eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنہ ای: #شهادٺ ها انقلاب ما را پابرجا وتضمیڹ ڪرده اسٺ و بہ همین دلیل ملت ما را آسیب ناپذیر ساخت... #شهید_بـــهزاد_سیفی🌷 #ســالروز_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام دوستان به مدد شهدا دوباره موفق شدیم ادامه داستان نورالدین پسر ایران و پیداکنیم ان شاءالله از امشب ادامه داستان در کانال درج میشه ممنون بابت صبوریتون
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 331 گاهی به اهواز میرفتیم و کله پاچه میخریدیم. اهوازی ها تمایل زیادی به خوردن کله پاچه نداشتند به همین دلیل، کله پاچه ارزان بود. شب تمیزش میکردیم و برای صبحانه کله پاچه بار میگذاشتیم. البته در تدارکات اصلاً کمبودی نبود. امکاناتی به اندازۀ یک گردان مهیا بود و نیازی به پاتک زدن نبود. بعد از گذشت چند روز سید با تعدادی نیرو آمد و مژده داد که «حاج قلی یوسف پور» هم میخواهد به گردان ما بیاید. حاج قلی را از گیلان غرب میشناختم؛ حاج قلی از یاران دکتر چمران بود و بچه هایی که از نزدیک با او کار کرده بودند، تعریفش را میکردند. میگفتند: «شهید چمران خودش نمونه بود، شاگردانش هم نمونه اند.» هنوز حضور قدرتمند حاج قلی را در صحنۀ درگیری ندیده بودم. یکی از نیروهای جوان به نام «رسول آفتابی» به عنوان مسئول گروهان 1، حاج قلی یوسفپور به عنوان فرمانده گروهان 2 و یکی از بچه های جلفا به عنوان مسئول گروهان 3 معرفی شدند، اما هنوز از کادر گروهان خبری نبود. آن روزها چندین بار از گردان امام حسین سراغ ما آمدند. آنها هم دنبال کادر و نیرو بودند و سراغ ما می آمدند تا متقاعدمان کنند برگردیم گردان امام حسین، اما من و امیر نامردی کردیم و برنگشتیم! «علی چرتاب» از بچه هایی بود که مرا خوب می شناخت. بارها دنبالم آمد و کوشید برای برگشتن راضی ام کند. هنوز در گردان امام حسین کسانی بودند که با آنها سابقۀ دوستی داشتم اما دیدن چادرهای سوت و کور و خالی دردم را تازه میکرد. با این حال به گردان امام حسین زیاد رفت و آمد میکردیم. فقط در بازی فوتبال که تیم گردان امام حسین قویتر بود، ما نیروی گردان امام حسین میشدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 332 با این همه به هیچ وجه فکر برگشتن به گردان امام حسین را نداشتم و زیر بار مسئولیتی در گردان ابوالفضل هم نرفتم. یک روز سید اژدر مولایی که تازه از تبریز برگشته بود سراغم آمد و گفت: «قراره حاج قلی با بچه ها از شهر نیرو بیاره. شما چادرهای گروهان حاج قلی رو روبه راه کنید تا بچه ها که اومدن آسوده باشن. با امیر تصمیم گرفتیم از اول صبح کارمان را شروع کنیم. کار سنگینی بود. باید دو نفری هشت نُه تا چادر میزدیم. چادرهای نو را تحویل گرفتیم اما تا یک میله را درست میکردیم میله دیگر جابه جا میشد و مجبور می شدیم از نو شروع کنیم. بعد از اینکه هر چادر آماده میشد اطراف چادر را میکندیم و خاکها را روی کناره های چادر می ریختیم تا باد چادر را به آسانی بلند نکند. همه کارها یک طرف و تحمل بوی آزاردهنده چادرهای نو یک طرف. در هوای گرم باید زیر چادر میرفتیم و گرما و بوی بد را تحمل میکردیم. حدود ساعت سه ظهر کارمان با زحمت تمام شد. هنوز نفسی تازه نکرده بودیم که دیدیم هوا دارد خراب میشود. گفتم: «امیر! طوفان داره میاد که همه زحمتهای ما رو ببره!» ـ بابا نفوس بد نزن! اما طوفان کاری به حرف من نداشت. به سرعت نزدیک میشد و میدیدیم چه هیبتی دارد. داد زدم: «بپر تو این چاله!» و رفتم توی چاله ای که کنارمان بود و آشغالهایمان را آنجا میریختیم. امیر باورش نمیشد گردباد بتواند صدمه ای به ما بزند، اما وقتی دید هوا پس است پرید کنارم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷5🌷6🌷7🌷8🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷18🌷19🌷20🌷21🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 132 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حاج_رضا_فرزانه ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
