May 11
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۵
نور قبر
🍃وقتی شهید صدرالدین نحوی به شهادت رسید. یک روز یکی از اقوام همین شهید آمد به بابام گفت: «چند روز پیش پسر ما هم به شهادت رسید. برای آنکه مأموران رژیم شاه از زمان دفن شهید بویی نبرند، دیشب او را در تاریکی و به صورت مخفیانه در کنار قبر شهید حبیب الله جوانمردی، فرزند شما خاک کردیم.»
🍃او ادامه داد: «در هنگام کندن قبر، اشتباهی کلنگ مان به جداره قبر شهید جوانمردی خورد و مقداری از مزار ایشان از سمت پایین شکافته شد. یکدفعه دیدیم نوری عجیب و خیره کننده از توی قبر بیرون آمد! انگار که مهتابی درون قبر گذاشته بودند. همه شوکه شده بودیم. بعد همراه آن نور، بوی عطر بسیار دلنشینی هم از قبر بیرون آمد! در حالی که همه هول شده بودیم، سریع با گِل و سیمان، جداره قبر شهید را ترمیم کردیم. آنجا را که پوشاندیم آن نور و بوی خوش هم رفت. بعد شهید خودمان را دفن کردیم.»
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 151 الی 153
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردی
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۶
عوض شدن تقدیر
🍃یه زمانی کتابهای آیت الله دستغیب را می خواندم. یکی از بحث هایی که روی کتاب دستغیب روی من خیلی اثر گذاشت و تکانم داد، بحث مربوط به صدقه و کمک به دیگران بود. حتی یادم هست این بحث وارد غذا دادن به حیوانات هم شد. مثل ماجرای امام حسن مجتبی (ع) که غذایشان را به سگی دادند و خودشان گرسنه ماندند. توی پادگان سربازی که بودم هر روز گوشت غذایم را جدا می کردم و می بردم و به گربه یا حیوانات که در اطراف پادگان بود می دادم. سالها از این ماجرا گذشت تا من تصادف بسیار سختی کردم و به کما رفتم. سر آخر در یکی دو قدمی مرگ، نجات پیدا کردم.
🍃شبی که مرخص شدم و آمدم خانه، همان شب خواب دیدم: «خواب دیدم مرده ام، مرا کفن کردند و داخل قبر گذاشتد. اینقدر ترسیده بودم که بی اختیار بدنم شروع کرد به لرزیدن. بیش از هر چیز از تاریکی قبر می ترسیدم و سوالات جواب نکیر و منکر که جوابی برای گفتن نداشتم. در همین حال دیدم نوری وارد قبر شد که شدت نورش قبرم را سراسر روشن کرد. نگاه کردم و دیدم حبیب الله وارد قبرم شده هست. آمد جلو و دست زد روی شانه ام و گفت: «تقدیر این بود که در همین تصادف از دنیا بروی. اما خداوند به خاطر آن غذاهایی که نمی خوردی و می بخشیدی، مرگ تو را به تاخیر انداخت!»»
🍃از خواب بیدار شدم. در حیرت و تعجب بودم که یک عمل ناقص من، این چنین اثر گذار بوده باشد. حالا بعضی وقتها با خودم فکر می کنم که اگر کمک به گربه یا حیوانی این چنین تقدیر کسی را تغییر می دهد، پس کمک کردن به فقرا و مستمندان و دست گیری از آنها می تواند چگونه تقدیر کسی را تغییر دهد؟!
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 160 الی 161
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردی سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
قسمت ۲۷
حاجت دادن
🍃سال 1371 ، قصد خرید زمینی داشتم اما پولم بیست هزار تومان از مبلغ خرید زمین کمتر بود. بیست هزار تومان آن موقع برای خودش پولی بود. رو هم نداشتم به کسی رو بزنم و مشکلم را بگویم.
🍃شب خانمم خواب دید: «حبیب الله آمده بود بهمون سر بزند. منم به حبیب الله گفتم: ما می خواهیم زمینی بخریم اما پولمان بیست هزار تومان کم است. نمی خواهیم به کسی رو بزنیم. تو پول نداری بهمون بدهی. حبیب الله گفت: خدا کریمه. ناراحت نباشین. بعد دستش را دراز کرد و چند تکه نان بهم داد. بعد حبیب الله گفت من باید بروم، خانمم منتظرم هست!»
