#آثار | یک ملت هنر
◽️برخی آثار هنرمندان #ایران درباره فاجعه کشتار زائران حرم حضرت #شاهچراغ در این پست همرسانی میگردد.
▫️۱. بگذار بروم به نجات برسم (میلاد پسندید)
⬇️دریافت باکیفیت #تصویرسازی
https://b2n.ir/t89232
▫️۲. دروغها پسند شد (پلاکت)
⬇️دریافت باکیفیت #پوستر
https://b2n.ir/e95146
▫️۳. این المعد لقطع دابر الظلمة (حسین براتی)
⬇️دریافت با کیفیت #پوستر
https://b2n.ir/n51227
▫️۴. هشتگی برای نفوذ (امین زاده تقی)
⬇️دریافت با کیفیت #پوستر
https://b2n.ir/b44343
▫️۵. از موج دروغها مسلح شده بود
⬇️دریافت باکیفیت #تصویرسازی
https://b2n.ir/s99699
▫️۶. ظهور داعش (سید محمدرضا موسوی)
⬇️دریافت باکیفیت #تصویرسازی
https://b2n.ir/r82932
▫️۷. آتشی از میان گیسوان (امین زاده تقی)
⬇️دریافت باکیفیت #تصویرسازی
https://b2n.ir/z97441
▫️۸. چگونه خواهید گذشت؟
⬇️دریافت باکیفیت #عکسنوشت
https://b2n.ir/u66036
⬇️دریافت #داستانک
https://b2n.ir/q07419
▫️۹. از خون جوانان وطن لاله دمیده
⬇️دریافت باکیفیت #عکسنوشت
https://b2n.ir/x37460
▫️۱۰. این گلهای در خون خفته
⬇️دریافت باکیفیت #عکسنوشت
https://b2n.ir/n51869
⬇️دریافت #داستانک
https://b2n.ir/b96886
#آثار_مردمی | #ایران_یکپارچه
•┈┈••✾•
📌 نامی جدید...
🎄 روی شیشهٔ بخارگرفته نوشتم: «کریسمس».
از خانه بیرون زدم تا کمی قدم بزنم. کریسمس بود و شهر غرق سکوت و سفیدی. برف آنقدر زیاد بود که قد چکمههایم جواب نمیداد، اما حال خوبی داشتم.
از تنها قدمزدن خسته شدم. ایستادم و به پشت سر و ردّ پایی که از خود به جا گذاشته بودم نگاه کردم، اما از شدت تعجب خشکم زد.
با دقت به اطراف نگاه کردم؛ کسی در آن نزدیکی نبود. مانده بودم که این ردّ پای دوم برای کیست که دقیقاً همینجا کنار من تمام شده است!
👣 مسیر را به دنبال اثری از صاحب آن ردّ پا برگشتم. به خانه رسیدم. ردّ پا درست از آنجا شروع شده بود.
چشمم به پنجره افتاد. جایی که نوشته بودم «کریسمس» و اما حالا شده بود: «کریسمس مبارک».
داخل خانه شدم. خانه حال و هوای عجیبی داشت. انگار کسی با نفسش، آنجا را گرم و زنده کرده بود. سرحال شدم. دیگر احساس تنهایی نمیکردم. احساس میکردم، ردّ پای یک ناجی در میان است.
☕ برای خودم قهوه درست کردم و روی مبل نشستم. موبایلم را برداشتم.
کلمه منجی را جستوجو کردم. نرمافزار «منجی وعدهدادهشده» را پیشنهاد داد و من با نامی جدید آشنا شدم: «مهدی»…
📖 #داستانک به مناسبت شروع سال جدید میلادی
#داستانک
مقدس اردبيلی میفرمايد:
آمدم كربلا زيارت اربعين بود از بس كه ديدم زائر آمده و شلوغ است، با خود گفتم: «داخل حرم نروم با اين طلبه ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشويم. همين گوشه صحن می ايستم زيارت ميخوانم». طلبه ها را دور خودم جمع كردم؛ يك وقت گفتم: «طلبه ها اين آقا طلبه ای كه در راه برای ما روضه ميخواند كجاست؟»، گفتند: «آقا در بين اين جمعيت نميدانيم كجا رفته است».
