هدایت شده از شهدایی
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍ای کاش با ما حرفی میزد. میگفت چه چیز در سر دارد. این فکرها مرا اذیت میکند. میگویند شهدا اسراری را در دلشان نگه میدارند و هیچکس از آن باخبر نمیشود مگر بعد از شهادتشان. شهید محسن مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.
✍از مشقت و سختیهای زندگی اش برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیدهایم. همهاش ناراحتم که چرا از سختیهایش حرف نزد. کاش میگفت و ما شریک سختیهایش میشدیم. وقتی به سپیدان وگردان ۱۱۰ میآمد آنقدر دلش برای منطقه تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد.
✍شهید ماندنی با هیچکس از رفتن به سوریه صحبتی نکرده بود. میگفت که قرار است برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه برود. اما اشک و دلتنگی همسر ومادر وفرزندش مانع میشد تا همه چیز را برای آنها بگوید.
راوے : #همرزم_شهید
#شهید_محسن_ماندنی
⇨ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
💠بیت_المال
✍علی اینجا لباسهای راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.
✍گفتم: "من الان حلب هستم نمیتوانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "میخواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.»
#جاویدالاثر_شهید_علی_آقا_عبداللهی
راوے : #همرزم_شهید🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃✨↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#تواضع_فروتنی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرينتر بود...
يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت:
حسن مگر وانت نداري؟
گفتم: _چرا
گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم...
گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...
با خنده و با لهجه قزويني گفت:
پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم!
خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت:
شما لشكريان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) هستيد قدر خودتان را بدانيد...
#سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
راوے : #همرزم_شهید
#سالروز_شهادت🌷
#پانزده_مردادماه_۶۶
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#فرازے_از_وصیت_نامہ مرگ پلی است بہ سوے جهان ابدیت و انشالله این پل باشهادت رقم بخورد صبر درمصیبت
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
قبل از تیر خوردنش میگفت حاجی دعا کن شهید شم ، میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم ، به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد ، بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت ، بلندم کن رو زانوهام بشينم ، میگه برگشتم بهش گفتم واسه چی خون زیادی ازت رفته ، که آقا سجاد گفت اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم ، اسلام علیک یا ابا عبدالله حسین (ع)
#شهید_سجاد_عفتی🌷
راوے : #همرزم_شهید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
✍شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
✍نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#سلمانی_درجبهه
ی روز به احمد آقا گفتم : بیا موهای سرو صورتت و کوتاه کنم . گفت : نه نمی خواد ؛ پرسیدم چرا نه؟ گفت : موهای سرم و کوتاه میکنم اما ریش هامو نه ؛
با تعجب سوال کردم : چرا ؟! گفت : میترسم لحظه شهادت صورتم ترکش بخوره و مجروح بشه . و مادرم طاقت دیدن زخمهای صورتمو نداشته باشه . اگر از عملیات برگشتمو شهید نشدم اونوقت ریش هامو کوتاه میکنم .
#حتماپیکرم_برگردد
و من و به حضرت زینب سلام الله علیها قسم داد که اگر شهید شدم . حتما جنازه امو هر طوری شده برگردونید .تا مادرم با دیدن جنازه من سبک بشه . چون من وضعیت مادرم و خودم می دونم .
فقط نگذارید پیکرم اینجا بمونه .
و ماهم هر جوری بود سعی و تلاش نمودیم تا پیکر شهید گودرزی و بر گردونیم و پس از شهادتشون تحویل خانواده اش بدیم . تا آرامش دل مادرش باشه .
#شهید_احمد_گودرزی🌷
راوی: #همرزم_شهید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍من یکی از همرزمان آقا سعید در سوریه می باشم که واقعا او را دوست میداشتم نه تنها من، بلکه هر کسی که او را می شناخت جذب رفتار و کردار او می شد. در سوریه دوره ای را دقیقا من کنار آقا سعید بودم او هر جمعه بعد از اذان صبح (ناشتا) اگر انار می دید یک انار می خورد و می گفت مستحب است پیامبر سفارش کرده و ببخشید چون دانه بهشتی داره با کسی شریک نمیشوم.
✍همیشه با وضو بود هر کس با سعید می افتاد مثل او می شد نفوذ خاصی در کلامش بودگاهی با او شوخی می کردم و می گفتم این داعشی ها اهل مذاکره نیستند و گرنه سعید رو اگه میفرستادیم همه آدم می شدند. می خندید و سرش را تکان می داد... سعید به محض فرصت قرآن می خواند و مطمئنم چندین بار قرآن را آنجا ختم کرد ... همیشه صبح ها بعد از خواب ناشتا چند لیوان آب ولرم می خورد و به همه ماها توصیه می کرد این کار را بکنیم می گفت خواص بسیاری دارد ... او بسیار شجاع و نترس بود . هر کسی که او را می شناخت می داند شجاعت از ویژگیهایی بارز او بود
آقا سعید مطمئن باش ما همه پیرو راه تو هستیم و گوش به فرمان ولایت فقیه می باشیم پس دعایمان کن.
راوے : #همرزم_شهید
#شهید_سعید_سامانلو 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃✨↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#تواضع_فروتنی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرينتر بود...
يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت:
حسن مگر وانت نداري؟
گفتم: _چرا
گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم...
گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...
با خنده و با لهجه قزويني گفت:
پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم!
خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت:
شما لشكريان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) هستيد قدر خودتان را بدانيد...
#سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
راوے : #همرزم_شهید
#سالروز_شهادت🌷
#پانزده_مردادماه_۶۶
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍ای کاش با ما حرفی میزد. میگفت چه چیز در سر دارد. این فکرها مرا اذیت میکند. میگویند شهدا اسراری را در دلشان نگه میدارند و هیچکس از آن باخبر نمیشود مگر بعد از شهادتشان. شهید محسن مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.
✍از مشقت و سختیهای زندگی اش برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیدهایم. همهاش ناراحتم که چرا از سختیهایش حرف نزد. کاش میگفت و ما شریک سختیهایش میشدیم. وقتی به سپیدان وگردان ۱۱۰ میآمد آنقدر دلش برای منطقه تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد.
✍شهید ماندنی با هیچکس از رفتن به سوریه صحبتی نکرده بود. میگفت که قرار است برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه برود. اما اشک و دلتنگی همسر ومادر وفرزندش مانع میشد تا همه چیز را برای آنها بگوید.
راوے : #همرزم_شهید
#شهید_محسن_ماندنی
⇨ @sangarshohada🕊🕊