🍃فرداش برادرم آمد به خانه مان و گفت رحمان من مقداری پول دارم، لازمش ندارم. تو پول نمی خواهی که بهت بدم؟ یک لحظه ماتم برد. برادرم حتی روحش خبر نداشت که من می خواهم زمین بخرم و به پول احتیاج دارم. من هم پول را قبول کردم. وقتی پول را بهم داد، داشتم بال در می آوردم. پولها را تند تند شمردم. بیست هزار تومان بود.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 164 الی 165
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷13🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_513_126)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔺ببینید چگونه واقعیات را تحریف میکنند و جای جلاد و شهید را عوض میکنند بی آنکه کسی اعتراضی کند.
💢خوب است بدانید خود بنی صدر در قتل شهید بهشتی دست داشته است ...
↙️ منابع:
🌐 link: https://bit.ly/2S3lj4m
🌐 link: https://bit.ly/2G2NxYp
🌐 link: https://bit.ly/2XAJhtE
⚠️در فضای مجازی امروز هیچ کس دوست شما نیست مگر عکسش ثابت شود ...
#جنگ_رسانه_ای
🔸🔹🔸🔹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهید
روح الله برای من #هدیہ امام رضا «ع» بود همسری کہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین «ع» او رابگیرد وصف نشدنی است.من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد انجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم گفتم: یا امام رضا «ع» اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می کنم یک ماه بعداز اینکہ از مشهد برگشتم روح الله امد خواستگاری ام...
و شدم عروس امام رضا«ع»
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃🌷↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#شهید_امام_رضایی
خیلی امام_رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند.هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد. انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشدہ، دوبارہ راهی می شد. می گفت "امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم." همیشه #باب_الجواد را برای ورود انتخاب می کرد. گاهی ساعت ها می نشست همانجا و چشم می دوخت به گنبد و با حضرت
حرف می زد. می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده.
مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می زد و از پایین پا وارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد. سفر کربلا را هم از امام رضا گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه ان را امضا می کرد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷
#طریقه_شهادت:
مسمومیت با آب زهرآلود.درشمال سوریه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
سلام همسنگری های عزیز...
خواهر یکی از خادمین سنگر شهدا بیمار هست وحالش مساعد نیست التماس دعا داره...برای سلامتیشون ختم 14هزارتا ذکر #یاعلی گرفتیم هدیه میکنیم به روح #شهید_مجید_قربانخانی .ان شاء الله که به حق ۳ساله امام حسین ع شفای عاجل پیدا کنه..لطفا تعداد ذکر های خودتون به ای دی زیر بفرستید...
@FF8141
تا الان ذکرختم شده
11834
التماس دعا🌹🌹
May 11
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۸
بسیج
🍃دخترم زیاد می رفت بسیج و فعالیت می کرد. خیلی وقت می گذاشت آنجا. یک روز بهش گفتم: کمتر برو بسیج. اینجوری به کار و زندگیت نمی رسی. گه گاهی اگه می خواهی برو سر بزن. شب دخترم خواب می بیند: «تلفن خانه مان زنگ می زند و حبیب الله می گوید: دایی جان، برو به مادرت بگو چرا نمی ذاره مثل قبل بری بسیج و فعالیت کنی؟ به او بگو دایی گفته کسی که تو بسیج کار و فعالیت می کنه، راه ما رو ادامه میده.» وقتی صبح دخترم این خواب را برایم تعریف کرد. دیگر نه تنها مانع رفتنش به بسیج نشدم، خودم هم رفتم بسیج و فعالیت کردم.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 166
