|معرفی کتاب #مجید_بربری📚
📖کتاب حاضر، روایتی جذاب و خواندنی از #حر زمانه ما✨،
جوان دهه هفتادی، شهید مدافع حرم #مجیدقربانخانی است🕊.
بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است.
او در یافت آباد تهران قهوه☕️ خانه دار بوده،
و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند🙂.
از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش.
اما بخش دوم زندگی او،
عنایتی است ✨که به او می شود
و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد🕊
و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند،
ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم♥️.
مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است🙂،
❤️ اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش✨🕊.
🌿قصه مجید بربری، قصه ای از جنس #شاهرخ ضرغام حر انقلاب است.🕊
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مجید_قربانخانی
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وعَجِّلْ فَرَجَهُم💐
🇮🇷
🏴 #با_کاروان_حسینی
رسیدیم به دوم محرم
روزی که #اباعبدالله و یارانشون بعد از اینکه راه طولانی رو پشت سرگذاشتن به #کربلا می رسند.
اباعبدالله، قبلا در #جنگ_صفین در سال ۳۶ هجری، وقتی همراه پدر بزرگوارش، #حضرت_علی(ع) بوده از این محل عبور کرده، در اونجا نمازخوندن و حضرت علی(ع) به حادثه ی شهادت اباعبدالله و یارانش در کربلا اشاره می کنه.
البته کربلا در آن زمان مکانی بوده که کسی در اونجا زندگی نمیکرده و بعد از وقایع عاشورای سال ۶۱ هجری اسم #کربلا روی زبان ها میفته؛
از منزل #شراف به بعد که ۲۶ ذی الحجه بود سپاه #حُرّ هم همراه امام بود.
وقتی کاروان به #نینوا می رسه، یه پیک از #کوفه به کربلا می رسه بدون اینکه به امام حسین و یارانش سلام کنه میره سمت حُرّ و نامه ای از طرف #عبیدالله_زیاد بهش میده؛
عبیدالله توی نامه به حُرّ دستور میده که "به حسین و یارانش سخت بگیر و او را در بیابانی بی آب و سبزه فرود آور"
در آخر نامه هم نوشت که به آورنده نامه دستور دادم که تمام تصمیمات و حرکات تو رو به من گزارش بده و پیش تو بمونه تا دستور منو اجرا کنی.
حُرّ وقتی نامه رو خواند اونو به اباعبدالله نشون میده و میگه مجبورم دستور عبیدالله رو اجرا کنم؛
امام به حُرّ گفت بگذار به دهکده غاضریه که نزدیکه بریم و اونجا بمونیم که حُرِ قبول نکرد و گفت که این پیک دیده بان منه؛
و کاروان هر دو سپاه در این گذرگاه فرود آمدند.