حساسيت در منطقه، از نظر رزمندگان دور نمي ماند
و به طور قطع، نيروهاي ايراني براي باز پسگيري آنجا اقدام ميكردند.
2ـ امكان جنگ چريكي و كم شدن تلفات ما در اثر موانع طبيعي و
مصنوعي وجود داشت.
3ـ نخلستان و رودهاي پر آبي كه در شهر سومار وجود داشت، ميتوانست
به ما كمك كند.
4ـ به دليل پيشروي دشمن به داخل مرز ايران، مواضع دشمن خالي بود و
امنيت تا حدي وجود داشت.
با اين تصورات، تا نزديك طلوع آفتاب حركت كرديم. كوه ها و دره ها تمامي
نداشت. هيچكس صحبت نميكرد و حواس ها به اطراف بود تا غافلگير نشويم.
تنها صداي پاها و برخورد با سنگها و خاشاك ميآمد. ساعت 00:05 در محلي
مناسب استراحت كرديم و مقداري غذا خورديم. منطقه عاري از هر جنبندهاي
بود؛ گويا پاي هيچ انساني به آنجا نرسيده بود. روحية افراد بسيار خوب بود.
تعدادي از سربازان بيماري ريوي گرفته بودند كه آنان را سخت ناتوان كرده بود؛
ولي از اينكه به منطقه اي حساس مي رسيديم و احتمال ملحق شدن به نيروها
بود، انگيزة حركت و ادامة راه آسانتر ميشد. پس از استراحتي كوتاه، همة
تجهيزات خود را جمع و جور كرده، با احتياط كامل حركت كرديم. هوا هنوز
به طور كامل روشن نشده بود كه در كنار جاده چند دستگاه خودرو توجه ما را
جلب كرد. با احتياط كامل جلو رفتيم. ديديم خودروهاي سپاه پاسداران هستند
كه از بيم به غنيمت رفتن، هر كدام را به شكلي از كار انداخته بودند. يكي از
بچه ها پيشنهاد داد دو خودرو جيپ را آمادة حركت كنيم و تا حد امكان از خودرو استفاده كنيم تا هم خسته نشويم و هم سريعتر حركت كنيم. فكر خوبي
بود. يك جيپ را كه واژگون شده بود، به حالت اول درآورديم و جيپ ديگر را
كه باتري و بعضي از وسايلش را جدا كرده بودند، از ديگر خودروها تأمين كرديم.
هوا روشن شده بود. سوار جيپ ها شديم و با سرعت به سمت سه راهي منتهي
به جادة سومار حركت كرديم. هرچه حركت ميكرديم، خبري از عراقيها نبود
كه اين موضوع در حركت ما تأثير زيادي داشت. پس از طي مسافتي، يك
دستگاه كاميون واژگون شدة عراقي توجه ما را جلب كرد. وقتي به نزديكي آن
رسيديم، ديديم چند نفر از عراقيها در اثر درگيري با رزمندگان ما، به هلاكت
رسيده اند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣6⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣6⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
مجروح شدن و اسارت به دست دشمن
بعد از كتك كاري مفصل كه منجر به شكستن بيني و سر دوستان شده بود،
چشمانمان را بستند و با ضربات مشت و لگد، همه را به داخل يك كاميون آيفا
انداختند و خيلي سريع از محل دور شديم.
فاصلة سومار تا اولين شهر مرزي بعقوبة عراق، بيش از يك كيلومتر نيست؛
در حاليكه كاميون مسافتي طولاني را طي ميكرد و توقف نداشت. همگي
ساكت و غمگين با چشمان بسته به نقطه اي نامعلوم فرستاده ميشديم. احساس
كردم به سمت ايران در حركت هستيم. پس از طي حدود 10دقيقه، ما را پياده
كردند و به زور داخل يك سرسرا بردند و چشمان همه را باز كردند. ديديم
تعداد بسياري از ايرانيها نيز در آنجا هستند. آنان از واحدهاي مختلف سپاه و
ارتش بودند و ما را دلداري دادند؛ سپس زخمهاي ما را با پارچة لباسهايشان
بستند. آنان هم ساعاتي پيش به اسارت گرفته شده بودند.