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے سن شهادت: 16 سال اهل
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۹(قسمت آخر)
وفات مادر
🍃مادرمان سال 1393 مریض شد و حالش به شدت وخیم بود و اعزام شد بیمارستان اهواز. همه اقوام و آشناهای نزدیک توی خونه کنار هم جمع شده بودیم. یکدفعه از شدت ناراحتی حبیب الله را خطاب قرار دادم و گفتم مگه نمی بینی مادر مریضه؟ پس چرا کاری نمی کنی؟ همه مردم غریبه و آشنا میان سر قبرت و ازت حاجت می خوان. حالا چرا حاجت ما را نمی دی و به مادر کمک نمی کنی؟
🍃چند وقتی از آن شب گذشت یکی از اقوام که نسبت دوری با ما داشت و اصلا هم از شکوهِ ی آن روز من خبر نداشت. آمد به زن برادر من گفت: من خواب حبیب الله را دیدم و سرّش را نمی دانم. آن زن گفت: «خواب دیدم، که حبیب الله با لباس سفید از مکه آمده بود. اما به جای اینکه به خانه ی خودشان برود، آمده بود خانه ی ما. با خودم گفتم ما که قوم و خویشی خیلی دوری با این شهید داریم. چرا اون به خانه خودش نرفته و آمده خانه ما؟ یکدفعه شهید و کرد به من و گفت: از من حاجتی خواسته اند که نمی توانم آن را برآورده کنم. برای همین رو ندارم به خونمون بروم.» زن برادرم بعد به این خانم گفت: «خواهر شهید، چند روز پیش از برادرش شفای مادرش را خواست و شهید هم بخاطر اینکه نتوانسته آن را اجابت کند، شرمنده شده که به خانه شان برود.» پس از آن خواب، فهمیدیم مادر دیگر ماندنی نیست.
🍃در بیمارستان اهواز مادرم یک صبح بدلیل حال بدش به حالت کما رفت. دیگر جانی در بدن نداشت. برادرانمان را در بهبهان خبر کردیم که مادر فوت کرده است. پرستارها چهل دقیقه ای او را شُک دادند تا اینکه جان رفته مادر برگشت. حواس درستی نداشت و نمی توانست درست حرف بزند. مقداری خوابید و یک دفعه چشمانش را باز کرد و گفت: «خداوند نعمت های بسیار زیادی را آفریده است.» تعجب کردیم که مادر می تواند حرف بزند چون زبانش بر اثر بیماری سنگین شده بود و به سختی می توانست لب بزند. اما حالا داشت راحت حرف می زد.
🍃به مادر گفتیم بله خداوند نعمت های زیادی در این دنیا آفریده است. مادر گفت: «من نعمت های اون دنیا را میگم. الان که چشمانم بسته بود، حبیب الله را دیدم. آمد دستم را گرفت و با خودش به بهشت برد. یک جاهایی را در بهشت نشان داد که نمی شود وصف کرد. بعدش جای خودش و جای من را در بهشت نشان داد. اون جایی را که حبیب الله نشانم داد، شبیه های باغ های این دنیا نیست. آنجا بهشت خدا بود.»
🍃شب که شد مادر حالش وخیم شد و به کما رفت. اما این بار پزشکان هر کار کردند نتوانستند او را به دنیا برگردانند. او همسفر حبیب الله شده بود و دست هایش را در دست او گذاشته بود تا حبیب الله او را با خودش به بهشت ببرد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 172 الی 175
#پــــــــــایـــــان
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_هشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷12🌷13🌷14🌷🌷16🌷17🌷19🌷20🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_515_126)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#تواضع
رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» راست نشست. گفت«حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟»
#شهید_حاج_حسین_خرازی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❌یادتان می اید ترامپ در توییتی گفت میخواستم ایران را بزنم دیدم ۱۵۰ نفر میمیرند این کار را نکردم
🔴حال #حقیقت_ماجرا را سید حسن نصرالله افشا میکند...
🔺نصرالله: ایرانیها پیامی را از طریق كشور ثالث فرستادهاند با این مضمون: اگر هر هدفی را در ایران بمباران كنید، ما اهداف آمریكایی را بمباران خواهیم كرد و ترامپ حمله به ایران را پس از دریافت این پیام متوقف كرد..
#ترسشان را رنگ کردند که ابرویشان نرود با روکش #مهربانی ...
🔸🔹🔸🔹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