↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_نهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷5🌷6🌷7🌷8🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷18🌷19🌷20🌷21🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1089_980)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍عاشق اهل بیت بود ده دقیقه قبل از شهادت گفته بود جان زهرا من رو در روز تاسوعا خاکسپاری کنید، ودر شب شهادت حضرت قاسم هشتم محرم 94 به شهادت رسید.
✍نماز_اول وقت تو مسجد بود ما هیچ وقت اونو تو منزل نمیدیم خادم مسجد بود نوکری اهل بیت رو با جون و دل میکرد ، همیشه اگر میخواستیم ببینیم باید میرفیتیم تو مسجد میدیدیم.همش تکیه کلامش این بود توکل به خدا کن از بــنده هاش نخواه حتی ما نمیدونستیم تو سپاه چه مقامی داشت بعدا فهمــیدیم تکاور و تک تیرانداز بود.اصلا اهل غیبت با تهمت نبود، عصای دست پدر و مادرش بود نوکری برادر مریضش و میکرد هیچ وقت از ما توقع چیزی رو نداشت.
#شهید_هادی_شجاع
#وهب_سپاه
#نقل_از_پدربزرگوار_شهید
#نحوه_شهادت_اصابت_تیربه_پهلو
#محرم_۹۴_شب_حضرت_قاسم
#دامادی_که_بعد_از_چهارروزپرکشید
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣3⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 333
گردباد همۀ میله ها، چادرها و هر چه را که بود بلند کرد و با خود برد. در چند ثانیه چهرۀ منطقه به هم ریخت. بعد از ما گردان تخریب در معرض گردباد بود و بعد چادرهای دژبانی، ادوات و گردان سید الشهدا. گردان واقعاً خرابه شد. باید به خاطر اینکه در آن طوفان بلایی سر خودمان نیامد خدا را شکر میکردیم. من و امیر نگاه مأیوسانه ای به هم انداختیم، تحمل بوی تند چادرهای پاره شده کفاره کدام گناهمان بود؟! از آن همه چادر حتی یکی اش هم قابل استفاده نبود. از همان روز بود که کمبود چادر در لشکر رخ نشان داد. به زودی حاج قلی با تعدادی نیرو از راه میرسید. مجبور شدیم به تدارکات لشکر که پایین تر از گردان امام حسین بود، پاتک بزنیم. تا گیر آوردن چادر جدید، سقف مسجد گردان را با چادرهای پاره به نحوی پوشاندیم و همانجا سر کردیم.
نیروهای تازه نفس برای گروهان حاج قلی از راه رسیدند. ساعت حدود نُه صبح بود و حاج قلی و بچه ها توانسته بودند فقط دو تا چادر آماده کنند. ما هم میله و چادرهای پاتکی را آوردیم که نیروهای تازه وارد برای خودشان چادر بزنند. نیروها از اردبیل اعزام شده بودند و بیشتر بچه های اردبیل این خصوصیت را داشتند که اگر مسئولشان از بین خودشان بود دل به کار میدادند وگرنه سروکله زدن با آنها کار هر کس نبود. سر و وضع نیروهای جدید که اکثراً اعزام اولی و صفرکیلومتر بودند تماشایی بود؛ زیر هوای گرم که میله ها از شدت داغی دستمان را می سوزاند نیروهای تازه وارد رفته رفته لباس شان را کندند و با زیر پیراهن مشغول کار شدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣3⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 334
ما از خنده روده بر شده بودیم و آقا سید اژدر هم که به انضباط اهمیت میداد نگاه میکرد و حرص میخورد. کار به جایی رسید که سید با عصبانیت با ستاد تماس گرفت: «اینا دیگه چه نیروهایی ان که به ما دادید؟» صدای حاج قلی هم بلند شده بود که: «من اینا رو نمیخوام.» آن روز گذشت اما روزهای بعد هم بی نظمی کردند. در مراسم صبحگاه از بین حدود نود نفر نیروی گروهان فقط چهل پنجاه نفر حاضر میشدند. قضیه ادامه پیدا کرد و به همه ثابت شد بچه های اردبیل هم مثل بچه های ارومیه وقتی کسی از بین همشهری هایشان در کادر گروهان و از مسئولان باشد، خوب کار می کنند. آن وقت یک نفر از نیروهای ستاد به نام «گنجگاهی» را که اردبیلی بود به گردان ما فرستادند و شد معاون دوم فرمانده گردان. با حضور این برادر تحولی در گروهان حاج قلی به وجود آمد. بچه های اردبیلی نظم و فعالیت را به جایی رساندند که قبل از شروع مراسم صبحگاه در محوطه حاضر می شدند و حتی یک دور هم می دویدند و بعد آماده مراسم می شدند. آدم با دیدنشان کیف میکرد. به تدریج با آمدن نیروهای دیگر، گردان ابوالفضل از گردانهای منظم و آماده لشکر شد.
قبلاً تصمیم گرفته بودم کنار حاج قلی و در گروهان او بمانم، اما به دلایلی منصرف شدم. دلیل اصلی ام این بود که نمی خواستم مسئولیتی قبول کنم و متوجه شده بودم از وقتی به گردان ابوالفضل آمده ام فرماندهی گردان فکر میکنند مسئولیتی به من بدهند. در حالی که از این مسئله اکراه داشتم و میخواستم نیروی آزاد باشم. گرچه در حین عملیات هر کاری از دستم برمی آمد، انجام میدادم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_نهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷14🌷15🌷20🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1090_080)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