اگر از یک دستہ ۲۲نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم کہ این وسوسہ شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان(عج) است.
@sangarshohada 🕊🕊
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
🔴شهادت ۱۸ ایرانی و زخمی شدن تعدادی دیگر در دو حملہ موشکی ناشناس بامداد امروز بہ سوریہ
♦️منابع نظامی سوریہ اعلام کردند، مقرهای نظامی ارتش سوریه و نیروهای همپیمان آن در حومہ حلب و حماة در معرض حملات موشکی قرار گرفته است.
♦️این حملات بیش از ۴۰ کشتہ و ۶۰ زخمی در بین نیروهای نظام سوریہ و همپیمانانشان برجای گذاشت.
منابع محلی و فعالان مدعی شدهاند، ۱۸ نیروی ایرانی در این حملات شهید و تعدادی از جملہ یک فرمانده و مقام مرکز "حیان طلال محمد" در نتیجہ اصابت موشک بہ این مرکز واقع در شهرک سلحب و روستای نهر البارد در حومہ غربی حماة زخمی شدهاند./ایسنا
🕊کانـــــال ســـــنگرشـهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
📸 موج توئیتری با هشتگ #انتقام_بگیرید | کاربران معتقدند حملات پیاپی رژیم صهیونیستی بہ مستشاران ایرانی و مدافعان حرم در سوریہ نباید بی پاسخ بماند
@sangarshohada 🕊🕊
🚨 تکذیب حمله موشکی به نیروهای ایرانی
🔹یک منبع آگاه در نیروهای مسلح، خبرسازی برخی رسانه های خارجی مبنی بر حمله به شماری از نیروهای مستشار ایرانی در حماه سوریه را تکذیب کرد.
@sangarshohada 🕊🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
خون خود را بر زمین میزنم تا مگر #وجدانے بیدار شود، ولے افسوس ڪہ منافع مادے و #حب حیات همہ را بہ زنجیر ڪشیده است...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ما ترس از شهادت نداریم
و این تنهـا آرزوی مـاست ...
#سالروز_شهادت
#شهید_سردار_محسن_وزوایی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 45
شهادت دردناک او زمانی که من در پایگاه بانک سپه بودم، اتفاق افتاد. دموکراتها خالد را در میدان گوزنها با نارنجک تخم مرغی هدف گرفتند. قبلاً دیده بودم نارنجک تخم مرغی یک ماشین را با نیروهایش به آتش کشید و میدانستم در برخی موارد میتواند تانک را هم به آتش بکشد اما قدرت بدنی خالد به اندازهای بود که بعد از اصابت نارنجک تخم مرغی زنده مانده و تن نیمه جانش را به یکی از مغازه های کنار خیابان رسانده بود اما مغازه دار با سنگ ترازو سرش را له کرده بود. خالد همانجا به شهادت رسید. چند روز بعد بقالی که باعث شهادت او شده بود شناسایی، دستگیر و اعدام شد.
در طول مدتی که در پایگاه بازرسی جاده مهاباد ـ میاندوآب بودیم به کاکا قادر بیشتر نزدیک شدم. او که همیشه لباس کردی میپوشید افرادی را که از شهر خارج یا به آن وارد میشدند میشناخت و حتی میدانست به کجا میروند. ما میدانستیم اغلب کسانی که از آنجا تردد میکنند با دموکراتها همکاری میکنند اما فقط کسانی را دستگیر میکردیم که وارد نبرد مسلحانه شده بودند. چند هفته از آغاز مأموریت ما در آن پست بازرسی می گذشت. ممنوعیت خروج برخی اجناس مثل بنزین و آذوقه باعث تضعیف و کمبود امکانات دموکراتها در آن محور شده بود. یک روز در ایست بازرسی ایستاده بودم که ماشینی به سرعت از سمت میاندوآب به پاسگاه رسید و گفت: «دموکراتها دارن به طرف شما میآن. فاصله شان زیاد نیست!» اتفاقاً آن روز عدهای از بچه ها برای مرخصی به شهر رفته بودند و در پاسگاه من بودم و کاکا قادر و سه چهار نفر دیگر. ما فقط یک تیربار داشتیم و حدس میزدم نبرد سختی خواهیم داشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 46
رفتم با ستاد تماس بگیرم و درخواست نیرو کنم که کاکا قادر صدایم زد: «تو اینجا بمان. خودم میرم جلوشان را میگیرم!»
او که در جنگ با دموکراتها مهارت خاصی داشت با دو نفر رفت و من با یک نفر دیگر در پاسگاه ماندیم و با تیربار آماده دفاع شدیم. آن سوی جاده، رودخانه مهاباد در جریان بود و پشت رودخانه، جنگلی بود که دموکراتها از همانجا تیراندازیشان را به سمت ما آغاز کردند. آنها حدود دو کیلومتر مانده به ما از ماشینها پیاده شده و به جنگل رفته بودند تا از آنجا درگیر شوند. کاکا قادر همان طرف رفته بود. او تیراندازی دقیقی داشت و زرنگ و جسور بود. تعداد دموکراتها چندین برابر ما بود و براساس تجربه میدانستیم در طول روز بیش از یک ربع درگیریشان طول نمیکشد. آنها هم میدانستند مدت زمان رسیدن نیروی کمکی از ستاد ما چقدر است. در این مدت تردد ماشینها از جاده کاملاً قطع شده و صدای بی وقفه تیراندازی منطقه را پر کرده بود. بعد از یک ربع سروصدای تیراندازی فرو نشست. ما از سنگر بیرون آمدیم و کاکا قادر همراه دو سه نفری که با او رفته بودند، بازگشت. کسی از نیروهای ما صدمه ندیده بود و از تلفات دموکراتها هم بیخبر ماندیم. نیروهای کمکی از ستاد رسیدند ولی درگیری تمام شده بود و نیازی به حضورشان نبود.
