از خواب بیدار شدم...دیدم روی تراس جلوی ساختمان،یک سجاده پهن کرده؛ #شهید_ناصر_ناصری مشغول نماز است.چنان از سَر سوز گریه می کرد که شانه هایش می لرزید.چندروز بعد که خیلی خودمانی علت گریه هایش را در نماز شب سؤال کردم،گفت:فلانی من #تاشب_چنین_راز_ونیازی_با_خدا_نکنم در روز هیچ کاری ازدستم برنمی آید»