پدرم دست مرا به روضه ات بند کرد
روضه خوان قلب مرا به حرمت وصل کرد
چشمه چشم مرا حزن تو جاری ساخت است
روزی روز مرا چادر مادر ثبت کرد
عباس جان
بعد تو امان نامه ها
دگر جرات نوشتن را ندارند
دگر هیچ نامه امانی، امان نمی دهد
تو، یک تنه
هیبت ناجور ناجوانمردانه ها را
و رمز خیانت خائنان را
ریختی
ای با وفاترین
تو بودی و منی نبودم...
که تو انگار جانم دادی...
محرم به محرم دلم را تازه کردی...
غمت انگار تازه می جوشد از درونم...
ای شهییییییید سر از تن جدا...
بیا و جانم بگیییییییر...
ما درون این دنیای غم بار
نور تورا می جوییم
ای کشتی نجات
بیا که ما جواب هل من ناصر تو ایم...
بیا و ببر ما را...
گر سری نداریم که زه سودای تو بدهیم
جانی بستان که امانی نداریم دگر
🥀/داغی دگر رسیده است، از گوشه حرمش
گلی دیگر چیده شد از مصفای چمنش
🥀/آه بر این غم، وای بر این خون
وقت اذان باز، بانگ الرحیل آمد از مأذنه اَش
🥀/لاله لاله سبز شده است بر این خاک
خونین بدنان باز دوباره غلطیدن در صحش
🥀/آنکه قدقامت نماز شهادت را کرد نیت
بود از خادمان این صحن و این بارگاهش
🥀/ما ملت حسینی، ما ملت شهادتیم
هرگز نیفتد از دست علمدار پرچمش
🥀/به گفته پیر جماران، خمینی کبیر
بکشید ما را، بیدارتر می شود ملتش
🥀/صاحب این ملک و مملکت خود عزادار است
تسلیت ای صاحب الزمان، خدایا رسان فرجش
/از گوشه ای سفیر گلوله میرسد به گوش
/جانی به لب رسیده و جماعتی مدهوش
/خونی ریخته است به روی زمین
چادری رنگین شده است به نقوش
/اینجا حرمش مأمن عشاق بوده و هست
اصلا حرمش وصل به صحن انقلاب شده است
/حالا که نگین شهادت، نشسته بر رکاب زائران
شاه چراغ، شاه شهیدان شیراز گشته است
/خبر اومد که باز از صف آخر شهیدی داریم
ما که مدعی صف اول بودیم، فقط باریدیم
/این موسم حج عاشقان روح الله است که
پیر و جوون یک به یک فدایی داریم
/توی روضه، توی مقتل، ما همیشه
پای ارباب، جون میدادیم، لطمه خوردیم
/سرمون رو، خونمون رو، جونمون رو
پای این مکتب، از تولد هدیه دادیم
/تو دل فتنه، توی این گرد و غبار روزگار
چشم به فرمان ولی امر جانان هستیم
رسیده مرا موسم حج اربعینیت
خدا داده به من قدم زدن با زائرینت
گرد و غبار، گرفته بود تمام دلم را
قربان گرد و غبار بین الحرمینت
من هنوزم دلم، بین الحرمین، نجف و مشایه
من شبا، توی رویا، توی اون موکبا، زیر سایه
من قنوتم، رکوعم،سجودم، اصلن توی کل نمازم
عکس بین الحرمینُ میبینم، اشکام به راهه
آقام آقام آقام آقام
خستگی راه و، تاول پاهامو، نذر کردم برای سه ساله
تو ای آقا، بده به ما، قول یک زیارت مخصوص، الساعه
/کار به آخر رسیدُ
سر به رویِ نیزه رفت
/من نگاهم هنوزُ،
گودی قتلگاه هست
/ای قرآن پاره پاره، ای خون خدا
حرفی بزن، حتی از گلویی که بریده هست
/مقدر می شود روزی سال من، قدم به قدم این جا
فهمیده ام از چای عراقیُ و هلابیکم یا زوار، این را
/مگر نه این است که او نوشته اسم مرا میان زوارش
