باید عاشق شد ...
درست مثل حاج احمد
مرزِ اسلام را
عشق تعیین می ڪند
از مسجد جامع خرمشهر
الی بیت المقدس ...
#خرمشهرها_در_پیش_است
#حاج_احمد_متوسلیان🌷
#فاتح_خرمشهر
@sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣8⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 90
بچه ها اغلب از من میپرسیدند: «قبلاً کجا بودی؟» و وقتی اسم کردستان را میشنیدند مشتاق میشدند که از درگیریهای آنجا برایشان بگویم. برای آنها تصور اینکه بین دوست و دشمن فاصلهای نباشد و امکان داشته باشد هر مرد، زن و کودکی نارنجکی بیندازد، عجیب بود. آنها حضور نیروهای ما در درگیریهای کردستان را خیلی قوی میدانستند. حتی یکی میگفت هر کس در کردستان دو سه ماه بماند مثل این است که در جنوب دو سه سال مانده! واقعیت هم این بود که درگیریهای سخت و پی در پی کردستان، آدم را آبدیده میکرد.
بعد از دو سه روز که پیش پسردایی ام بودم به مدرسه شهید براتی اهواز رفتم. آنجا برادر زارعی مسئول سازماندهی نیروها بود که از قبل مرا میشناخت. بعد از سلام و احوالپرسی و سازماندهی نیروها متوجه شدم تنها کسی که مسئولیتش مشخص نشده من هستم.
ـ پس چرا بنده رو سازماندهی نکردید؟
ـ شما فعلاً ماندنی هستید! سه چهار روز هم بیا پیش ما بمان!
او گفت و من هم ماندم. آن روزها برادر کوچکترم سید صادق هم در گردان شهید مدنی بود. بعد از اعزام من به جبهه کردستان، سید صادق خودش را به آب و آتش زده بود که به جبهه اعزام شود. بالاخره به هر ترفندی به جبهه جنوب اعزام شده بود. از قضا در همان اولین حضورش در جبهه با درگیریهای تپه الله اکبر مواجه شده بود.
در آن آتش سخت و با دیدن انبوه جنازه های متلاشی شده، از ترس اسلحه اش را همانجا گذاشته و به شهر برگشته بود! از همانجا اسمش در لیست فراریها نوشته شده بود بنابراین، برای اعزام مجدد به هر جا سر زده بود با در بسته روبه رو شده بود، تا اینکه مرا واسطه قرار داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💢اینها ظاهرا #زن هستند ولی در باطن #حیوانات درنده ای هستند کہ حمایت از یک قاتل سنگدل سبیل کلفت و سکوت در برابر خون سہ شهید جوان ناجا را انسانیت می دانند!
@sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍برادران وخواهران هرگز از امام عزیز و بزرگوار دورے نگزینید و بدانید کہ یقینا او نائب آقا امام زمان مے باشد و راهنمایے هاے او را گوش فرا دهید وشکر این نعمت را بکنید کارهاے شما فقط براے رضاے خدا باشد و براے غیر خدا نباشد کہ هرگز موفق نخواهید شد.
✍تذکرے دیگر اینکہ هرگز ازروحانیت جدا نشوید وهمیشه با روحانیت باشید وهیچگاه از روحانیت دست برندارید و نگذارید کہ دشمنان شما را از روحانیت مبارز جداکنند و خودتان از این اجراکنندگان حکومت عدل الهی حفاظت نمایید.پدران و مادران جوانان خود را با افتخار براے جهاد در راه خدا گسیل کنید و مستضعفان را در هر کجاے جهان یارے کنید وجبهہ ها را گرم نگہ دارید.
#شهید_علی_اصغر_سعادتے
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#چهارمـ_خردادماه
روز مقــــاومت و پایدارے،
روز دزفــــول گرامے باد.🌸🍃
#دزفــــول
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#یا_مهـــــدے_عج
دومین #جمعه ماه رمضان است بیا
بوستان دل ما بے توخزان است بیا
لب ما تشنہ بہ لب هاے #عطشناک حسین
فاطمه مادر تو هم نگران است بیا..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از این نیز بگذرد......
