جمعیت زیادی آمده بودند. دور حاجقاسم پر شده بود از جوانهایی که میخواستند با ایشان، عکس بگیرند. اینها را شهروز همان شب، برایم گفت. وقتی آمد، حالش خوب نبود. زیر فشار جمعیت، دیسک کمرش آسیب دیده بود... صبح که بیدار شدیم، گفت نمیتواند تکان بخورد! انگار فلج شده بود. نه میتوانست غذا بخورد، نه میتوانست وضو بگیرد. تا شب همانجور روی تخت ماند و تکان نخورد. دو سه روز بعد هم همینطور بود. غذا نمیخورد، چون نمیتوانست، دستشویی برود. ضعیف شده بود. گریه میکرد. خیال میکردم از درد است، ولی نبود. از عشق بود. عشق به کارش و ترس از اینکه دیگر نتواند کنار حاجقاسم بماند...
#شهید_شهروز_مظفری_نیا
#همراهی_تا_آسمان