#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت30
رفقایم گفتند:امروز مراسم تشییع شهید داریم.شهید محمدحسن کاظمینی.جا خوردم.گفتم:این که یک هفته نیست راهی جبهه شد.به محل تشییع شهدا رفتم.درب تابوت را باز کردم.محمدحسن نورانیتر از همیشه،گویی آرام خوابيده یکی از رفقا گفت:بلند شو پدرش داره میاد.دوست من گفت:خدا به داد ما برسه.ممکنه حاجی سر همه مون داد بزنه.دوتا پسرش مفقود...سومی هم شهید شده.من گوشه ای ایستادم.پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد.بعد گفت:پسرم بهشت گوارای وجودت!
دوسال بعد جنگ تموم شد.اسرای ایرانی آمدند.اما اثری از برادران محمدحسن نشد.با شروع تفحص،پیکر دو برادر محمدحسن هم پیدا شد و برگشت و در کنار برادرشان و در جوار حاج همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند¹
۱_زنگ زد به انتشارات و بابت کتاب سه دقیقه در قیامت تشکر کرد و گفت دوست نزدیک من متخصص بیهوشی هست الان بازنشسته شده.او مطالب بسیار زیبایی مشابهاین جانباز دارد.بعد کمی در مورد شهید کاظمینی توضیح داد.شمارهاش را فرستاد و این ماجرا یکی از فانوس این کتاب شد.