1_6728720.mp3
4.11M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء ۹ قـــــرآن کریم
توسط استادمعتـــــز آقایی🌹
ختم امروز بہ نیابت از
#جاوید_الاثر_احمد_متوسلیان
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣9⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 91
مرتب به من التماس میکرد: «تو رو خدا سفارش منو به جواد بکن» منظورش «جواد جبارزاده» بود که در حوزۀ اعزام نیرو بارها او را رد کرده بود. بالاخره در همان ایام که دوره نقاهتم را بعد از مجروحیت کردستان میگذراندم با سید صادق به حوزه اعزام نیرو رفتم. با جواد جبارزاده میانه خوبی داشتم و به من لطف داشت، میدانستم حرفم را زمین نمیاندازد. گفتم: «اسم ایشونو بنویس. میخواد بره جبهه!»
ـ اینکه از جبهه فرار کرده! چه نسبتی با شما داره آقا سید؟!
ـ برادرمه!
نمیخواست یا نمیتوانست قبول کند. گفتم: «باور کن سید صادق برادر منه!»
ـ آخه این برادر یه بار از جبهه فرار کرده!
ـ ایرادی نداره! شما اسمشو بنویس حالا میخواد بره جبهه.
بالاخره نوشت و برادرم سید صادق که از خوشحالی روی پا بند نبود در اولین اعزام در گردان شهید مدنی جا گرفت.
اتفاقاً همان روزها که من در اهواز بودم به نیروهای گردان شهید مدنی که مسئول آن «سید احمد موسوی» بود مرخصی داده بودند. برادرم سید صادق هم مرخصی گرفته بود. قبل از حرکت آمد مرا دید و با دیگر نیروها راهی تبریز شد اما من ماندم. آن روزها «اصغر قصاب عبداللهی» معاون گردان بود و «صادق فعله آذری» و «محمود بهنیان» از مسئولان گروهانها بودند. آن روزها من آنها را خوب نمیشناختم اما آنها ظاهراً مرا در پایگاه مسجد توحید در قره آغاج دیده بودند و به گرمی تحویلم گرفتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هفتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷11🌷16🌷17🌷18🌷20🌷22🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s773_810)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍حسن آقا هر موقع که روز های آخر هفته به محل می رفتند به بهانه ی جلسه #حلقه_صالحین برای بچه های محل هدیه تهیه می کردند ، اعم از خوراکی،هدیه مادی و... .
ایشون پنجشنه غروب ها در محل جلسه ی حلقه صالحین برگذار می کردند وتا قبل از اذان مغرب همراه با بچه ها قرآن تلاوت می کردند و همینطور آن ها را به حفظ_قرآن تشویق می کردند و موقع اذان مغرب هم نماز_جماعت بر پا می کردند.
✍حسن اقا به این معتقد بودند که تنها راه رسیدن به سعادت ازراه قرآن واهلبیت به دست می آید به همین خاطر بچه هارا به قرائت وحفظ ،قرآن و احادیث ائمه تشویق می کرد.وهدف این بزرگوار از انجام این جلسات همین بود.
#شهید_حسن_رجایی_فر
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
عذرخواهی حسن شمشادی(خبرنگار) از مردم سیستان بابت عکسی که در اینستاگرامش منتشر کرد
@sangarshohada 🕊🕊
خدایا
بہ رد پاهایشان
بہ قطره قطره خونشـان
بہ قلب پر #اضطرابمـــان
بہ اشتیاق قلبشــــان
قسم مےدهیم عاقبتــ مارا ختم به شهادتــ ڪن!
#شهيد_حاج_سید_حمید_تقوی_فر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از این نیز بگذرد......
1_6727193.mp3
3.65M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء ۱۰ قـــــرآن کریم
توسط استادمعتـــــز آقایی🌹
ختم امروز بہ نیابت از
#شهید_علی_اصغر_شیردل
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
#پيامبر_صلي_اللہ_عليہ_و_آلہ
💢محبــــوب ترين كارها نزد خدا،
سيركردن گرسنہ يا پرداختن بدهى
يا برطرف كردن گرفتارى اوست.