از ما هفت نفر زنده بود كه سه نفرمان مجروح بوديم. بقية دوستان نيز در
مرز سومار و مندلي عراق در حين رزم به شهادت رسيده بودند. بسيار غمگين
بوديم. از جايم بلند شدم و از پنجره بيرون را نگاه كردم. ديدم ما را به قرارگاه
جهاد لرستان كه در وسط جادة سومار به ايلام قرار داشت آوردهاند. در واقع آن
مكان محل جمع آوري و تخلية اسرا بود. رفت و آمد در جاده بسيار زياد بود و
ادوات جنگي در حال حركت به سوي شهرهاي ايران بودند كه نشان از عملياتي
گسترده داشت.
عراقيها مقداري آب به ما دادند. يك سروان عراقي با غرور زياد بالاي
سرمان حاضر شد و به عربي به ما گفت: «شما اسير ما هستيد و ما به رهبري صدام حسين ايران را فتح خواهيم كرد. شما شانس آورديد كه كشته نشديد.
عراق پيروز شده و ما درحال پيشروي به سوي شهرهاي ايلام و كرمانشاه هستيم.
ما انتظار داريم دستور نگهبانان را گوش دهيد. هر كس هم قصد فرار داشته
باشد، كشته خواهد شد.» اين سخنان به وسيلة يك منافق براي ما ترجمه
ميشد. همه مأيوس بوديم و ناراحت از اينكه عراقيها خاك كشورمان را معرض
تاخت و تاز قرار داده بودند. بعد از چند دقيقه، سؤالاتي در مورد محلهاي
استقرار يكانهاي زرهي ايران كردند؛ گويا براي لشكرهاي زرهي ارتش، اهميت
زيادي قائل بودند. افراد نيز از دادن اطلاعات خودداري ميكردند و ميگفتند:
«نمي شناسيم، در منطقة ما وجود ندارد و...» پس از مدتي، ما را به اتفاق اسراي
ديگر سوار كاميون كردند. اينبار ما را به سوي عراق ميبردند. چشمانمان باز بود
و همه براي آخرين بار و با حسرت وطنمان را نگاه ميكرديم. گاهي هم به
ارتفاعات كنار جاده كه حكايتهاي زيادي از تلاش و نبرد خونين ما با متجاوزان
در سينه داشت، نگاه ميكرديم. در مسير، خودروهاي منافقين را ديديم كه در
حال حركت به سوي شهر ايلام بودند. عراقيها و منافقين هرجا كه همديگر را
ميديدند، سلام ميدادند و تبريك ميگفتند.
به ورودي شهر سومار رسيديم. به محل درگيري و اسارتمان نگاه كرديم.
هنوز تعدادي آمبولانس در نخلستان ديده ميشد كه حكايت از تلفات زياد آنان
داشت. عراقيها ما را ميديدند و ناسزا ميگفتند. كاميون آيفاي عراقي به سرعت
از مرز ايران خارج و در خاك عراق ادامة مسير داد. كنجكاوانه به هر سو نگاه
ميكرديم. دو نفر عراقي كه محافظ ما در پشت خودرو بودند، پي درپي تذكر
ميدادند سرتان را پايين بگيريد؛ ولي ما همچنان نگاه ميكرديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
به سوي اردوگاههاي دايمي
آن روز براي ما آخرين روز وداع با وطن و آغاز اسارتي طولاني در غربت بود.
آن روز بايد ارودگاه را تخليه ميكردند؛ بنابراين ما را وارد سوله ها كردند. دو
ساعت نگذشته بود كه بچه ها خبر دادند تعداد بسيار زيادي اتوبوس وارد اردوگاه
شده است. همه از لاي درزها به بيرون نگاه ميكرديم و هنوز نميدانستيم چه
ميشود.
طولي نكشيد كه عراقيها درهاي سوله ها را باز كردند و همه را به محوطه
بردند؛ سپس يك سرگرد عراقي در جمع حاضر شد. سخنان وي براي همه به
فارسي ترجمه ميشد. او سريع و با عجله گفت: «ايران قطعنامة 598 را
نپذيرفته و ما مجبور شديم به ايران حمله كنيم و بسياري از شهرها را تصرف
كنيم. آقاي صدام حسين نظرشان اين است حالا كه شما تا اينجا آمديد، ما شما را به زيارت كربلا ببريم و از آنجا از مرز بصره به ايران بفرستيم. اتوبوس ها نيز به
اين منظور در اينجا حاضر شده اند. ما انتظار داريم از ميهمان نوازي ما راضي
باشيد و كاري انجام ندهيد كه پشيمان شويد؛ چون جنگ تمام شده و ما
مسئوليت داريم شما را به وطن خودتان بفرستيم. اگر هم شرايط اينجا خوب
نبود، به دليل كمبود امكانات بوده است.» آنگاه ما را به ستون سوار اتوبوسها
كردند. همة سخنان سرگرد عراقي دروغ بود. او ميخواست تا ارودگاه دايمي،
حركت نسنجيدهاي انجام ندهيم و مشكلي ايجاد نكنيم. عجلة او هم به دليل آغاز
شدن عمليات ايران عليه عراق بود كه ضربات سنگيني را متحمل شده بودند و
در آن لحظات كه او براي ما سخنراني ميكرد، نيروهاي عراقي در حال فرار
بودند.
