سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 145
در جریان احداث اردوگاه جدیدی برای لشکر عاشورا قرار گرفتیم. محل این اردوگاه نزدیکی سه راه حسینیه و حدود سی و پنج کیلومتر مانده به خرمشهر بود؛ اردوگاهی که به نام «شهدای خیبر» معروف شد.
آن روزها مقارن با ماه مبارک رمضان بود و بچه ها روزه بودند، بنابراین قرار شده بود عصر نیروها به محل اردوگاه منتقل شوند، در طول شب تا نزدیک صبح کار کنند و صبح دوباره با ماشینها به اهواز برگردانده شوند. هوا گرم بود و در آن شرایط فقط شبها میشد کار کرد. در دل سیاه شب زیر آسمان پرستاره کار کردن صفای دیگری داشت. منطقه، بیابانی وسیع بود و لودرها قبلاً جای سنگرها را کنده بودند؛ سنگرهایی در عمق دوونیم متری زمین و ابعاد حدود دو در سه متر. خاکبرداری سنگرها انجام شده بود و ما باید گونیها را پر از خاک کرده و دیوارها را درست میکردیم. سقف سنگر را هم با کمک الوارها می پوشاندیم. یک ستون عمودی در وسط سنگر برای الوارها میگذاشتیم و بعد روی آنها تراورس گذاشته و نایلون میکشیدیم و در آخر روی آن خاک میریختیم. چندین شب پیاپی برنامه کاری ما همین بود و بچه ها خسته میشدند. معمولاً ساعت دو سه نیمه شب، از شدت خستگی هر کس پتویی برمی داشت و در گوشه ای میخوابید.
یک شب خواب بودم که صدای بلندی شنیدم. از شدت خواب و خستگی حال بیدار شدن نداشتم اما صدا هر لحظه بیشتر میشد. فکر کردم هر چه هست الآن میگذرد و تمام میشود اما تمام شدنی نبود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 146
با همان حال خواب آلودگی پتو را از صورتم کنار زدم و رویم را که برگرداندم دیدم مقابل چرخهای لودر هستم! وحشت، خواب را از سرم ربود! در یک ثانیه بلند شدم و پا به فرار گذاشتم و لحظاتی بعد لودر خاموش شد! دقایقی بعد تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است؛ بین نیروها «محمد» نامی بود که نیروی تبلیغات و مسئول هماهنگی ساخت مسجد بود اما در هیچ کاری کمک نمیکرد، نه مسجد و نه حتی سنگر خودشان. چند بار که پرسیدیم گفت: «من یک روز لودر میارم و کارمو میکنم.» ظاهراً آن شب تصمیم گرفته بود با لودر کارش را انجام دهد! راننده لودر که اهل بناب بود با دیدن پتوهایی که جابه جا روی زمین پهن شده بودند فکر میکند بچه ها پتوها را آنجا رها کرده و رفته اند. محمد هم بغل او نشسته و خبر نداشته که زیر هر پتو یکی خوابیده است. راننده میگفت: «حیفم آمد پتوها زیر چرخهای لودر پاره شوند. فکر کردم جوری از روی پتوها رد شوم که پتوها وسط دو چرخ سالم بمانند و بتوانم برشان دارم.» اتفاقاً پتوها هم در یک ردیف نبودند و او در گذر از دو سه پتویی که پشت سر گذاشته بود واقعاً هنر کرده بود! خلاصه با روشن شدن جریان، لودرچی از ترس خشکش زده بود. حتی بعد از پیاده شدن از لودر نه حرف میزد نه حرکتی میکرد. بچه هایی که لودر از رویشان رد شده بود، باور نمیکردند چنین اتفاقی افتاده است، فقط سر علی نمکی ـ پسر دایی ام ـ در تماس با لاستیک چرخ کمی زخمی شده بود. به لطف خدا، آن شب در آن حادثه بلایی بر سر کسی نیامد ولی بچه ها به خاطر عمل غیرمسئولانه آن فرد، یک لقب ناجور به او دادند که تا مدتها به همان اسم صدایش میزدیم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#گذرے_بر_سیره_ے_شهید
✍دعاهایش درست و کامل اجابت می شد. همانطور که دلش می خواست. از خدا خواسته بود که صاحب فرزند دوقلو شود. وقتی خدا بچه ها را بهمان هدیه داد روز و شب شکر می کرد. دوست داشت نسلش محب اهل بیت باشند. می گفت: این دخترها برایم از صدها پسر باارزش ترند.
