eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 38 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محسن_حججی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عاشقان را سر شوریده بہ پیکر عجب است.. دادن سر نہ عجب، داشتن سر عجب است.. #شهید_محسن_حججی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ زیبای 🎤با صدای حاج مهدی رسولی @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ تو چطور این‌قدر خوب توی عکس‌ها ژست می‌گیری؟! آن‌جا چیزی به شما یاد می‌دهند؟ جای تمام بالش‌های دنیا روی سر سنگین‌مان افتاده بود که یکی چنان به‌ام زل زد که از خواب پریدم. چشم‌های همتی‌اش را دوخته بود به دوربین، طوری که انگاری توی آتلیه ایستاده است و عکس دامادی می‌گیرد! نه، این عکس تبلیغاتی است! ببخشید آقا، شما نماینده مجلس نیستید؟ شمرها همه شبیه هم‌اند! یکی را ببینی انگار همه را دیدی! یک جوری صورت‌شان را پوشانده‌اند که انگاری چیزی کریه را پنهان کنند، با خنجری که یک لبه دارد! بعضی وقت‌ها غریب که گیر می‌آورند سر را از پشت می‌برند! خدا کند وقت رفتن به جبهه کسی که پشت سرش قرآن خوانده گلوی محسن را نبوسیده باشد! عکس خوبی است! عکاس زاویه خوبی انتخاب کرده و سوژه‌ها دارند نقش خودشان را بازی می‌کنند! اصلن انگار حواس‌شان به دوربین نیست. محسن که دارد الا بذکرالله می خواند و گاهی سلام زیارت عاشورا زمزمه می کند. اصلا روی لبش انگار "واو" است. احتمالا "و علی الارواح التی حلت به فنائک" می‌خواند! یا نه، و "علی علی بن الحسین" است! فرقی هم نمی کند! شاید اصلا می‌خواهد لب‌های خشک‌اش را زبان بزند. پشت سری اما ژست مفت‌برهای آخر وقت به خود گرفته! آن‌ها که یک نفر را ده نفری دوره می‌کنند. خیمه‌ها هم که می‌سوزند! انگار "دارد غروب فرشچیان گریه می کند" نگاه کن مادر! به چشم‌های سرنیزه خیره شو! سرنیزه‌ها هم چشم دارند! نگاه می‌کنند و بین همه آنی را انتخاب می‌کنند که نمی‌شکند، نمی‌بُرد! سرنیزه‌ها اصلا کارشان همین است که هرچیزی را که نمی‌بُرد ببُرند. اگر گلوی محسن‌ات را بوسیدی که اجرش با اباعبدالله(ع)، اگر نبوسیدی این سرنیزه آخرین کسی است که این گلو را بوسیده است راستی، جز این عکس چقدر گرفتی مادر؟! سر پسرت را چند حساب می‌کنند؟! می‌گویند سپاه قدس خوب پول می‌دهد. ارزان نفروشی! تازه بچه شیر دوبرابر می‌ارزد! گوشم دارد سوت می‌کشد، چند سر بریده دیگر بیاورند که من بیدار شوم؟! چرا وقتی عجله داری همه چراغ‌ها قرمزند؟! چرا هیچ وقت نوبت ما نمی‌شود؟ پ.ن یک وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ سوره مبارکه صافات، آیه ١٠٧ پ.ن دو محسن حججی سر به سردار شهیدان تقدیم کرد، در حالی‌که دست‌های بسته و چشم‌های باز داشت. این تصویر را تا ابد از یاد نبرید 🌷 متن از : برادر مرتضی درخشان ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#پنج_شنبہ_های_دلتنگی وقتے دلم از زمونه خستـہ میشہ میام تو گلـزار میشـینم یکے یکے رد میشم از کنارتون عکـس شما رو میبینم آے شُهدا🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز امروز بہ دست یکی از جانبازان عزیز نیازمند رسید.. 🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وصیتنامه شهید حججی.mp3
2.29M
🎙وصیتنامہ شهید محسن بانوای: حاج میثم مطیعی 💢بمناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم محسن @sangarshohada 🕊🕊
وقتـے ندارمت... وقتے نیستے... دلخوشـم به دیدنِ عکــس هایت... دلخـوشم به مرور خاطراتـت... دلخوشـم به... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گَر حُکم کُنی حَضرت زِیَنب والله اِیرانْ بِه دَمِشْق لَطَمِه زَنـٰان میآیم.. #شهیــد_مدافــع_حرم #شهیــد_محمود_رضــا_بیضایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣1⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 220 ظاهراً قبل از من حرفهایشان را با هم زده بودند و فقط منتظر بودند تا پای من به خانه برسد. وقتی جدیت آنها را دیدم، سراغ اصغر قصاب، فرمانده گردانمان، رفتم و گفتم که کاری پیش آمده و من پنج شش روز بیشتر در تبریز می مانم. اصغرآقا گفت: «عیبی نداره! برگشتنی به محل لشکر بیا.» در خانه بحث بر سر شرایط ازدواج داغ بود، اما من هم کم نیاوردم. گفتم: «شرایط رو من باید بذارم نه شما یا طرف دیگه. شما فقط دنبال کسی باشید که با شرایط من موافق باشه.» همان روز جریان را به امیر مارالباش گفتم. گرچه کوچکتر از من بود اما نزدیکترین دوستم شده بود و حالا در مرخصی نمی توانستیم یک روز دوری از هم تاب بیاوریم، یا من در خانه آنها بودم یا او در خانه ما. امیر گفت: «اشکالی نداره. یکی از عکساتو بده من.» جریان را به یکی دو نفر دیگر هم گفتم. دوستی به نام «حسن خوشبو» هم از من عکس خواست و گفت کسی را می شناسد که احتمالاً شرایط مرا میپذیرد. از بین عکسهایم، بدترین عکسی را که داشتم انتخاب کردم و دادم؛ عکسی که به خوبی صورت درب و داغانم را نشان میداد. مادرم یک عکس قبل از مجروحیت را هم برداشت، چه دلی دارند مادرها...! راستی چه صورتی داشتم و تا آن وقت دقت نکرده بودم. امیدوار بودم کسی مرا با آن قیافه نپذیرد. واقعاً میترسیدم سرم به شهر گرم شود و به عملیاتی که شش هفت ماه است برایش زحمت میکشم، نرسم! گرچه ظاهراً ازدواج را به آسانی پذیرفته بودم اما هنوز مردد بودم. مطمئن بودم ازدواج باز هم مسئولیتم را سنگینتر میکند. یاد حرف یکی از بچه ها افتاده بودم که میگفت: «جبهه اومدن دو حالت داره یا برمیگردی یا میمیری. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