عدهاي از اسرا حرفهاي عراقيها را باور ميكردند و ميگفتند: «راست
ميگه. قرارداد 598 امضا نشده؛ وگرنه حمله اي صورت نميگرفت»؛ اما بقيه، اين
سخنان را موذيانه و دروغ ميدانستند. در هر صورت از اينكه از اين اردوگاه
وحشتناك خارج ميشديم، راضي بوديم و ميدانستيم ما را هر كجا ببرند، از اين
مكان بهتر خواهد بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣8⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣8⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
پايگاههاي نظامي منافقين در عراق
صدام از سال 1986 تا سال 2003م، به دليل خوش خدمتي منافقين،
16پايگاه نظامي در اختيار آنان قرار داده بود. منافقين در طول دوران حيات
ننگين خود در عراق و تا زمان سقوط ديكتاتور اين كشور، به عنوان ارتش
خصوصي صدام عمل كردند و به واسطة خدماتي كه براي حفظ حكومت صدام انجام دادند، بارها مورد تقدير وي قرار گرفتند. منافقين پس از سقوط صدام
اعلام كردند كه در طول سالهاي حكومت صدام، مستقل از حكومت او عمل
كردهاند و بابت تمام قرارگاههايي كه در اختيار داشته اند، به دولت عراق اجاره
پرداخت كردهاند؛ اما واقعيت اين است كه تمامي اين قرارگاهها در درون پايگاهها
و پادگانهاي نظامي ارتش عراق بوده و به جز ساختمانهاي واقع در بغداد، بقية
قرارگاههاي منافقين در زمينهاي وابسته به ارتش يا گارد رياست جمهوري
عراق بوده است. برخي از اين قرارگاهها از اين قرارند:
1 ـ قرارگاه ذاكري كه محل استقرار فرماندهي سپاه دوم ارتش صدام بود.
2 ـ قرارگاه همايون كه در وسط محل استقرار فرماندهي سپاه چهارم در
نزديكي شهر العماره به سمت بصره قرار داشت و پسران صدام آن را به شخص
مسعود رجوي داده بودند.
3 ـ آخرين محل استقرار مسعود و مريم رجوي در اطراف بغداد. اين پايگاه
يكي از كاخهاي سابق پسر صدام بود كه آن را به مسعود رجوي داده بود.
4 ـ قرارگاه حبيب در بصره كه محل استقرار نيروهاي ارتش صدام در جنوب
بود.
5 ـ قرارگاه سردار و ضابطي در حاشية كركوك كه از گارد رياست جمهوري
عراق گرفته شده بود.
6 ـ قرارگاه دبس در حاشية كركوك كه آن هم از گارد رياست جمهوري
عراق گرفته شده بود.
7 ـ قرارگاه كوت در شهر كوت و محل استقرار نيروهاي ارتش صدام.
8 ـ قرارگاه خائقين، متعلق به گارد رياست جمهوري صدام.
9 ـ قرارگاه بديع كه به توصية سازمان اطلاعات و امنيت عراق از طرف گارد
رياست جمهوري عراق به منافقين واگذار شده بود.
10 ـ قرارگاه موزرمي، متعلق به سپاه چهارم ارتش صدام در شهر العماره كه
به طور كامل به منافقين داده شده بود و بيش از 15قرارگاه و پايگاه شهري ديگر.
11 ـ قرارگاه مرزي اردن كه از طرف مأموران امنيتي صدام براي تردد به
اردن به منافقين داده شده بود.
12 ـ قرارگاه سعيد محسن كه به توصية سازمان اطلاعات و امنيت عراق به
منافقين داده شده بود.
13 ـ قرارگاه حنيف كه آن هم به توصية سازمان اطلاعات و امنيت عراق به
منافقين واگذار شده بود.