یک لحظہ #چشم دیدن خودرا بہ من ببخـش آیینہ هاےروشن خودرا بہ من ببخـش پروازراتوتجربہ ڪردے مبارڪت حالا #پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش ... #شهید_میلاد_بدری #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍عاشق اهل بیت بود ده دقیقه قبل از شهادت گفته بود جان زهرا من رو در روز تاسوعا خاکسپاری کنید، ودر شب شهادت حضرت قاسم هشتم محرم 94 به شهادت رسید. ✍نماز_اول وقت تو مسجد بود ما هیچ وقت اونو تو منزل نمیدیم خادم مسجد بود نوکری اهل بیت رو با جون و دل میکرد ، همیشه اگر میخواستیم ببینیم باید میرفیتیم تو مسجد میدیدیم.همش تکیه کلامش این بود توکل به خدا کن از بــنده هاش نخواه حتی ما نمیدونستیم تو سپاه چه مقامی داشت بعدا فهمــیدیم تکاور و تک تیرانداز بود.اصلا اهل غیبت با تهمت نبود، عصای دست پدر و مادرش بود نوکری برادر مریضش و میکرد هیچ وقت از ما توقع چیزی رو نداشت. ۹۴_شب_حضرت_قاسم iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#یا_صاحب_الزمان_عج جمعہ يعنے زانوےغم دربغل برسرسجاده هاے #العجل جمعہ يعنے اشڪ هاے انتظار جمعہ يعنے شڪوه ازهجران يار جمعہ يعنے آه، الغوث، الامان درفراق #مهدےصاحب_زمان_عج iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
‌هــــیچ‌ڪس ڪاش نباشـــــد نِگَہش بـــــر راهے... #مادران_چشم_انتظار #صائب_تبریزی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸🍃🌸 آقا، ردای سبز امامت مبارڪت پوشیدن لباس خلافت مبارڪت ای آخرین ذخیره زهرایے حسین آغاز روزگار امامت مبارڪت #آغاز_امامت_و_ولایت_گل #سرسبدعالم_هستی_تبریک_وتهنیت 🍃🌸🍃🌸 iD➠ @sangarshohada🕊
بعضــے ها ... لباسِ #دامـــادی هـم گرفتہ بودند ولے ... لباس #غواصـــے پوشیدند ... و بہ معشوق رسیدند #اللهم_الرزقنا_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 333 گردباد همۀ میله ها، چادرها و هر چه را که بود بلند کرد و با خود برد. در چند ثانیه چهرۀ منطقه به هم ریخت. بعد از ما گردان تخریب در معرض گردباد بود و بعد چادرهای دژبانی، ادوات و گردان سید الشهدا. گردان واقعاً خرابه شد. باید به خاطر اینکه در آن طوفان بلایی سر خودمان نیامد خدا را شکر میکردیم. من و امیر نگاه مأیوسانه ای به هم انداختیم، تحمل بوی تند چادرهای پاره شده کفاره کدام گناهمان بود؟! از آن همه چادر حتی یکی اش هم قابل استفاده نبود. از همان روز بود که کمبود چادر در لشکر رخ نشان داد. به زودی حاج قلی با تعدادی نیرو از راه میرسید. مجبور شدیم به تدارکات لشکر که پایین تر از گردان امام حسین بود، پاتک بزنیم. تا گیر آوردن چادر جدید، سقف مسجد گردان را با چادرهای پاره به نحوی پوشاندیم و همانجا سر کردیم. نیروهای تازه نفس برای گروهان حاج قلی از راه رسیدند. ساعت حدود نُه صبح بود و حاج قلی و بچه ها توانسته بودند فقط دو تا چادر آماده کنند. ما هم میله و چادرهای پاتکی را آوردیم که نیروهای تازه وارد برای خودشان چادر بزنند. نیروها از اردبیل اعزام شده بودند و بیشتر بچه های اردبیل این خصوصیت را داشتند که اگر مسئولشان از بین خودشان بود دل به کار میدادند وگرنه سروکله زدن با آنها کار هر کس نبود. سر و وضع نیروهای جدید که اکثراً اعزام اولی و صفرکیلومتر بودند تماشایی بود؛ زیر هوای گرم که میله ها از شدت داغی دستمان را می سوزاند نیروهای تازه وارد رفته رفته لباس شان را کندند و با زیر پیراهن مشغول کار شدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣3⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 334 ما از خنده روده بر شده بودیم و آقا سید اژدر هم که به انضباط اهمیت میداد نگاه میکرد و حرص میخورد. کار به جایی رسید که سید با عصبانیت با ستاد تماس گرفت: «اینا دیگه چه نیروهایی ان که به ما دادید؟» صدای حاج قلی هم بلند شده بود که: «من اینا رو نمیخوام.» آن روز گذشت اما روزهای بعد هم بی نظمی کردند. در مراسم صبحگاه از بین حدود نود نفر نیروی گروهان فقط چهل پنجاه نفر حاضر میشدند. قضیه ادامه پیدا کرد و به همه ثابت شد بچه های اردبیل هم مثل بچه های ارومیه وقتی کسی از بین همشهری هایشان در کادر گروهان و از مسئولان باشد، خوب کار می کنند. آن وقت یک