11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #نماهنگ
هر دم بہ گوشم می رسد
آوای زنگ قافلہ
این قافلہ تا کربلا
دیگر ندارد فاصلہ
#صلی_اللہ_علیک_یا_اباعبداللہ
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حی_علی_العزا_فی_ماتم_الحسین
ڪم ڪم بساط روضہ و ماتم بیاورید
آرے دگر سیاهے و پرچم بیاورید
مهدے سیاه پوش عزاے محرم اسٺ
#پیراهن عزاے مرا هم بیاورید...😭
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣7⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 271
در آن دقایق پراضطراب ـ که متوجه حرکت نیروهای پیادۀ عراقی هم شده بودیم ـ گفتم: «بچه ها آگه میخواید درگیرشیم بسم الله، اما اگه به طرف تانکها بریم نمیتونیم کاری از پیش ببریم. فوقش سه چهار تا تانک میزنیم و اونا هم مارو میزنن. ولی آگه میخواین به طرف خاکریز خودمون برگردیم همین حالا وقتشه.» باید زود تصمیم گیری میکردیم. امیر اولین کسی بود که به حرف آمد: «نه! شما برگردید من میخوام برم جلوی تانکها!»
ـ امیر! اینجا جای من میمونم و شما برید، نیست! اینجا یا تا نیم ساعت دیگه اسیر میشیم یا میجنگیم و شهید میشیم! اما میشه از حالا کاری بکنیم که ما رو تو محاصره نندازن!
همۀ نیروهای پیاده عراق را میدیدیم که به سرعت به پشت کانالی که جمع شده بودیم، میدویدند. تنها راه خروج ما از آن صحنه جاده ای بود که تانکها هم روی آن مانور میدادند. اگر تانکها این جاده را میبستند حلقۀ محاصره ما کامل میشد. باید از کانال خارج شده و بعد از عبور از جاده دوباره آن طرف توی کانالی حرکت میکردیم که نیروهای پیاده عراق از آن سمت وارد معرکه شده بودند! هر طرف میچرخیدیم تانکها و نیروهای دشمن را میدیدیم. چند نفر از بچه ها هم صدا شدند که: «آخه از این جاده چطور میشه عبور کرد؟»
ـ آگه دوتا تانک بزنیم بقیه تانکها دیگه جلو نمیان. سعی میکنن ما رو از دور بزنن و پیاده هاشونو جلو میفرستن. یعنی ما نمیتونیم با نیروی پیاده دشمن درگیر بشیم و اونا رو پس بزنیم؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣7⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 272
بچه ها با این حرف من روحیه گرفتند. راه دیگری هم نبود. دو نفر از آر.پی.جی زن ها آماده شدند و شلیک همزمان هر دو نفرشان یکی از تانکها را به آتش کشید. با این انفجار تانکهای دیگر توقف کردند، در عوض کالیبرهایشان به شدت ما را زیر باران گلوله گرفتند. در همان لحظات بود که نیروهای پیاده دشمن هم داخل کانالی که بودیم، سرازیر شده به سمت ما سرعت گرفتند. لحظۀ درنگ نبود. گفتم: «من اول میرم. شما تیراندازی کنید وقتی اونور جاده رسیدم من تیراندازی میکنم شما سریع بیاید.» در یک لحظه، به سرعت برخاستم و در پناه تیراندازی همزمان بچه ها حدود سی متر دویدم و از جاده گذشتم و از آن طرف تیربارم را به طرف دشمن گرفتم. حالا از دو سو به طرف نیروهای دشمن تیراندازی میکردیم و در عرض چند دقیقه همه دوازده سیزده نفری که با هم مانده بودیم به سلامت از جاده گذشتیم. شرایط بغرنجی بود؛ ما در مقابل نیروهای پیاده دشمن بودیم و رو در روی هم و به سمت هم پیش میرفتیم. در همان لحظات بود که لطف خدا شامل ما شد و سه گلوله توپ از توپخانۀ عراق درست داخل همان کانال و وسط عراقیها افتاد! انفجار گلوله های توپ و تلفات عراقیها، آنها را گیج کرد. ما هم درگیر شدیم و توانستیم از آن قسمت کانال فراریشان بدهیم. کانال به خاکریز ما منتهی میشد و ما باید به سمت خاکریز خودی میدویدیم. آنجا همان کانالی بود که شب قبل از آن نقطه به سمت تانکها حرکت کرده بودیم، رسیدن به آنجا به معنی دور شدن از کانون خطر بود. نفس زنان و غرق در خاک و دود و خون و عرق به خاکریز خودی رسیدیم. آنجا اصغر قصاب را دیدم که ما را زیر نظر داشت. سپیده داشت سر میزد و هنوز نماز صبحم را نخوانده بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نودوپنجمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷9🌷10🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷26🌷27🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s822_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