با این روند، رفته رفته زمینۀ تضعیف دموکراتها فراهم میشد. اتخاذ برخی سیاستها هم در همراهی مردم عادی و همکاریشان با ما مؤثر بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍ اوایل ازدواجمون بود ...
برا خرید با سید مجتبے رفتیم بازارچه ...
بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم. سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنے خم شد روے زمین
زانو زد و پاهاے والدینش رو بوسید ...
آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود ... این صحنه برا من بسیار دیدنے بود
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اعلام خبرشهادت محسنوزوایی بہ حاج احمد
🎞لحظات شهادت فرماندهمحور لشکر۲۷، شهیدمحسنوزوایی، در اولین روز عملیات الی بیت المقدس و اعلام خبر شهادت بہ حاج احمدمتوسلیان
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 47
از جمله دادن برخی مسئولیتها مثل فرمانداری شهر به یکی از کردها و یا واگذاری ریاست بیمارستان مهاباد به یکی از پزشکان کرد که مشکلات ما را در بیمارستان حل میکرد. قبل از آن بارها دموکراتها مجروحان ما را از بیمارستان ربوده و به شکل فجیعی به شهادت رسانده بودند، اما به تدریج همکاری مردم بیشتر شد و طرح آزادسازی جاده ها و تأمین آنها در رأس برنامه های سپاه قرار گرفت.
در طول تابستان 1360 عملیاتهایی برای آزادسازی جاده های مهاباد ـ میاندوآب و مهاباد ـ بوکان انجام شد. طی عملیاتی راه بوکان باز شد و پس از آن ما را به گوی تپه فرستادند. آنجا مستقر شدیم و پس از چند روز قرار شد با عملیاتی پایگاههای دموکراتها در تپه های اطراف جاده مهاباد ـ بوکان را پاکسازی کنیم تا دموکراتها از آن طریق نتوانند به نیروها دید داشته باشند.
صبح با صد نفر از نیروهای سپاهی و ارتشی و همراهی حدود ده دستگاه تانک وارد عمل شدیم. قصد ما آزادسازی تپه ها بود ولی قبل از رسیدن به تپه ها، در منطقه جنگلی که دموکراتها آنجا اجتماع کرده بودند، درگیر شدیم. درگیری در چنین مناطقی سخت تر از نبرد در دشت و تپه بود، چون دشمن میتوانست پشت دیوار باغها و اطاقکها پناه بگیرد. وقتی به آن منطقه جنگلی رسیدیم، کنار نهری که از زیر درختان هلو میگذشت سر و رویی شستیم. میوهها رسیده و آمادۀ چیدن بودند و منظره زیبایی داشتند. برای رفع خستگی همانجا نشستیم. در حال خوردن خرماهایی که داشتیم، بودیم که ناگهان دموکراتها از جنگل بیرون آمدند. ما سریع به سمت تپه ها حرکت کردیم ولی با رگبار ممتد آنها متوقف شدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 48
معلوم بود تعدادی از آنها از بالای درختها ما را زیرنظر داشتند. به ما دستور عقب نشینی داده شد و بلافاصله تانکها منطقه را زیر آتش گرفتند. برای دقایقی فقط ناظر این صحنه بودیم. با فروکش کردن شلیک تانکها به سمت جنگل پیشرَوی کردیم و بالاخره با به اسارت گرفتن پنج شش نفر از دشمن آن منطقه را پاکسازی کرده و به جاده رسیدیم.
عملیات برای تصرف تپه های آن سوی جاده، ادامه یافت و برای این کار نیروها گروه بندی شدند. تانکها از یک طرف، نیروهای ارتشی از یک طرف و نیروهای سپاهی در دو گروه مجزا که هر یک شامل چند دسته و تیم بودند، از دو سوی دیگر به سمت تپه ها حرکت کردند. ما به تجربه دریافته بودیم هر چه تعداد نیرو در یک جا کمتر باشد تلفات کمتر و نتیجه بهتر میشود. به همین دلیل، نفرات را به گروههای کوچکتر تقسیم میکردیم. پایین تپه ها که رسیدیم باز به دو گروه کوچکتر تقسیم شدیم و هر گروه با یک بیسیمچی شروع به بالارفتن از تپه ها کرد. مسئولیت یکی از این گروهها با من بود. در پای تپه من و بیسیمچی تصمیم گرفتیم با هم از یک طرف تپه بالا برویم و بقیه از طرف دیگر. تیراندازیهای پراکنده ای در منطقه جریان داشت هنوز تا بالای تپه راه زیادی داشتیم که بیسیمچی تیر خورد. دیدم نمیتواند بالا بیاید. گفتم: «تو همینجا باش. من بالا میرم!» در این فکر بودم که حالا بچه های ما بالا میروند و اگر ما آنجا نرسیم شاید معطل بمانند و نتوانند وارد عمل شوند. به تنهایی بالای تپه رسیدم. انتظار دیدن بچه ها را داشتم اما آنجا نه از دشمن خبری بود و نه از نیروهای خودی. تعجب کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
امید بہ اصلاح نهایی بہ وسیلہی حضرت صاحبالزّمان #عج آن امیدی است کہ ما داریم. ما باید کمک کنیم، از خدا بخواهیم و خودمان تلاش کنیم کہ آن روز را جلو بیندازیم و نزدیک کنیم.
@sangarshohada 🕊🕊