پس، از کرمش دور باشد که ندهد روز سال مرا یکجا
/کرده ام بار کوله ی خود را سبک، برای طی مسیر
ظرف وجودم خالی است، تا که ارباب پر کند آن را
/هلابیکم یا زواری گفته آن شه با وفاست
وقتی که کرم کرد و مرا زائر مشایه ساخت
/پهن کرده از سر لطف، سفره احسانش را
اصلا از نجف تا کربلا صحنی بسیط به راست
/آفتاب شرم دارد دگر تابد به روی زوارش
آنجا که قمر، آیینه ای از انعکاس نور ساخت
/جمع شده اند از همه عالم، خریداران یوسفش
حتی هنوز هم پیرزنی که تنها یک کلاف داشت
/جاری شده اشک عاشقانش به محض حضور
این خون خداست که جوشیده و رودی روان ساخت
/ناممان را شبیه تو می گیریم
تا که از اشرف انبیا شفاعت گیریم
/ای شرف مخلوق عالمین، ای نبی
دستمان گیر که در این دنیا درگیریم
/بعد هر نماز و دعا تو زینت می دهی
بر همه خلق وقتی نوای صلوات می گیریم
/میان آن کوچه دلت همیشه از حسرت پر شده است
که چرا قدت آن روز کمی بلندتر نبوده است
/اول نوجوانیت که داری حس بزرگی و مردی
ناگهان حیثیتت را یک نامرد به لختی برده است
/لکنت گرفته ای که بگویی، مادر من می ترسم
یا که بگویی شرمم باد که قدم کوچیک است
/تا خانه چنان مبهوتی از این ضرب سنگین
نه تو از قدت چیزی گفتی، نه گونه ای که گلگون است
/گیرم گرد و غبار چادر خاکیت را شستی
صورتت را چه می کنی مادر که نیلی است
/گوییش مادر، دستت را گذار بر این شانه
اصلا چرا نمی شنوی صدایم، این راه خانه است
ما را به تو میشناسند حسن جان
آخر ما پای تو هستیم حسن جان
گر چه محرم حسینی شده ایم ما
وقتی که می افتادی در کوچه ها، گفتی ای مادر
تو عزادار حسن بود، یاد کردی آن دم به دیوار و در
رنگت کبود و قدت خمیده شد ز زهر کین
یا کردی از آن گونه که نیلی شد و پهلویی که ماند بین در
/ای کاش شهید نمی شدی و خانه ات این گونه پیدا نمی شد
ای کاش چشممان خواب بود و اینگه با دیدنش تر نمی شد
/سهم تو از سفره انقلاب شد گلوله و سهم دخترت حسرت
کاش دختری در انتظار پدر، این گونه باز هم یتیم نمی شد
راه گم کرده ام بانو، میان خم ابروانت
چشم بگشا، پلکی بزن، فانوس من بود آن خال چشمانت
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟ کودکی در خواب را
یا می کنید خانه ای، تبدیل به خاک را
پرکشید آغوش گرمی، یا نوای گریه ای
در میان حجم موشک های هر شام را
دیده ای دختری خاکی کنار مادری زخمی
یا که طفلی رنجور گرفته در آغوش، مام را
می شود یتیم کودکی یا پدری بی فرزند
مادری که گرفته در آغوش خاکستر این داغ را
بوده این رسم تکرار در میان هفتاد و چند سال، آری
ریخته اند این چند روز بر سر مظلوم یکدفعه آوار را
قسم به آیه های الاقصی
به آن طوفان برق آسا
به آن صبحی که شیطان را
درون خواب کرد لرزا
به خونی که می جوشد
و جانی که نمی کند پروا
May 11
چه شد، مگر این دل لیاقت نداشت.
حرمت مگر فقط جای من را نداشت
گوشه ای تنگ میان صحنت بس است
دست روزگار این آرزو را به دل گذاشت