🔅در اين اثناء ديدم يك عربی بطرف من آمد و صدا زد: «ملا احمد مقدس اردبيلی ميخواهی چه كنی؟»؛ گفتم: «ميخواهم زيارت اربعين بخوانم»؛ فرمود: «بلندتر بخوان من هم گوش كنم». زيارت را بلندتر خواندم، يكی دو جا توجهم را به نكاتی ادبی داد.
وقتی كه زيارت تمام شد، به طلبه ها گفتم: «اين آقا طلبه پيدايش نشد؟» گفتند: «آقا نمی دانيم كجا رفته است»؛ يك وقت اين عرب به من فرمود: «مقدس اردبيلی چه ميخواهی»، گفتم: «يكی از اين طلبه ها در راه برای ما گاهی روضه ميخواند، نميدانم كجا رفته، ميخواستم اينجا بيايد و برای ما روضه بخواند». آقای عرب بمن فرمود: «مقدس اردبيلی! ميخواهی من برايت روضه بخوانم؟»؛ گفتم: «آری! آيا به روضه خواندن واردی؟» فرمود: «آری».
🔅در اين اثناء ديدم عرب رويش را به طرف ضريح اباعبداللّه الحسين (ع) كرد و از همان طرز نگاه كردن ما را منقلب كرد. يكوقت صدا زد: «يا اباعبداللّه! نه من و نه اين مقدس اردبيلی و نه اين طلبه ها هيچ كدام يادمان نميرود از آن ساعتی كه ميخواستی از خواهرت زينب (عليها السلام) جدا شوی»
در اين هنگام ديدم كسی نيست؛ فهميدم اين عرب مهدی زهرا (عليها السلام) بوده، واقعا ساعت عجيبی بود.
📘 ترجمه كامل الزيارات، ص 416
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلامالله علیها 🌹
#داستانک
💎به دامادی شاه رسید💎
✨❤️یکی از جوانان پاکدامن، طلبه فقیری است به نام «محمد باقر» معروف به #میرداماد که از پاکدامنی و مخالفت با شیطان و هوا و هوس به دامادی شاه عباس می رسد و داستان او از این قرار است.
✨نقل شده: شبی در قصر شاه عباس کبیر، نزاعی زنانه روی داد و بین یکی از زنان شاه و دخترش کدورتی پیدا شد.
از این رو، دختر شاه قهر کرد و مخفیانه از حرمسرا بیرون رفت، در پشت حرم سرا مدرسه علمیه ای بود که طلبه ها در آن درس می خواندند. وقتی دختر شاه از قصر خارج شد وارد مدرسه گردید و به اتاق یکی از طلاب علوم دینی به نام محمد باقر (میرداماد) که چراغش روشن بود داخل شد.
✨محمد باقر طبق معمول، شام مختصری تهیه کرده و رختخواب کهنه خود را روی حصیری در کنج اتاق پهن نموده و در برابر شمعی مشغول مطالعه بود...
همین که دختر وارد اتاق شد، در را بست و با انگشت به محمد باقر اشاره کرد که ساکت باش!
آن طلبه بیچاره چون یک مرتبه و بدون مقدمه چنان فرشته صفت و نازنین سیمینی با هیئت شاهزادگی وارد اتاقش شده بود در بهت و حیرانی فرو رفت و نتوانست چیزی بگوید، وقتی دختر شاه داخل شد و نشست، رو به آن طلبه کرد و گفت: آیا چیزی برای خوردن داری؟
✨طلبه جوان گفت: مختصر شامی تهیه کرده ام و فوراً آن را در مقابل دختر گذاشت و دوباره مشغول مطالعه گردید.