نفر از نیروهای ستاد به نام «گنجگاهی» را که اردبیلی بود به گردان ما فرستادند و شد معاون دوم فرمانده گردان. با حضور این برادر تحولی در گروهان حاج قلی به وجود آمد. بچه های اردبیلی نظم و فعالیت را به جایی رساندند که قبل از شروع مراسم صبحگاه در محوطه حاضر می شدند و حتی یک دور هم می دویدند و بعد آماده مراسم می شدند. آدم با دیدنشان کیف میکرد. به تدریج با آمدن نیروهای دیگر، گردان ابوالفضل از گردانهای منظم و آماده لشکر شد. قبلاً تصمیم گرفته بودم کنار حاج قلی و در گروهان او بمانم، اما به دلایلی منصرف شدم. دلیل اصلی ام این بود که نمی خواستم مسئولیتی قبول کنم و متوجه شده بودم از وقتی به گردان ابوالفضل آمده ام فرماندهی گردان فکر میکنند مسئولیتی به من بدهند. در حالی که از این مسئله اکراه داشتم و میخواستم نیروی آزاد باشم. گرچه در حین عملیات هر کاری از دستم برمی آمد، انجام میدادم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷6🌷14🌷15🌷20🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 134 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حمید_طباطبایی_مهر ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
پوتیــن هایش بسوے آسمان جفت شده همان جا مانـده بود خالـــــے ... او مے دانست ڪہ پرواز بال شهادت مےخواهد نہ پوتیــــن نظامے ... #خاڪ_پایت_سرمۂ_چشمانم #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#وصیتی_تکان_‌دهنده ✍اگر بہ واسطہ خونم حقے بر گردن دیگران داشتہ باشم بہ خدای کعبہ قسم ؛از مردان بے ‌غیرت و زنان بے حیا نمیگذرم.. !!! #شهید_امیر_حاج‌امینی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دیدم سرباز سوری رو سینش عکس حاج عمار رو چسبونده ازش پرسیدم این کیه میشناسیش؟ گفت این حاج عمار خدا بیامرزه..گفتم چرا عکس یه ایرانی رو روی سینت زدی...گفت حاج عمار خیلی انسان درست و فرمانده شجاعی بود..براش ایرانی و سوری و عراقی فرقی نداشت ✍شب ها توی پست های شبانه میومد پیش ما و با ما حرف می زد و ما رو تحویل می گرفت.خیلی به ما احترام می گذاشت..تو فرمانده ها مخصوصا فرمانده های سوری اصلا همچین رفتاری وجود نداره..تا وقتی که اون بود هیچ کم و کسری نداشتیم..یه بار تو عملیات یکی از بچه ها شهید شد و کسی جرأت نداشت بره جنازه شهید رو به عقب بیاره با اینکه اصلا اون شهید ایرانی نبود خودش رو به خطر انداخت و رفت تو دل دشمن و شهید ما رو به دوش انداخت و چند صد متر به عقب آورد ✍چند وقت بعد بچه های عراقی حرکه النجباء رو هم دیدم که عکس این شهید روسینشونه و اونا هم خاطراتی از این دست تعریف می کردن.شهید محمد حسین محمدخانی ملقب به حاج عمار فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا(ع) و حرکه النجباء عراقی بود که در 16 آبان 94 در جنوب حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و آسمانی شدند . ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اینجوری ایستاده اند... گم شد! هم پلاکت... هم #استخوانت... هم آرمانت... و اتوبان رد شد از کوچہ ای ڪہ بہ نامت بود iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
زندگیمان در مسیر تیر بود خاڪ جبهہ، خاڪ دامنگیر بود آنڪہ خود را مرد میدان فرض ڪرد آمد از این نقطہ ڪرد ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣3⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 335 در صورت قبول مسئولیت باید تابع نظم و نظام می شدم در حالی که اهل نظم نبودم. مثلاً از جمله کسانی بودم که پوتین پوشیدن برایش عذاب آور بود و اغلب به من تذکر می دادند. وقتی در گردان این قانون وضع شد که همه باید با پوتین در محوطه بیایند، من به حرمت این قانون خودم را موظف کردم که حداقل همیشه کتانی بپوشم و پابرهنه بیرون نروم! در باقی کارها هم این حالت بود. شاید برای مدت محدودی میتوانستم منضبط و پایبند به قوانین باشم، اما برای من که روزگارم در جبهه می گذشت، سخت بود که همیشه بخواهم با این قوانین کنار بیایم. حال آنکه اگر مسئول دسته میشدم حتماً باید کاری میکردم تا نیروها متوجه باشند که