14 ـ قرارگاه اشرف. اين قرارگاه از سال 1365 توسط گارد رياست جمهوري
صدام به منافقين واگذار شده بود كه ابتدا قسمتي كوچك و سپس همة
زمينهاي آن به منافقين تحويل داده شد؛ ولي طي ساليان گذشته و تا زمان
سقوط صدام، بخشي از قرارگاه اشرف محل استقرار و حضور ارتش صدام بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣9⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣9⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
خاطرهاي دلنشين
سال 1368 بود و بيش از يك سال از اسارت ما در اردوگاه تكريت عراق
ميگذشت و همچنان شرايط زيستي بسيار نامناسبي داشتيم. بيشتر اسرا
بيماري روحي گرفته بودند و از آنجايي كه جزء اسراي مفقودالاثر محسوب
ميشديم، عراقيها توجهي به زنده ماندن ما نداشتند و كوچكترين حقوق
انساني را هم از ما دريغ ميكردند.
در آسايشگاه ما سربازي بود به نام «رضا» كه به اتفاق برادرش «اروج» هر دو
به سربازي اعزام شده بودند. طبق گفتة رضا، برادرش در لشكر92 زرهي اهواز
خدمت ميكرد. در اين اواخر، فكر و ذكر رضا شده بود برادرش و پيوسته از او
حرف ميزد و ميگفت: «به من الهام شده اروج در همين نزديكيهاست» گاهي
هم دوستان ميخنديدند و او را دست ميانداختند. ما او را دلداري ميداديم و
فكر ميكرديم رضا به دليل فشارهاي روحي، فكرش مشوش شده است.
اردوگاه ما، ارودگاه شمارة 15 بود و اردوگاه 14 كه در كنار جاده بود، در
حدود 20متر با ما فاصله داشت. روزي رضا به دليل بيماري ريوي، به بيمارستان
صلاح الدين تكريت اعزام شد. بعد از پنج روز كه او را آوردند، بسيار خوشحال بود
و در پوست خود نمي گنجيد. علت را پرسيديم؛ گفت: «شما كه باور نميكنين.
همش منو دست ميندازين. بابا برادرم توي همين اردوگاه 14 است. اون هم
اسير شده.» ابتدا باور نميكرديم؛ اما وقتي افسر عراقي توسط مترجم دربارة
برادرش با رضا حرف زد، همگي باور كرديم. همگي دور رضا جمع شديم و او
ماجرا را اينگونه برايمان بيان كرد: «توي بيمارستان سخت مريض بودم.
دلپيچه امانمو بريده بود و كسي رو نميشناختم. گاه ساعتها توي دستشويي ميماندم و گريه ميكردم. يه روز كه سخت گريه ميكردم، ناگهان يه نفر منو به
اسم صدا كرد. اهميت ندادم؛ ولي دوباره همون صدا پرسيد: رضا تو هستي؟ به
زور چشممو باز كردم. برادرم اروج بود. باوركردني نبود. اونم اسير شده بود.
خيلي مريض بود. بهش گفتم تو شبيه برادرمي و ديگه نفهميدم چي شد. وقتي
به خودم آمدم، اسرا دورمون جمع شده بودن. سرباز عراقي ما رو با باتوم ميزد و
نميتونست ما رو از هم جدا كنه. فكر ميكرد قصد برهم زدن اوضاع بيمارستان
رو داريم. بقية عراقيها هم رسيدن. جالب اينكه شوق ديدار، ما رو متوجه عذاب
و درد كابلهاي عراقيها نميكرد. برادرم از يه لشكر ديگه اسير شده بود. از آن
لحظه تا زماني كه در بيمارستان بوديم، شب و روز با هم بوديم تا جايي كه
سربازاي عراقي تحت تأثير قرار گرفتن و اجازه دادن سه روز بيشتر توي
بيمارستان بمونيم».
افسران عراقي هم چون از ماجرا اطلاع پيدا كرده بودند، تحت تأثير قرار
گرفتند و قول دادند هر دو هفته آنان را به ملاقات هم ببرند. اين جريان در
اردوگاه پيچيد و باعث ايجاد روحيه در بين اسرا شد. او خيلي خوشحال بود كه
برادرش را زنده ملاقات ميكرد. آنان چند ماه بعد، همديگر را در ايران ملاقات
كردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣0⃣1⃣ ✍نویسنده:
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣0⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اختلافات ارضي عراق در لشكركشي به كويت
الف) عراق ادعا ميكرد كه بدهي هايش به كويت، مربوط به جنگ ايران و
عراق است و به خاطر حمايت از اعراب، متحمل اين بدهي ها شده است؛ صدام
همچنين عقيده داشت كه كويت بايد 4/2ميليارد دلار بابت تلمبه زني نفت از
حوزة نفتي رميله به عنوان غرامت بپردازد.
