سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 48
معلوم بود تعدادی از آنها از بالای درختها ما را زیرنظر داشتند. به ما دستور عقب نشینی داده شد و بلافاصله تانکها منطقه را زیر آتش گرفتند. برای دقایقی فقط ناظر این صحنه بودیم. با فروکش کردن شلیک تانکها به سمت جنگل پیشرَوی کردیم و بالاخره با به اسارت گرفتن پنج شش نفر از دشمن آن منطقه را پاکسازی کرده و به جاده رسیدیم.
عملیات برای تصرف تپه های آن سوی جاده، ادامه یافت و برای این کار نیروها گروه بندی شدند. تانکها از یک طرف، نیروهای ارتشی از یک طرف و نیروهای سپاهی در دو گروه مجزا که هر یک شامل چند دسته و تیم بودند، از دو سوی دیگر به سمت تپه ها حرکت کردند. ما به تجربه دریافته بودیم هر چه تعداد نیرو در یک جا کمتر باشد تلفات کمتر و نتیجه بهتر میشود. به همین دلیل، نفرات را به گروههای کوچکتر تقسیم میکردیم. پایین تپه ها که رسیدیم باز به دو گروه کوچکتر تقسیم شدیم و هر گروه با یک بیسیمچی شروع به بالارفتن از تپه ها کرد. مسئولیت یکی از این گروهها با من بود. در پای تپه من و بیسیمچی تصمیم گرفتیم با هم از یک طرف تپه بالا برویم و بقیه از طرف دیگر. تیراندازیهای پراکنده ای در منطقه جریان داشت هنوز تا بالای تپه راه زیادی داشتیم که بیسیمچی تیر خورد. دیدم نمیتواند بالا بیاید. گفتم: «تو همینجا باش. من بالا میرم!» در این فکر بودم که حالا بچه های ما بالا میروند و اگر ما آنجا نرسیم شاید معطل بمانند و نتوانند وارد عمل شوند. به تنهایی بالای تپه رسیدم. انتظار دیدن بچه ها را داشتم اما آنجا نه از دشمن خبری بود و نه از نیروهای خودی. تعجب کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
امید بہ اصلاح نهایی بہ وسیلہی حضرت صاحبالزّمان #عج آن امیدی است کہ ما داریم. ما باید کمک کنیم، از خدا بخواهیم و خودمان تلاش کنیم کہ آن روز را جلو بیندازیم و نزدیک کنیم.
@sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
وصيتم به شما خانواده و دوستان اين است كه با هوشيارى كامل پيرو خط امام باشيد و راه شهيدان را كه همان راه رهبر است، و راه رهبر همان راه اسلام واقعى است را طى كنيد و پشتيبان رهبر باشيد و به گفتارى كه امام می گويد عمل كنيد كه همان قرآن است و هميشه دعا كنيد خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار ..
#شهید_جعفر_هادى
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#چشمانت_را_ببند_اے_شهید
♦️مبادا این روزها درمقابل مادرم زهراشهادت دهی
♦️مادرم ببخش کہ باهرتیری کہ بہ قلب فرزندت می زنیم.
