سنگرشهدا
چه زیباست روز خود را با یاد یڪ #شهید آغاز ڪنیم بہ یادشان باشیم و بہ یقین بہ یادمان خواهند بود. پ
❃✨↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#زندگینامہ_شهید
✍ناوبان سوم پاسدار شهیـد محمد امین زارع ۳۱ساله از اهالی روستای سنان ساکن شهرستان فسا و از تکاوران تیپ امام سجاد(ع) نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این شهید عزیز در آبانـماه سال ۱۳۹۴ جهت دفــاع از حرم آل الله حضرت زینب (س) این دعوت را لبیک و عازم سوریه جهت مبارزه علیه تکفریهای داعش میشود.و سرانجام در منطقه حلب و خان طومان برا اثر آلودگی شیمیایی مجروح و جهت سیر مراحل درمان به ایران اعزام میشود.
✍این شهید عزیز پس از تحمل ماهها رنج و سختی بر اثر عارضه شیمیایی سرانجام در تاریخ ۹۵/۹/۲ دعوت حق را لبیک و به خیل همرزمان شهیدش می پیوندد. و چقدر دلتنگی عجیب است آنقدر که نمیـــدانی چه می خـــواهی دلت رفتــن می خواهــد، پرکشیــدن می خواهـــد.دلـت شهـادت می خواهد
✍و بدانید که شهــادت مرگ نیست،
رسالت است. رفتن نیست، جاودانه ماندن است، جان دادن نیست، بلکه جان یافتن است، به اجبــار رفتن نیست، به اختیــار رفتن است.
🌷روحش شــاد ویادش گـــرامی🌷
#شهید_محمد_امین_زارع
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خدایا
بہ رد پاهایشان
بہ قطره قطره خونشـان
بہ قلب پر #اضطرابمـــان
بہ اشتیاق قلبشــــان
قسم مےدهیم عاقبتــ مارا ختم به شهادتــ ڪن!
#شهيد_حاج_سید_حمید_تقوی_فر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#همسرانہ❤️
ڪوله ات را ڪہ بستم
دلم را هم درآن #جاڪردم...
گفتم تو ڪه نباشے
دیگر به کارم نمی آید...
#شهید_محمد_اتابه🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
قضاوت با شما...
شما کدام افراد را برای اداره کشور میپسندید؟!
1⃣.تربیت شده انقلاب...
2⃣.تربیت شده غرب...
@sangarshohada 🕊🕊
قدــم صــدق ،
هرگز بر صــراط نمیلرزد ...
«شهید آوینی»
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣1⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 216
با آن همه تقلب، از صبح که به فرودگاه رسیدیم تا حوالی ظهر در صف مانده بودیم. متلک پرانی بچه ها در صف هم شنیدنی بود یکی میگفت: «صف شیره»، دیگری میگفت: «صف نونه و... ازدحام و گرما کلافه مان کرده بود. بالاخره به بازرسی رسیدیم و چون چیز ممنوعی همراه نداشتیم، سریع رد شدیم؛ وارد سالن فرودگاه شدیم. آنجا هم صف دیگری انتظارمان را می کشید: «صف سوار شدن به هواپیما». باورم نمیشد آن همه جمعیت با یک هواپیما به تبریز بروند، اما قرار همین بود و بچه ها را به زور هم که شده توی هواپیما می چپاندند. بالاخره چشممان به جمال هواپیما روشن شد. چه هواپیمایی! داخلش هیچ شباهتی به هواپیما نداشت. صندلیها و تجهیزات دیگر که هیچ، حتی روکش داخلی هواپیما هم کنده شده بود. لوله های متعددی که گاهی از آنها به شدت باد می آمد، توی ذوق میزد. کف هواپیما هم پر از میله بود که امکان نشستن را منتفی میکرد. بعد از بارانی که صبح در دزفول باریده بود و زیر آن آفتاب گرم در فرودگاه، همه از شدت گرما لباسها را کنده و با عرقگیر بودیم. فشار و ازدحام نیروها هم واقعاً عرقمان را درآورده بود. خلبان مرتب صلوات میفرستاد: «برای سلامتی امام صلوات!»
ـ یک صلوات برای اینکه جا باز بشه برای بچه هایی که جا موندن!
قیامتی بود. چنان به هم فشرده شده بودیم که نفس کشیدن در آن شرایط کار سختی بود چه رسد به تکان خوردن و صلوات فرستادن. خلبان میگفت: «من میخوام شمارو در عرض یک ساعت و چهل دقیقه به تبریز برسونم. حالا هر طوری شده جابه جا بشید که برا همه جا بشه!» بچه ها از سر و کول هم بالا رفتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣1⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 217
بالاخره درها بسته شد. حرکت هواپیما مثل شخص چاقی که در هر قدم، به این سو و آن سو خم میشود، مایه خنده بیشترمان شده بود: «یه صلوات بفرستید این هواپیما بلند بشه!» پرنده آهنی بلند شد و همه به عقب پرت شدیم. ناله بچه ها بلند بود: «ای وای مُردم! میله رفت توی کمرم!... نفسم در نمی آد!...» گاهی بچه ها روغن قضیه را هم زیادتر میکردند. آنقدر خندیده بودیم که دل و رودهمان به درد آمده بود. به نظرم هواپیما، مخصوص حمل مهمات یا بار بود. شاید برای حمل مجروح هم به درد میخورد اما سوار شدن چند گردان با آن وضع اتفاقی بود که دیگر تکرار نشد. اما همان برایمان خاطره ای شد که تا مدتها با یادآوری اش از خنده ریسه میرفتیم! در طول پرواز سه چهار هواپیمای جنگی هم ما را اسکورت کردند و بالاخره به سلامت به آسمان تبریز رسیدیم هواپیما ارتفاعش را کم کرد اما نتوانست بنشیند. با هر حرکت و انحراف هواپیما، وضع ما در درون دیدنی تر شد. بدن های خیس عرق و فشرده به هم و سروصدای ناله یا خنده... بالاخره بعد از یک دور چرخیدن بر فراز شهر، هواپیما بر زمین نشست. به محض باز شدن درهای هواپیما، کوران برف داخل هواپیما شد. در آن شرایط هر کس از پله ها پایین میرسید به سرعت به سمت خروجی میدوید. ظاهراً از دزفول به تبریز خبر داده بودند ما با چه شرایطی داریم می آییم. به همین خاطر اتوبوسها آماده بودند اما بین ما و آنها نردهای بود که قبل از رسیدن ما باز نشده بود. همه به سمت نرده ها میدویدیم و من جزء نفرات اولی بودم که به نرده رسیدم اما نگهبان ها نتوانستند قفل نرده را باز کنند. سیل جمعیتی که از هواپیما خارج میشد هر لحظه به نرده ها فشار بیشتری می آورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📽سلام و درود بر خبرنگارانے ڪہ راوے حماسہ هاے دفاع مقدس بودند
#هفدهم_مرداد
#روز_خبرنگار_گرامے_باد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💠«مزار شریف سقوط کرد.
هفدهم_مردادماه۱۳۷۷، اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من
#محمود_صارمے خبرنگار خبرگزارےجمهوری اسلامے ایران هستم،
گروه_طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند.
#خبر_فوری_فوری مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد،
عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگرے دیده مےشوند به من بگویید که چه وظیفهای ...»
#آخرین_پیام
#خبرنگار_شهید_محمود_صارمے
#روز_خبرنگار_گرامے_باد 🌹