📙نهج الفصاحہ، ح76
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
🌹ﻳﺎﺩﻱ اﺯ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ🌹
✍ شهیدمرتضي جاویدی و جليل اسلامي همه جا با هم بودند. اصلاً جنگ را هم با هم آموختند. با هم به خط مي زدند، با هم به شناسايي مي رفتند، با هم گردان فجر را تحويل گرفتند و اداره کردند. اگر سخت ترين عمليات ها را به لشکر المهدي(عج) مي دادند، در نوک پيکان حمله المهدي(عج) گردان فجر بود و در نوک اين پيکان جليل اسلامي. گاه مي شد جليل چندين شبانه روز وارد عراق مي شد و عمليات هاي نفوذي در خاک دشمن انجام مي داد و باز مي گشت. جليل و مرتضي رابطه عجيبي با هم داشتند. وقتي جليل شهيد شد، کمر مرتضي شکست.
✍مدتي از شهادت جليل مي گذشت که مرتضي را ديدم، هنوز لباس مشکي به تن داشت و عزادار جليل بود. از او پرسيدم چرا مشکي را عوض نمي کني؟ گفت: «داغ جليل را هيچ گاه نمي توانم فراموش کنم.»
ادامه داد: «جليل فکر و مغز گردان بود. درست است که من فرمانده گردان بودم، اما بي جليل نمي توانستم گردان را اداره کنم. راستش را بخواهي الان هم دائم کنارم حضور دارد. حالا هم شب ها مي آيد کنارم و مثل گذشته در کار ها مرا راهنمايي مي کند. بار ها شده، بين خواب بيداري مي آيد در چادر فرماندهي کنارم مي نشيند و ساعت ها با هم صحبت مي کنيم.»
غبطه خوردم به اين همه مهر و محبت و دوستي اين دو نفر که حتي بعد از شهادت هم بين آنها وجود داشت.
#شهیدجلیل_اسلامی
#شهید_مرتضی_جاویدی
#شهدای_فارس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣9⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 92
فرصت خوبی بود تا در نبود نیروهای گردان از خاطرات و جنگهای کردستان و جنوب بگوییم و بشنویم. بعد از چند روز تعدادی از مسئولان گردان که به مرخصی رفته بودند یک یک بازگشتند. آنجا فهمیدم که قرار بوده عملیاتی در جنوب انجام بگیرد که عملیات لو رفته بود و به همین دلیل، نیروها را به مرخصی فرستاده بودند.
وقتی سید صادق آمد یک جعبه کوچک از انگورهای باغ خودمان هم توی دستش بود. مادرم به سید صادق سپرده بود: «حتماً باید همۀ این انگورها رو به نورالدین برسونی.» آن روز همراه بچه ها انگورهای باغمان را نوش جان کردیم. حس اینکه پدر و مادر در هر شرایطی به یاد آدم بودند، بینظیر بود!
در سازماندهی به عنوان نیروی گردان شهید مدنی مطرح شدم. باید پیش سید احمد موسوی میرفتم و میگفتم مرا به گردان او داده اند. سید موسوی با روی خوش مرا پذیرفت. وقتی پرسیدم: «آقا سید من کدوم دسته برم؟» گفت: «تو نیروی آزادی! همینجا خواهی ماند!» معلوم بود روی تجربه من از حضور پانزده ماهه ام در کردستان حساب ویژهای باز کرده اند. اصرار کردم که در جمع یکی از دسته ها باشم اما قبول نکرد. گفتم «آخه میخوام ببینم اینجا توی جنوب جنگیدن چطوریه؟» جواب آقا سید راحتم کرد: «شما که توی کردستان جنگیدی، نبرد اینجا خیلی آسونتر از اونجاست!»
یکی از روزهای شهریور ماه 1361بود که آقا سید موسوی گفت: «به زودی به طرف سومار میریم.» زود همه چیز جمع و جور شد و با اتوبوس به سمت کرمانشاه و اسلام آباد راه افتادیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هفتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷16🌷17🌷18🌷20🌷22🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s773_810)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