#یاد_سیلی_را_روی_گونہ_ات_زنده_کنیم
@sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍بخشندگی و سخاوت شهید
محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد فعالیت میکرد ، در یکی از شب های سرد زمستانی وقتی که با هم به خانه برمیگشتیم، پیرمرد دستفروشی در کنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش و کلاه و لباس زمستانی میفروخت
محمد حسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در کنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند ،بعد از اینکار خوشحالی خاصی در چهره اش پیدا بود بعد فهمیدم که شهید وسایلی که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود
#شهیدی_که_بازبان_روزه_به_شهادت_رسید
راوے : #دوست_شهید
#شهید_محمد_حسین_عطری
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✍زیر بارش بارانی از
تیر و ترڪش ایستادند
تا راحت و آسوده بمانیم ...😔
#مردان_بی_ادعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اگر میخواهید
کارتان برڪت پیدا کند
بہ خانوادہ شهدا سر بزنید
زندگی نامہ شهدا را بخوانید
سعی ڪنیـد در روحیـه خود
شهـادت طلبی را پرورش دهید
#شهیـد_مصطفی_صدرزاده
#شبتون_شهدایی🌷
iD ➠ @sangarshohada
تو کہ از یاد بردی درقفس شوق رهایی را
چہ میخوانی کجائیدای شهیدان خدایی را
بہ کوی عافیت سردرگمی بیهوده می گردی
نمی یابی بلاجویان دشت کــــــــــربلایی را
#صبحتون_شهدایی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍شهدا حجت را بر همہ تمام ڪردند و جاے هیچ گونہ عذر و بهانہ اے نیست. همه ما در قبال خون شهدا مسئول هستیم، پس بڪوشیم ڪہ دِین این شهدا را ادا ڪنیم تا فردا شرمنده ے آنها نباشیم.
#علی_نقی_ابونصری
📚ڪتاب تا ڪربلا، صفحہ 168
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#یا_صـاحب_الزمان_عج
فقط ما جمعه ها چشم انتظاریم
فقط جمعه برایش بی قراریم
دلیل غیبتش"شاید"همین است
فقط در روز جمعه #ندبه داریم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣6⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 69
فندرسکی هم رانندگی میکرد و هم در وقت لزوم توپچی بود. آنجا که رسیدیم دو دستگاه تانک ارتشی را هم دیدم که شلیک میکردند. متوجه شدم میخواهند با آر.پی.جی تانکهای ما را بزنند. فریاد زدم و خدمه متوجه شده و تانک را از دیدگاه بیرون کشیدند. فندرسکی میخواست با توپ 106 پایگاه دموکراتها را بزند. گفتم: «نه بابا! اینا زیاد هم که باشن شش هفت نفر بیشتر نیستن. حیفه گلوله های توپو به خاطر اونا هدر بدیم.» قرار شد سه چهار نفری داخل روستا برویم. توپ 106 همانجا ماند و ما دو قبضه کلاشینکف برداشتیم و به ستون یک جلو رفتیم. نزدیک پایگاه متوجه شدیم سه چهار نفر از دموکراتها بعد از اصابت گلوله های تانک به هلاکت رسیده اند. شرایط به گونه ای بود که کسی نمیتوانست از آن پایگاه خارج شده و فرار کند. نزدیکتر که شدیم دیدیم فقط دو نفر از آنها زنده اند، البته ترکشهایی از گلوله تانک نصیب آنها شده بود. با وجود اینکه به شدت زخمی شده بودند، سعی میکردند تانکهای ما را با آر.پی.جی بزنند! پیشمرگها هم رسیدند. گفتم: «به اینها کاری نداشته باشید، اسیرن.» پیشمرگها قبول کردند و فهمیدیم آن دو پدر و پسر هستند. آنها دستگیر شدند و مثل همۀ دموکراتها و کومله هایی که دستگیر میشدند، اعتراف کردند که چندین نفر از نیروهای ما را کشته اند. برایشان حکم اعدام صادر شد. آنها تا دم آخر به ما توهین کرده و شعارهای خودشان را تکرار میکردند!
اسفند ماه بود که کار تسویه ام در سپاه مهاباد تمام شد. آن روز تازه تسویه کرده و در مقر آماده بازگشت به تبریز میشدم که فندرسکی آمد سراغم: «داریم میریم عملیات.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#شهید_مهدی_باکری: ✍اگر از یک دستہ ۲۲ نفری، ۱ نفر بماند باید همان ۱ نفر مقاومت کند واگر فرمانده شم
❃🌷↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت.
✍گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.
یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟
میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#سردار_شهید_مهدی_باکری
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وقتی وطن
به خون خودش #تشنه می شود
عشق است
اگر نصیب رگم ، #دشنه می شود
خون #مرا بریز به رگهای میهنم
هرگز به حرمت وطنم دم نمی زنم...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