خودم عامل به قوانین هستم بعد حرفم در آنها اثر میکرد. پیش حاج قلی هم نماندم. به آقا سید اژدر قضیه را گفتم و خواستم یکی از چادرهای کوچک تدارکات را به ما بدهد تا من و امیر تا وقت عملیات آنجا بمانیم. انصافاً آقا سید هم با بزرگواری قبول کرد و خیالمان راحت شد. یک دوران استثنایی برای ما شروع شد. من و امیر دو نفری در چادر کوچکمان سر میکردیم. از غذای گردان هم زیاد استفاده نمیکردیم، از دزفول گوجه فرنگی و تخم مرغ میخریدیم و املت درست میکردیم. دوتایی به صبحگاه میرفتیم، هر دسته در مراسم صبحگاه یکجا می ایستاد، من و امیر هم یکجا! نیروهای هر دسته کنار هم می دویدند، من و امیر کنار هم. آن روزها از بهترین روزهای عمرم بود. در هیچ گردانی مثل گردان ابوالفضل از این بابت که با هم بودیم و برنامه مان دلخواه خودمان بود، به ما خوش نگذشته بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 336 در طول این مدت رابطه مان با سید اژدر مولایی هم صمیمی تر شده بود. سید آدم مغروری نبود، به عنوان فرمانده گردان عیب نمی دانست چیزی را که نمیداند، بپرسد. گاهی کنار هم جمع میشدیم و از مشکلات گردانها و جنگ صحبت میکردیم. گاهی کار گردانها را در عملیاتها تحلیل میکردیم و بعضی مواقع حرفهای من سید را قانع میکرد. آن روزها اغلب حرفمان راجع به عملیات بدر بود. همان روزها بحث رفتن به سد دز و آموزش شنا قوت گرفت. سید با روحیه خوبی که داشت می گفت که برای افزایش آمادگی نیروها، آنها را تا سد دز پیاده ببریم. برای این کار باید حدود سی و پنج ساعت راه می رفتیم، آن هم در منطقه کوهستانی و سنگلاخ که نیروها باید بعد از هر شش ساعت پیاده روی استراحت میکردند. سید پیشنهاد میکرد که قبل از حرکت نیروها، تانکر آب و موادغذایی ببریم و در مکانهای مشخصی آماده بگذاریم تا بچه ها در آن محلها استراحت کنند، اما ما سید را قانع کردیم با نیرویی که تا حالا در آموزش نبوده، نمیشود چنین برنامه سختی اجرا کرد. پیشنهاد دادیم این برنامه را در بازگشت انجام دهیم. البته به صراحت گفتم که من نه موقع رفتن و نه برگشتن پیاده نمی آیم! چند روز بعد وسایل را جمع کرده و با ماشین به سمت سد دز حرکت کردیم. آن روزها آب سد دز شرایط خوبی داشت. قبلاً شنیده بودم که تفاوت سطح آب دز در فصول سرد و گرم به هفتاد تا هشتاد متر میرسد. بچه ها میگفتند در بعضی نقاط عمق آب به سیصد متر و بیشتر هم میرسد. شنیدن این حرفها ترس بعضیها را که شنا بلد نبودند، بیشتر میکرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷14🌷15🌷20🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 135 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدرضا_دهقان ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍شاعر شدنم را بگـذارید بـہ پایش ... او بود ڪہ اینگونہ مرا در بہ درم ڪرد ... #شهید_محسن_قوطاسلو #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ڪاری ڪن #اے_شهید‌ بعضے وقتـــ ها نمیـدانم در گـرد و غبـار گنـاه این دنیـا چه ڪنم. مـرا جدا ڪن از زمیـن دستمـ را بگیـر... میخواهمـ در دنیاے تو آرامـ بگیرم ... @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
✍شاعر شدنم را بگـذارید بـہ پایش ... او بود ڪہ اینگونہ مرا در بہ درم ڪرد ... #
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ .... ‌✍به محسن گفتم : تصمیمت واسه رفتن جدیه ؟؟؟با اطمینان گفت : آره . با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کردو گفت :مطمئن باش من شهید میشم منم گفتم : هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست.دوباره گفت : خودم خواب دیدم و میدونم سند شده عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام بر غربت و مظلومیتِ پهلوانان بلندی‌های غرب سلام بر زین الدین‌ها بر مهدی و مجید ... #شهید_مهدی_‌زین_الدین #شهید_مجید_زین_الدین #سالروز_شهادت 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ 👌کودکی شهید رسول خلیلی به روایت مادر شهید #شهید_رسول_خلیلی #سالروز_شهادت 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊❤️