❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍مرد انگلیسی گفت «شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد میكنید. این طور جلو بروید تحریم میشوید». بهشتی گفت:
«انقلاب ما انقلاب آرمانها است نه تسلیم به واقعیتها. همان نان و پنیر برایمان كافی است».
#شهید_بهشتی
برگرفتہ از کتاب صد و ده دقیقہ تا بهشت📗
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
هر وقت خواستے ...
اقتدار و صلابت ،
توام با مهربانے را
در چهره یڪ مرد ببینے
چشمــــانت را
بہ حاج ابراهیم همّت بدوز ...
#شهید_حاج_ابراهیم_همّت
#سردار_دلها
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣4⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 241
آن هم هشت نفری که چندین کیلومتر بلم رانده و بعد از گذر از موانع به خط دشمن زده اند. میدانستیم به خاطر وسعت منطقه عملیاتی و کمبود نیروهای خط شکن هر چند نفر مسئول پاکسازی قسمتی از منطقه و ادامۀ مأموریت شده اند اما تصرف قرارگاهی که چندین شلیکا از جمله امکاناتِ آنجا بود به دست چند نفر واقعاً حیرت آور بود.
در همه این مدت جا ماندن امیر ذهنم را مشغول کرده بود. از گروهان ما چهار نفر به دلیل نبود بلم از شرکت در مرحلۀ اول عملیات جا مانده بودند که یکی از آنها دوست عزیز من امیر بود. من هم به اندازه او از این وضعیت ناراحت بودم و به هر دری میزدم تا امیر بتواند همراه ما بیاید. خودم را به مصطفی پیشقدم رساندم که قرار بود قرعه کشی کند. فقط برای یک نفر از چهار نفر جایی در یکی از بلمها باز شده بود. مثلاً میخواستم پارتی بازی کنم تا قرعه به نام امیر مارالباش بیفتد که نیفتاد. امکان همراهی امیر با ما منتفی شده بود و ناراحتی او و من تکمیل. از آن طرف صدای نوحه بلند شد. از تبلیغات لشکر برادر منافی آمده بود تا قبل از شروع حرکت بلمها به اهل بیت(ع) متوسل شدیم. در آن منطقۀ محدود، روی پلها و وسط آب در نزدیکی ساحل خودمان، مجلس عجیبی شکل گرفت. هر کس همانجا که نشسته بود سرش را پایین انداخته و گریه میکرد. قبل از آغاز نوحه، چشم خیلیها از طوفان یا طراوت دلشان بارانی شده بود. لحظه های عجیبی بود، قرار بود بعد از ادای نماز ظهر سوار بلمها شویم.
حرکت آغاز شد. نیروهای خط شکن لشکر عاشورا یک یک سوار بلمها میشدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣4⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 242
صدای اذان برادر منافی شور دیگری به پا کرد. او با شوق و حالی وصف ناشدنی اذان میداد و معنی اش را میگفت. فکر میکنم در طول عمرم هیچ اذانی مثل اذان ظهر عملیات بدر جسم و جانم را متأثر نکرده است. کسی نبود گریه نکند. بچه های خط شکن در حالی که بادگیرهای سبز یا خاکی رنگ پوشیده بودند، سوار بلمها می شدند. نگاه آقا مهدی، فرماندهان و نیروهای پشتیبان، بدرقه مان میکرد. هنوز نوبت ما نشده بود که سروکله هواپیماهای عراقی پیدا شد. در آن لحظات، ما باید خودمان را به هر ترتیب استتار میکردیم، بلمهایی که حرکت کرده بودند لای نیزارها رفتند. با خودم گفتم: «مشکل خودمون بس نبود اینا هم اومدن روش!» کم کم نوبت ما رسید. امیر کنارم آمد: آقا سید! داری میری؟
ـ بله.
ـ میمونی یا... شهید میشی؟
ـ نه، زنده میمونم!
ـ از کجا میدونی؟!
ـ میدونم، من زنده میمونم!
ـ پس یه وقتی رو مشخص کن که من تو رو اونجا ببینم!
ـ فردا سر ساعت نُه صبح تو جاده ای که به قرارگاه میرسه منتظرت میمونم!
با اطمینان این را گفتم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نود_ودومین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷1🌷2🌷3🌷4🌷7🌷8🌷9🌷10🌷19🌷20🌷21🌷24🌷25🌷26🌷28🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩@
( #s793_615)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای ۳خانواده مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