↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_همین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
📿17📿19📿24📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_529_626)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان متاسفانه پیچ سنگر شهدا رو از دسترس خارج کردن😔
instagram.com/_u/sangareshohada2
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. دوباره فالو کنید...ممنون
🔴کاسه ای زیر نیم کاسه دارند
⏪ حجت الاسلام پناهیان:
🔹ابوموسی اشعری با شعار صلح از جنگ بهتر است به جنگ عدالت علی(ع) رفت و رأی هم آورد؛ برای غلبه بر عدالت علی(ع)، تمام امید معاویه به صلحطلبی ساده لوح احمقی مانند ابوموسی اشعری بود!
🔸اشعث که مانند ابوموسی دائماً مورد لعن علی(ع) قرار میگرفت، وقتی سپاه علی در اوج اقتدار بود و مالک به دو قدمی خیمه معاویه رسیده بود صلحطلبیاش گل کرد و گفت دیگر جنگ بس است؛ هر وقت دیدید کسانی که عدالتخواه و اهل مقاومت نیستند از صلح دم میزنند به دنبال کاسه زیر نیم کاسه باشید!
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهید
🔰راز عجیب شهید ناشنوایی که یک عمر همه مسخره اش می کردند💔
زمان جنگ کارش مکانیکی بود .
در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضـا که شهــید شد…
عبدالمطلــب سر قبــرش نشست، بعد با زبـون کــرولالی خودش، با ما حــرف می زد.
ما هم می گفتیم: چی می گی بابــا!؟
محلـش نذاشتیــم، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت.
دید ما نمی فهمیــم، بغل قبر شهید با انگــشت، یه دونه قبــر کشید…
روش نـوشت: شهید عبدالمطلــب اکبری، بعد به ما نــگاه کـرد،
خندید، ما هم خــندیدیـم.
گفتیم شوخیـش گرفتــه، دید همه ما داریم می خنــدیم، طفلک هیچ نگــفت…
یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت…
فرداش هم رفت جبهــه، ۱۰ روز بعد پیکر پاکش رو آوردند،
دقیقاً تـوی همون جــایی که با انگشـت کشیــده بود خاکـش کــردند.
توی وصیت نامه اش اینجور نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هر چی گفتم به من می خنــدیدند،
یک عمر هــر چی میخواستـم به مردم محبت کنم، فکــر کردند من آدم نیستم،
مسخره ام کــردند…
یک عمر هـر چی جدی گفــتم، شوخی گرفتند…
یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم، خیلـی تنــها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونیــد، هر روز با آقــام حـرف می زدم.
آقا بهم گفت: تو شهیــد می شی، جای قبــرم رو هم بهم نشـون داد،
این رو هم گفتم اما بــاور نکردید!
#شهید_عــبدالمطلـب_اکبـری🌷
شهادت ۱۳۶۵/۱۲/۰۴
شادی روح بزرگ شهید اکبری صلوات!
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 1⃣2⃣
نماز شب و اثراتش
🍃یکبار در سرمای شدید زمستان بچه ها را برای نماز شب صدا کرد. می گفت: بلند شید وقت نماز شب شده. بیشتر بچه ها بلند نشدند! یکی از آنها به شوخی گفت: از همین زیر پتو الهی العفو! بعد دیدم مصطفی پتویی را دور خودش پیچید و از سنگر بیرون رفت. او عاشقانه در بیابان مشغول نماز شد. می گفت: پیامبر فرموده: بر شما باد بر نماز شب، حتی اگر یک رکعت باشد، زیرا انسان را از گناه باز می دارد. خشم پروردگار را خاموش می کند و سوزش آتش را در قیامت دفع می کند.
🍃در قرارگاه بودیم. وقتی مصطفی برای نماز شب بلند میشد عمدا پایش را به ما می زد! وقتی بیدار می شدیم می گفت: ببخشید ریا شد! راستی الان وقت نماز شبه! مصطفی به این طریقم هم که شده دیگران را برای نماز شب صدا می کرد.
🍃در یکی از عملیات ها یک گردان ما در محاصره ی دشمن گرفتار شد. مصطفی هر کاری کرد نتوانست این گردان را نجات دهد. وقتی از همه جا ناامید شد مشغول نماز شب گردید. قبل از اذان صبح و بعد از پایان نماز شب مصطفی را دیدم که راهی خط مقدم شد. ساعتی بعد دیدم گردان محاصره شده با مصطفی همگی سالم دارن برمی گردن، حتی تعداد زیادی از نیروهای دشمن را به اسارت آوردند! وقتی به مصطفی رسیدم با تعجب گفتم:چی شده؟! او هم جمله ای بیان کرد که برای من درس بود. برادر ردانی گفت:«این ها اثر دعا در نماز شب بود.»
📚 کتاب مصطفی، صفحه 129 الی 130
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 2⃣2⃣
خواب
🍃بارها رویای صادقانه دیده بود. حتی المقدور نقل نمی کرد. یا اگر نقل می کرد در جمع خصوصی و برای افراد خاصی بود. به کسانی هم که خواب های خود را تعریف می کردند زیاد اهمیتی نمی داد. زیرا می دانست، خواب اگر رویای صادقانه باشد برای خواب بیننده حجت است. مدتی بود که در میان نیروها خواب دیدن زیاد شد. آن هم از سوی چند فرد خاص. برخی از بچه های رزمنده هم که ساده دل بوده و روحیه پاکی داشتند به دنبال آنها راه افتادند.