✍قبل از به دنیا آمدن بچه ها کمی دستمان خالی شد چون مجبور شدیم پس اندازمان را به یک نیازمند قرض دهیم. اهل قرض گرفتن هم نبود. از خدا خواسته بود اگر بچه ها پر روزی هستند، نشانه ای برایش بفرستد. همان روزها حق التدریس دوره ای که در یک حوزه مشغول بود و اصلا فراموش هم کرده بود، به حسابش واریز شد. آن هم یک مبلغ قابل توجه.
بچه ها که به دنیا آمدند، زندگی رنگ دیگری گرفت. می گفت خیر و برکت از وجودشان می بارد. هر وقت نگاهشان می کرد، فقط خدا را شکر می کرد و بس.
✍با آنکه عاشق بچه ها بود، وقتی هنوز دو ماهشان تمام نشده بود، عازم سوریه شد. یکی از بستگان در مخالفت با تصمیمش به او گفته بود که حالا نرو، بچه هایت خیلی کوچک هستند.
و او در کمال جدیت پاسخ داده بود که مگر امام حسین(ع) بچه کوچک نداشت؟ تازه امام فرزندش را به میدان نبرد برد اما بچه های من در امنیت هستند. اگر نروم شرمنده بچه های امام می شوم.
دو ماه قبل از شهادت، تماس گرفت و گفت: کارهای خودت و بچه ها را برای آمدن به سوریه انجام بده. می خواهم واسطه زیارت شما و بچه ها باشم.
✍سوریه که بودیم، خیالش راحت بود. از بزرگ شدن بچه ها لذت می برد. بچه ها هم کلی وابسته اش شدند. بعضی روزها ساعت ها می نشست و با بچه ها بازی می کرد. آنقدر که خسته می شدند و خوابشان می گرفت. می گفت: می خواهم این مدت که نبودم جبران کنم. بگذار هر چقدر می خواهند از بچگیشان لذت ببرند...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
راوے : #همسر_شهید 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آنقدر حسرت دیدار تو دارم کہ نگو
تو کجـــــایے پدرم
تویی کہ از دنیا وهمہ متعلقاتش دل کنـــــدے ورفتی
امروز از کوچہ ی دل تنگی من میگذرے
#نازدانہ_هاے_شهید_مدافع_حرم
#محمد_پورهنگ
@sangarshohada 🕊🕊
دستشان را براے يارے ما
دراز ڪرده اند... بے انصافيست..
#دستانشان را با
گناه ڪردن پس بزنيم..
شهـدا دستمو بگيرید
نذارید #اشتباه_برم
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#ڪلام_امیرالمومنین_ع:
✍لغزش عالم
لغزش عالم مانند شکستہ شدن کشتی است کہ سرنشینان خود را غرق مےکند و خودش هم غرق مےشود.
#بحارالانوار📘
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 147
اردوگاه شهدای خیبر انگار دشت کربلا بود؛ بیابانی برهوت و داغ. گفته میشد درجه حرارت هوا بالای 55 درجه است. هوا آنقدر گرم بود که وقتی می خواستیم قالب یخ را از فاصله صد متری تدارکات به سنگر بیاوریم، آب میشد و آنچه در یخچالهای کائوچویی سنگر می گذاشتیم یک تکه یخ کوچک بود. آب تانکرها آنقدر داغ میشد که در طول روز نمیشد حتی برای وضو راحت به آن دست زد. میگفتند تخم مرغ را که بیرون بگذارید، میپزد! آنجا در سنگرهایی که در دل زمین ساخته بودیم و کمی خنکتر بودند، مستقر بودیم. توپهای فرانسوی عراق بارها اردوگاه را هدف قرار دادند و ما تلفاتی هم داشتیم، به همین خاطر از اجتماع نیروها خودداری میشد. به جز قسمت ادوات همه گردانهای لشکر آنجا مستقر بودند و جاده هایی خاکی موقعیتها را به یکدیگر وصل میکرد. گاهی از حمام که برمی گشتیم با عبور یک ماشین از جاده، سر تا پا خاکی میشدیم. مراسم صبحگاه هم به دلیل نگرانی از توپخانه دشمن خیلی کوتاه با خواندن آیاتی از قرآن مجید برگزار میشد. بعد گروهانها یک به یک جدا شده و در مسیرهای مشخص می دویدند. ورودی اردوگاه شهدای خیبر با جاده اهواز ـ خرمشهر کمتر از یک کیلومتر فاصله داشت اما محل استقرار گردانها با دژبانی اردوگاه حدود پنج کیلومتر فاصله داشت. ما این فاصله را هر صبح می دویدیم و به جاده می رسیدیم که رفت و برگشت مان حدود دوازده کیلومتر میشد. البته در راه برگشت تعداد بچه ها نصف میشد چون به خاطر شدت گرما و طولانی بودن مسیر، عده ای از حال میرفتند...
