┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
🕌 دوستانش می گفتند: وقتی می خواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. می گفت نگاه حرام راه شهادت را می بندد. بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنامه هایش در نجف را در آن نوشته بود: در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند.
🍀 یادم است همیشه می گفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد.
...............................
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
توجه ویژه #شهید_حسین_معز_غلامی🌷
به مجالس روضه خانگی
🌹یکی از دوستان شهید می گوید: شب پنجم محرم بود و حسین گفت میای بریم هیات؟ دعوتم کردن باید برم بخونم گفتم بریم.
⭐️ با خودم فکر کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت می گذاره و می ره اون جا
وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده.
🌾 حسین گفت: مشکلی نداره ما منتظر می مانیم تا شروع شود، نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق می زد و تمرین می کرد.
🏴 وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قرآن خواندن است. بعد از قرائت قرآن حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه. چشم هاشو بسته بود و می خوند به جمعیت هم هیچ کاری نداشت.
☘ موقع برگشتن گفتم: حاج حسین شما می دونستی این جا این قدر خلوته؟ گفت: بله، من هر سال قول دادم یه شب بیام این جا روضه بخونم. گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم می شه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمی شه.
...............................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_سیف_الله_شیعه_زاده🌷
🪴شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا
...............................
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھــیـــدانه
🌱 شهید مهدی نوروزی اهل کرمانشاه معروف به شیر سامرا بود.دی ماه ۹۳و در دفاع ازحرمین
عسکریین در سامرا توسط گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید.
❤️همسرش در مورد توصیههای شهید نسبت به شرکت در پیاده روی اربعین میگوید:
🔹️آقا مهدی همیشه به بنده میگفت که سفر زیارتی امام حسین (ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن! حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع اربعین خود را به کربلا برسان،حتی اگر شده فرش خانهات را بفروش و مقدمات سفر کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن. این شاخصترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر اربعین به بنده میگفت.
🌧خاطره شیرینی که از آخرین سفر مشترکمان به کربلا در پیادهروی اربعین در یادم مانده است این است که در بخشی از راه باران شروع به باریدن کرد، فرزندمان هم در همان زمان گریه میکرد و غذا میخواست، در آن زمان آقا مهدی پتو بالای سرم گرفت که باران روی سرم نریزد و گفت شما این جا بنشین و به بچه غذا بده. من همانجا نشستم و به آقا هادی غذا دادم.
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
#یادش_با_صلوات
..............................
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھــیـــدانه
* تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
* عملیات: والفجر ۸
* منطقه: اروند
🌱علی اصغر خنکدار در هنگام وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد. در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی تر بود.
🔸️دقایقی قبل از عملیات والفجر۸، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق ها به سمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت:
《بچه ها! سوگند به خدا من کربلا را می بینم. آقا اباعبدالله را می بینم. بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید.》
🌸از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش. آرام وسط قایق زانو زد. خشک ما زده بود.
🌷به صورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.»
#شهید_علی_اصغر_خنکدار🌷
#یادش_با_صلوات
..............................🌷
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_امیرناصر_سلیمانی
والله شهدا زندهاند...
🌷پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید.
از خواب بیدار شدم. هر چه فکر میکردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم! گفتم ولش کن، خواب بوده دیگه.
🌷....و فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینهی یکیشان نوشته بود؛ شهید امیر ناصر سلیمانی.
🌷بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بودهاند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.
🌷
‹📻🌿›
همرزمشهید:
بابڪهمیشهیهتسبیحسبزداشت📿
ڪهدوردستشمیبست🥺
موقعشهادتشهمدستشبود..!💔🌱
📻⃟🌿¦⇢ #شھیدانهـ
📻⃟🌿¦⇢ #شھیدبابڪنوࢪی
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🟢 «بریم تو هشت سال دفاع مقدس»
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃وقتی شهید باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفتهام متأثر شده است: خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟🌷
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_مرحمت_بالازاده🌷
🔻به اسارت گرفتن چند عراقی با اگزوز لودر😅
🌤مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد.
👮♂افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود😁😅
#خاطرات_دفاع_مقدس
🇮🇷🌷
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_مجید_پازوکی🌷
🍛یک روز ظهر همه در خانه جمع بودیم و مشغول ناهار خوردن. فقیری زنگ خانه را به صدا درآورد. او بدون کوچکترین مکثی و بی هیچ حرفی بلند شد، غذای خودش را برد، داد دم در و گفت: «اینو بدین بهش. من نون و پنیر می خورم.»
🍃ساده پوش بود. دو تا پیراهن بیشتر نداشت. گاهی اوقات ما اعتراض می کردیم و می گفتیم: «خب! یه دست لباس نو بگیر. اینا خیلی کهنه شده.»
می گفت: «دلیلی نداره! همین که تمیز و مرتّب باشه، خوبه. هنوز قابل استفاده است.»
#بخشی_از_وصیت_نامه
📜 وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامهی حق و ظهور ولی خدا امام زمان(عج).
نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی(ع) غریب شود؛ بههوش باشید. روزی میرسد که امام زمان میآید و شرمندهی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی(عج).
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان🌷
ما همواره یاد #امام_زمان زنده بودیم...
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھــیـــدانه
🌷 پیکرش به طور کامل سوخته بود و اسـتخوان هایش درهم شـکسـته بود، بعد از دیدن پیکرش دیگر آرام و قرار نداشتم. در خواب به سراغم آمد و دلسـوزانه گفت؛ چرا این قدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن جنازه ام اذیت شـدی ناراحتم.!
🌷بعد با حالتی خاصی گفت، باور کن قبل از شـهادت تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی شـهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که حضرت اباالفضل علیه السلام در کنارم بود و آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشـریف در بالای سـرم نشستـه بودند.
✍ راوی: همسر شهید
#شهید_سید_احمد_رحیمی