❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#عکس_شهید
یکی از روزها که از زابل اومده بود دو تا عکس با لباس نظامی گرفته بود.
یکی با کلاه یکی بی کلاه...
کلاه دارش رو داد به من و بی کلاهش رو داد به مادرش و بعدش گفت هنوز میخوام چندتا عکس دیگه هم بگیرم قاب کنم .
بهش گفتم دو تا عکس کافیه ، میخوای چیکار کنی این عکسارو؟؟؟!!!
گفت: اگه یه روز شهید شدم میخوام عکس زیاد داشته باشم تا به همه نشون بدی
#شهید_مدافع_وطن
#مهدی_رضایی🌷
شهادت:۹۴/۱۰/۴
محل شهادت:هنگ مرزی زابل
نحوه شهادت: درگیری با اشرار
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
چہ تنگ است معبرها ،
برای ڪسے ڪہ
شما #راهنمایش نباشید ...
در میدان مینِ نَفس
گم شـــــده ایم
#دستمان را بگیرید
رهایمـــــان نڪنید ...
#شهدا_گاهی_نگاهی😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شڪ نـــــدارم مـــادرم فهمیده
مــن عاشق شـــــدم
#سجده_های آخرش ،
اینروزها طولانے است..
مــن...
#شهادت...
ان شاءالله...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شہید_سید_مرتضے_آوینے
حلقوم ها را میتوان برید
اما فریادها را هرگز
فریادے ڪہ از #حلقوم بریده بر مےآید
جاودانہ مےماند...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یا بفرما بـھ ســرایم
یا بفرما بـھ سر،آیـــم
غرضـم وصـل تُــو باشــد
چھ تُــو آیـے
چھ مـــن آیــم
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 149
ما جایی را نشان کرده و زیر سیم خاردارها را کنده بودیم و از آنجا به راحتی در می رفتیم. بعضی وقتها با علی نمکی، عبدالحسین اسدی، علیرضا فغانی و یعقوب نیک پیران از اردوگاه بیرون میزدیم. گاهی می آمدیم اهواز و یکی دو روز آنجا می گذراندیم. چون در اردوگاه صبحگاه مختصر برگزار می شد کم و زیاد بودن نیروها به چشم نمی آمد. البته مسئول دسته مان «یوسف» می فهمید اما با ما خوب تا میکرد. چون تجربه اش کمتر از ما بود، با احترام برخورد میکرد و زیاد گیر نمیداد.
اگر دژبانی متوجه این قضیه میشد طبعاً مورد مواخذه و تنبیه واقع می شدیم، اما بچه ها زرنگی میکردند و در این جیم شدنها هیچوقت گیر نیفتادیم. تازه وقتی به دسته برمی گشتیم بچه ها به شوخی به ما «رسیدن به خیر» و «خوش گلیب سیز»میگفتند.
از آنجا خاطرات تلخی هم دارم. یک روز به قصد اهواز از اردوگاه خارج شده و کنار جاده ایستاده بودیم. به هر ماشینی که از راه میرسید دست تکان میدادیم اما ماشینها یا پُر بودند یا به دلایل امنیتی و دستوری که از فرماندهی داشتند نیروهای سر راه را برنمی داشتند. آن روز با چند نفر از بچه ها کنار جاده شن ریزی شده ایستاده بودیم که ایفایی از دور پیدا شد. ایفا همین که نزدیک ما رسید ناگهان به سمت ما برگشت. غافلگیر شدیم! من و یکی از بچه ها سریع خودمان را عقب پرت کردیم اما او به سه نفر از بچه ها زد و در رفت. خون، خونم را میخورد. مجروحان از بچه های تبریز بودند اما هیچ کدامشان را نمی شناختم. یکی از بچه ها که پیشانی اش له شده بود در دم جان داد و دو نفر دیگر هم به شدت زخمی شدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 150
درمانده و عصبانی مانده بودیم که تویوتایی از لشکر خودمان از راه رسید. بلافاصله آمبولانسی هم پیدا شد، مجروحان و پیکر شهید را داخل آمبولانس گذاشتیم و با همان تویوتا به راه افتادیم. در جاده دورنمای ایفا پیدا بود، ناگهان آمبولانس در برابر ماشینی که از روبه رو می آمد از جاده منحرف شد و جلوی چشم ما سه چهار معلق زد... چه مصیبتی!؟ دیگر توقف نکردیم و سرعت گرفتیم تا به ایفا برسیم. از پشت سر ماشینهایی می آمدند و حتماً به آمبولانس کمک میکردند. ما بالاخره در محل تدارکات ـ که محل توقف ماشینها هم بود ـ به ایفا رسیدیم. دو نفر سرنشین ایفا را دستگیر کردیم و به نگهبانی سپردیم و بلافاصله به محل تصادف آمبولانس برگشتیم. دیدیم مجروحان را بیرون کشیده اند، خوشبختانه آنها آسیب جدی ندیده بودند. دوباره به تدارکات برگشتیم و سرنشینان ایفا را به مقر لشکر آورده و تحویل ستاد دادیم. میدانستیم طبق معمول ستاد قضیه را به قرارگاه می سپارد تا به جرم آنها رسیدگی شود. عمل غیرانسانی آن روز و خاطره شهادت مظلومانه آن رزمنده تا مدتها از یادم نرفت. جبهه پر از نیروهای مخلص و ایثارگر بود اما منافقانی هم بودند که بین رزمنده ها می لولیدند و مترصد فرصت بودند تا زهرشان را بریزند.
مسئولیتم در دسته کماکان درست کردن چای بود. آبِ خوردن در آن دشت کم پیدا میشد، به همین دلیل بچه ها برای رفع عطش و جبران کم آبی به چای رو آورده بودند. عموم بچه های لشکر ما به چای علاقه داشتند اما چای درست کردن در اردوگاه شهدای خیبر به خاطر کمبود نفت آسان نبود. من کنار سنگرمان جای کوچک تنورمانندی از گِل درست کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