🍃در یکی از عملیات ها کار سخت شد! نبرد در اوج خود بود. با صحبت ها و روحیه دادن های مصطفی بچه ها شجاعانه می جنگیدند. تا اینکه خبر عجیبی در میان رزمندگان پیچید! همان شخص رویایی به رزمندگان گفت: امام زمان (عج) را در خواب دیده ام. ایشان فرمودند: به بچه ها بگو تا عقب نشینی کنند!! روحیه بچه ها بهم ریخت. برخی که او را قبول داشتند تصمیم به عفب نشینی گرفتند. بقیه مانده بودند که چه کنند!؟
🍃مصطفی خودش را به همان شخصی رویایی رساند. ناگاه کشیده محکمی به صورتش نواخت. بعد هم بی مقدمه گفتند: امام زمان (عج) در این کشور نایبی دارند به نام ولی فقیه. بعد ادامه داد: دستور عملیات را ولی فقیه صادر کرده. اگر دستور صاحب و مولای ما عقب نشینی باشد، به نایب عزیزش می گوید نه در رویا به شما! این را گفت و رفت. عملیات ما با موفقیت به پایان رسید.
📚 کتاب مصطفی، صفحه 142 الی 143
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_همین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_530_626)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهید
یک شب به اصرار من به جلسه #عیدالزهرا رفتیم فكر میكردم ابراهیم كه عاشق حضرت صدیقهست خیلی خوشحال میشه...
مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرفای زشت و نامربوطی رو به زبان میآورد اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: «فكر میكنم ناراحت شدین درسته؟»
ابراهیم در حالی كه آرامش همیشگی رو نداشت رو به من كرد و در حالیكه دستش رو تكان میداد گفت: «توی این جور مجالس خدا پیدا نمیشه همیشه جایی برو كه حرف از خدا و اهل بیت باشه» و چند بار این جمله رو تكرار كرد...
بعدها وقتی نظر علما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده كردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم
#شهید_جاویدالاثر_ابراهیم_هادی 🌷
📘منبع: کتاب سلام بر ابراهیم
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 3⃣2⃣
رزق حلال
🍃به حلال و حرام دقت می کرد. خیلی بیشتر از بقیه. من رفتم مشهد و برگشتم. مصطفی را دیدم و سلام کردم. بعد از سلام و احوال پرسی از من پرسید: مشهد بودی؟! گفتم: آره، چطور مگه! با لحن خاصی گفت: با ماشین لشکر رفته بودی!؟ مکثی کردم و گفتم: چند تا از فرماندهان لشکر هم بودند.
🍃مصطفی پرید تو حرفم و گفت: به کسی کار نداشته باش. آدم باید با پول حلال بره زیارت. همین الان برو پیش مسئول تدارکات، ببین چقدر باید برای هزینه ماشین پول بدی. من هم بعد از کمی فکر رفتم و هزینه ماشین را پرداختم. مصطفی برای ما حدیث معروف پیامبر را می گفت: « عبادت ده قسمت دارد که نه قسمت آن به دست آوردن رزق حلال است.»
📚 کتاب مصطفی، صفحه 154 الی 155
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 4⃣2⃣
ازدواج
🍃در میان رزمندگان همه از عشق و علاقه ی آقا مصطفی به حضرت زهرا سلام الله علیها با خبر بودند. همه می دانستند که او تحمل شنیدن روضه حضرت زهرا را ندارد. همیشه قبل از شروع نماز با ادب رو به قبله می ایستاد و به مادر سادات سلام می داد. خانواده و دوستان اصرار داشتند مصطفی زودتر ازدواج کند. اما او بخاطر شرایط جنگ قبول نمی کرد. اما امام گفته بود با همسران شهدا ازدواج کنید. موضوع را با دوستانش در جریان گذاشت. شرط مصطفی این بود که با همسر شهید ازدواج کند. شرط دیگرش برای ازدواج سید بودن همسرش بود. می خواست به حضرت زهرا سلام الله علیها محرم شود.
🍃علتش هم خوابی بود که در همان ایام پیش آمد. حضرت زهرا وارد منزل شدند. دو کوزه گل زیبا در دست ایشان بود. کوزه ها سبز بود. یکی از آنها را به مادر دادند. بعد هم به مصطفی و علی فرمودند: بیایید در آغوش من! بعد از تعریف کردن خواب، مصطفی در حالی که اشک می ریخت گفت: من و تو حتما به مادرمان حضرت زهرا محرم می شویم. بعد ادامه داد: اینکه یک دسته گل را به مادر دادند یعنی تو می مانی و من نه! من دیگه مال این دنیا نیستم!
🍃محافظ و راننده مصطفی، دختر عمویش را که هم همسر شهید بود و هم از سادات بود معرفی کرده بود. قرار شد برنامه خواستگاری هماهنگ شود. آن شب مصطفی نمی خوابید. همین طور گریه می کرد. حالت عجیبی داشت. مشغول نماز و تهجد بود. بعد هم گفت می دانم وقتش شده، من شهید می شوم. گفتم: پس زن گرفتنت برا چیه؟ مکثی کرد و گفت: خانمم از ساداته. می خوام به حضرت زهرا سلام الله علیها محرم بشم. شاید به من توجه کنند.
📚 کتاب مصطفی، صفحه 152 الی 153
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
📿3📿4📿5📿6📿7📿8📿9📿10📿11📿12📿13📿14📿15📿16📿17📿18📿19📿20📿22📿23📿24📿25📿26📿27📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_530_626)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11