هدایت شده از درس اخلاق
خُلق عظیم
ملّا فتح الله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین در ذیل آیه شریفه: « وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظیم» نقل می کند: پیرزنی چادر نشین که راهش به مدینه منوّره دور بود، علاقه عجیبی به دیدار پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت. چندبار به فرزندانش گفته بود مرا به مدینه ببرید تا به زیارت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) مشرف شوم، ولی فرزندان او موفق به این سفر نشدند، پیرزن در آتش فراق رسول خدا می سوخت و در اشتیاق دیدار پیامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر می برد. و در قلب خود هم با خدای مهربان برای پیدا کردن توفیق زیارت حبیب خدا مناجات می کرد.
🔵👈 روزی برای آوردن آب، همراه با یک مشک به سر چاهی که در بیابان بود آمد، از عنایات خدا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) با دو سه نفر از یاران و اصحاب از آن منطقه عبور می فرمودند. چون به سر چاه رسید و پیرزن را دید که بند مشک به دست دارد و برای آب کشیدن از چاه آماده می شود، به او فرمودند: این کار برای تو زحمت دارد، مشک را به من بده تا از چاه به کمک تو آب بیرون بیاورم،
🔵👈 پیرزن در پاسخ گفت: اگر این زحمت را از دوش من برداری برایت دعا می کنم. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مشک را پر از آب کرد، سپس به دوش مبارک گذاشت وبه سوی خیمه و چادر آن زن روانه شد، گرمای هوا بیداد می کرد، بار سنگین بود، عرق بر پیشانی رسول خدا جاری شده بود، یاران به آن جناب عرضه داشتند: مشک را به ما بده تا به در خیمه این پیرزن برسانیم. در جواب اصحاب با قلبی سرشار از عاطفه و محبت فرمودند: « دوست دارم بار امتم را خود به دوش بکشم! »
[ برگرفته از کتاب عارفانه، ج5، ص37. ]
✅ داستان کوتاه و خواندنی ✅
📩 #نکات_اخلاقی
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹کانال درس اخلاق🌹
✨✨✨✨✨✨
🆔 @dars_akhlaq