در آن شرایط فوتبال یکی از دل مشغولی های ما بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 148
به جز صبحگاه و آموزش هر روز فوتبال به راه بود و در این میان فوتبال بازی کردن من هم حکایتی داشت! از اول به پوتین علاقه نداشتم و حتی در عملیاتها دوست داشتم کفش کتانی بپوشم تا سبکتر و قبراق تر حرکت کنم، در اردوگاه هم اغلب پابرهنه راه میرفتم، به همین دلیل بچه ها مرا «ایاق یالین» صدا میزدند. آنقدر در هوای گرم و روی شنهای داغ راه رفته بودم که پاهایم محکم و سفت شده بود. فوتبال را هم طبق معمول پابرهنه بازی میکردم اما گاهی چنان ضربه هایی به بچه ها میزدم که پایشان داخل پوتین له میشد! البته بازی اصولی بلد نبودیم، بین بچه ها علی نمکی خوب بازی میکرد ولی من در فوتبال کلک بودم و خیلی وقتها داد بچه ها را درمی آوردم! معمولاً من، علی نمکی، «علیرضا فغانی» و «علی قره» در یک تیم بودیم و همه کلک! یک روز واقعاً افتضاح کاری درآوردیم طوری که دروازه بان ما هم جلو کشیده بود و دروازه خالی بود! در یک لحظه بچه های تیم مقابل توپ را به طرف دروازه ما بردند. من به سرعت به پای حریف کوبیدم تا توپ را بگیرم. او نقش زمین شد، بعد از چند لحظه وقتی بلند شد با ناباوری به طرف من آمد. طوری نگاهم میکرد که فکر کردم می آید بزندم! اما با تعجب نگاهی به پای برهنۀ من کرد و گفت: «پسر! پای من تو پوتین شکست... چیه این پای تو؟!»
در جمع گروهان دو دستۀ خوبی داشتیم؛ بچه های زرنگ و تیزی که گروه خونیمان با هم جور بود. بعضی وقتها چند نفری از اردوگاه جیم میشدیم. دورادور اردوگاه سیم خاردار کشیده شده بود و دژبانی هم مانع ورود و خروج میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
سنگرشهدا
یڪ سلامم را اگر پاسخ #بگویے می روم لذتش را با تمام شهـر قسمت می ڪنم.. #پاسدار_شهید_علی_عبدالهی
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#تفحـــــص_شهید
ماجرای بسیار جالب از شهید علی عبدالهی..
✍دختری به نام الهام وافری از کردای شیعه اهل روستای علی خان آباد واقع در نقطه صفر مرزی با عراق در خواب شهید عبدالهی ومی بیند شهید بزرگوار محل شهادت خودش را به او میگوید وایشان به همراه دختر عموهایش طبق نشانی که شهید خودش داده بود به آن محل که بالای کوه بلندی هس رفته وبا کندن سنگ ها پیدا میکنن وخیلی ماجراها ومعجزات دیگر که رخ میدهد.
#پاسدار_شهید_علی_عبداللهی
شهادت 20 آذر سال 60 عملیات مطلع الفجرسرپل ذهاب بازی دراز
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #ڪلیـپ
#عزت_غربت
روایت ۱۸ هزار مجاهد افغانستانے «فاطمیون» حاضر در سوریـه!!!
#راوی : حاج حسین یکتـا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
این روزها باید دوید
لـب خاڪریز
مبادا #بشینیم و نگاه ڪنیم
إنَ اللهَ لا یُغَیِرُ مْا
بِقومِِـ حَتی یُغَیِروانْا بِاَنفُسِهمْ
#شبیه_شهدا_رفتار_ڪنیم...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#امام_حسین_(ع)
🍁 کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت.
#بحارالانوار
@sangarshohada 🕊🕊
#اطلاعیــہ
سلام این بنرجهت جمع آوری حمایت های مالی ونذورات عزیزان استان فارس شهرستان مرودشتی تهیه شده که توضیحات کامل داده شد..
#تصویر_باز_شود
@sangarshohada🕊🕊