✨دختر وقتی شام را خورد رو به محمد باقر کرد و گفت: رختخواب برای استراحت کجاست؟
گفت: آماده است و به همان جایی که رختخوابش بود اشاره کرد...
دختر گفت: ای جوان! نباید در اتاق را باز کنی و کسی را از آمدن من به اینجا خبر دار نمایی، بعد به سوی رختخواب رفت و در آنجا به استراحت پرداخت.
از آن طرف چون به شاه خبر دادند که شاهزاده خانم از حرمسرا خارج شده است، دستور داد: مأمورین تمام شهر را جستجو کنند و او را پیدا نمایند، مبادا دختر جای نامناسبی رود و برای او حادثه غيره منتظره ای واقع شود!
✨مأمورین هرچه جستجو کردند خبری از شاهزاده به دست نیاوردند و فکر نمی کردند که او در حجره طلبه ای رفته باشد.
هنگام صبح، دختر از خواب برخواست و از اتاق بیرون آمد. در این هنگام مأمورین او را دیدند، دختر و آن طلبه را که نزدیک بود از ترس جان دهد گرفتند، به حضور شاه بردند و گزارش دادند که شاهزاده خانم دیشب تا صبح در اتاق این طلبه بوده است!؟
✨شاه از شنیدن این حرف بسیار خشمگین شده از محمد باقر پرسید: چرا شاهزاده خانم را دیشب در اتاق نگاه داشتی و به ما خبر ندادی؟
گفت: قربان! او مرا تحدید کرد و گفت: اگر به کسی اطلاع دهی تو را به دست جلاد خواهم سپرد!
شاه دستور داد دختر را معاینه پزشکی کردند، چون دید به او تجاوزی نشده و سالم است ، رو به جوان کرد و گفت: تو که جوان بی زنی هستی، چه طور توانستی از این دختر دلنواز و ماهرو که بدون دردسر به اتاق تو آمده و در رخت خوابت خوابیده چشم پوشی کنی؟ مگر تو شهوت نداری؟!
✨❤️در این هنگام محمد باقر ده انگشت دستان خود را به شاه نشان داد، او دید تمام انگشتانش سوخته و گوشت هایش ریخته است پرسید چرا انگشتانت سوخته است؟!
گفت: چون شاهزاده خانم در رختخوابم خوابید، شیطان و نفس اماره مرا وسوسه کرد که اتاق خلوت و چنین فرشتهای امشب نصیب تو شده، چرا معطلی؟
چنین فرصتی کمتر به دست می آید، تو هم حرکت کن و کام بگیر.
اما هر دفعه که شیطان مرا وسوسه میکرد و شهوت من به جوش می آمد و تصمیم به آلودگی دامن گرفتم، یکی از انگشتانم را روی شعله سوزان شمع میگرفتم تا طعم عذاب جهنم را بچشم و دست به بیعفتی نزنم.
✨لذا از سر شب تا صبح با نفس خود در حال جنگ بودم، به لطف خدا اگر چه تمام انگشتانم سوخت ولی شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند، از این جهت مشاهده میکنید که شاهزاده خانم سالم مانده است؟!
شاه از تقوا و پرهیزکاری این جوان خوشش آمد، دستو داد: تا همان دختر را به عقد او در آورند و او را به میرداماد، لقب داد و او را محترم و گرامی داشت.(۱)
💎آری، یک طلبه جوان به برکت مبارزه با شیطان و مبارزه با نفس اماره، به پاداش پاکدامنی خود رسید، یک شبه از حجره بی فرش، تاریک و نمناک پا به قصر شاهی گذاشت، به مقام والایی نائل آمد و معروف خاص و عام گشت.
📘 ۱. دانستیهای تاریخی،ص۸ ، محمد جواد اَهَری
📘مکافات عمل ص۳۵۱ تا ۳۵۳