سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 153
حسن آقا گفت و دست به جیبش برد و شروع کرد به درآوردن قاشق، قندان، نمکدان، استکان و... یک به یک وسایل را روی زانوهایش می چید و میگفت: «این قندون 10 تومن، این قاشق پنج تومن و...» با تعجب گفتم: «پس زیاد هم ضرر نکردیم!»
در جنگل آباد که بودیم به جز مهمات، سایر وسایل تدارکات کم بود، مثلاً بچه ها از بابت پوتین در مضیقه بودند و حتی نان و غذا هم به بچه ها کم میرسید. در همان ایام حسن پاتک با یک تویوتا به مقر لشکر دیگری رفته بود. آنجا برای نماز به مسجد رفته بود. بعد از نماز دیده بود کسی بیرون نیست و دست به کار شده بود؛ تویوتا را کنار مسجد آورده و همۀ پوتینها را پشت تویوتا ریخته بود! وقتی به گردان آمد مشکل پوتین همه را حل کرد! اتفاقاً در همان محل یک حمام صحرایی هم دیده بود. یک شب به شناسایی منطقه رفته بود و شب بعد با تویوتا به آنجا رفته و کانکس را پشت ماشین بسته بود. در حال بیرون آمدن از آن مقر، نیروهای ارتش که آنجا مستقر بودند جلوی او را میگیرند که: «خوب شد! ما هم میخواستیم حمام رو این طرف جاده بیاریم. حالا بیا بعد با تو صحبت میکنیم!» حسن آقا «چشم» گفته و دنبال آنها راه افتاده بود. ارتشیها با چراغ قوه پیشاپیش او حرکت کرده و به جاده اصلی رسیده بودند اما رسیدن به جاده همان و گاز دادن حسن پاتک همان! به سرعت از آنجا دور شده و حمام را به گردان خودمان آورده بود. آن شب کسی او را نشناخته و نمیدانست از کدام لشکر است تا پیگیر قضیه شود. فقط خاطره ای بر پاتکهای او اضافه شد و حمامی که کار ما را راحت کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 154
خلاصه آن روزها حسن پاتک با این قبیل کارها حسابی به بچه ها خدمت میکرد. یک بار خودش تعریف کرد که در جاده قرارگاه خرمشهر داشتم می آمدم که دیدم ماشینها آنجا صف کشیده اند. من هم پشت تویوتا را به سمت قطار برگرداندم و خودم پیاده شدم. سوییچ را هم روی ماشین گذاشتم. بلافاصله پشت ماشین را پر کردند و راننده اش را صدا زدند اما من صدایم را درنیاوردم! وقتی دیدند خبری از راننده نیست و ماشینهای دیگر معطل مانده اند، ماشین را کنار جاده راندند و به کارشان ادامه دادند. وقتی حسابی گرم شدند من ماشین را روشن کردم و از آنجا دور شدم! یادم هست روزهای پس از این پاتک، کره در تدارکات آنقدر زیاد بود که با هر وعده غذایی کره نوش جان میکردیم!
با این اوصاف ما عزم کرده بودیم از امثال حسن پاتک، پاتک بزنیم!
اول طرحی چیدیم و منتظر ماندیم تا در وقت استراحت آنها کارمان را انجام دهیم. معمولاً از تدارکات کسی برای صبحگاه نمی آمد. آنها بعد از نماز صبح تا وقت دادن صبحانه می خوابیدند. چند نفری دور و بر چادر آنها منتظر ماندیم و مراقب تک تک شان بودیم تا اینکه بالاخره یکی از گالنهایی را که زیر چادر قایم کرده بودند، بلند کردیم. دوان دوان از چادر دور میشدیم که ناگهان مسئول تدارکات گروهان برابرمان سبز شد! آدم قوی هیکل و درشتی بود و از اهالی خسروشهر. گالن را که دست ما دید همۀ ماجرا را خواند: «اینو کجا میبرید؟»
ـ مال خودمونه!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#ماجرای_خواب_زیبای
#حکاک_سنگ_مزار_شهید_رسول_خلیلی
اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو این قضیه برای اسفند سال 92 این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم میافته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره
صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم
رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد...
یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما که خشکمون زد وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
راوی : از دوستان شهید
#شهید_رسول_خلیلی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#اطلاعیــہ
تمام زندگی را از تو دارم. مقام بندگی را از تو دارم
رضا جان خادم کوی تو هستم. من این بالندگی را از تو دارم
خدام بارگاه امام رئوف، به مدت سه روز در دهه ی کرامت مهمان شهرستان مرودشت می باشند. به همینمنظور برای اطلاع رسانی از برنامه ها و جشنهای این ایام، کانالی تشکیل شده است...
ادرس کانال در برنامه گپ⬅️ https://gap.im/shajarmrv
ادرس کانال در برنامه تلگرام⬅️ shajarmrv@
ادرس کانال در برنامه سروش⬅️ shajarmrv@