ب) اختلافات مرزي موجود بين كويت و عراق از سال 1961م حل نشده و
عراق خواستار تصرف و تملك دو جزيرة «بوبيان» و «وربه» بود.
ج) از نظر عراق، كويت قطعنامه هاي اوپك را محترم نشمرده و از اين طريق
خسارات زيادي به عراق وارد كرده است.
د) كويت با همدستي امارات متحدة عربي، در توطئة اشباع بازار جهاني نفت
دست داشته و به قدرت نظامي و اقتصادي عراق لطمه وارد كرده است.
در حقيقت اهداف صدام جداي از موضوعهاي ذكر شده بود. عراق
ميخواست ضمن خارج شدن از تنگناي نتيجة جنگ هشت ساله با ايران، از
بدهي هاي هنگفت به اين كشور كوچك سر باز زند و علاوه بر ادعاهاي ارضي، به
آرزوي ديرين خود كه دستيابي به آبهاي گرم خليج فارس بود، برسد. از نظر
اقتصادي، عراقيها براي صادرات نفتشان به يك بندر عميق در خاك كويت نياز
داشتند و همواره ادعا ميكردند كه ايران و كويت مانع دسترسي عراق به خليج
فارس هستند.
از نظر جغرافيايي نيز عراق ادعا داشت كه حاكميت مطلق عراق بر
«اروندرود، جزاير وربه و بوبيان»، موجب دسترسي آزادانة آن كشور به خليج
فارس است. از نظر امنيتي نيز عراق ادعا داشت كه فاقد عمق راهبردي بوده و
تصرف دو جزيرة مذكور، اين دولت را قادر ميسازد تا در مقابل تهديد خارجي از خود دفاع كند. عراق در نظر داشت تا يك پايگاه دريايي نيز در كويت احداث
كند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت8⃣1⃣1⃣ ✍نویسنده:
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
زيارت مرقد امام
رواق منظر چشم من آشيانة توست
كرم نما و فرود آي كه خانه خانة توست
چنان ذهن ما را مشغول كرده بود كه متوجه سوار (ره) شوق ديدار حرم امام
شدن و پياده شدن از هواپيما نشديم. پس از پياده شدن، اتوبوسها ما را سوار
حركت (س) كرده، با همراهي نيروهاي نظامي و انتظامي، به طرف بهشت زهرا
. از دور حرم نمايان (ره) كرديم. به هيچ چيزي فكر نميكرديم جز ديدار امام راحل
شد. اشك از چشمان همه جاري بود. همه با صداي بلند در فراق امام عزيزمان
كه در وصيتنامة سياسي ـ الهي خود فرموده بود: «اگر روزي من پيش شما
نبودم، سلام مرا به آزادگان برسانيد»، گريه و زاري ميكرديم. هر چه اتوبوسها
به حرم نزديكتر ميشدند، صداي گريه ها هم بيشتر ميشد. خبرنگاران هم
پيش از ما خود را به آنجا رسانده بودند تا آن صحنه هاي زيبا را به تصوير بكشند.
وقتي از اتوبوسها پياده شديم، به سوي صحن دويديم. همه در جلوِ درِ حرم خود
را به زمين انداخته، گريه ميكرديم. زائران و خبرنگاران از ديدن آن همه
احساسات صادقانه اشك ميريختند. صداي زاري و شيون، تمام حرم را فرا
گرفته بود.
ماندن ما در حرم، خيلي طولاني شده بود. هيچكس نميخواست آنجا را
ترك كند. ما به امام گفتيم كه بسياري از اسراي شهيد، آرزوي چنين لحظهاي
را داشتند؛ اما ما را تنها گذاشتند. بعد از آن زيارت به ياد ماندني و تاريخي، براي
رفتن به خانه و ديار خود، با هم خداحافظي كرديم. لحظات بسيار سختي بود.
بعد از سالها دوري از وطن و در حالي كه در تمام سختيها كنار هم بوديم،
بايد از هم جدا ميشديم. بعد از خداحافظي، گروه گروه به سوي استانهاي خود
حركت كرديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