eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
632 ویدیو
55 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
آنگاه آخوند شدم .... #تیکه_ششم منتظر این می ماندم ک سریع نماز را بخوانند و بروم! اصلن کمی دیر تر به
آنگاه آخوند شدم .... معلم کلاس سوممان بابت اینکه بچه مذهبی بودم مرا خیلی دوست داشت. یعنی همه معلم ها به همین دلیل مرا دوست داشتند😁. ولی خب روحیه ی صفرا_دموی در وجودم بود و نمی‌توانستم فضولی هایم را کنترل کنم. اگر چ خوش نداشتم ک این قطعه از داستان را خدمتتان عرض کنم ولی خب ... : بابت همین فوضولی هایم هم کتک کم نخوردم🤕 معلم ها دیگر قضاوت نمی‌کردند ک چ کسی فوضولی کرده ، اگر صدایی می آمد میگفتند باز این بچهه است 😐. در کلاس آرام نشسته بودم و دیدم ابوالفضل دارد میزند زیر میزش و آلودگی صوتی ایجاد میکند، من نیز به کارش نیش خند میزدم . ناگهان دیدم معلم فرمود : بیا اینجا ببینم ... گفتم آقا بخدا من نبودم 😳😢 گفت چرا دروغ میگی و ...😠 ( معلم ما یک ترکه داشت ک لبه آن دو شاخه بود و بین بچه های کلاس معروف بود به ذوالفقار ) این ترکه را چند سال بود ک داشتش حتی با چسب هم دسته آن را پوشانده بود ک راحت تر بزند😅 . ولی بنده خدا آخرین سالی بود ک ذوالفقار داشت .... چنان با غصب به بنده نزدیک شد ک هر کسی جای من بود در جا جسم را از روح تهی میکرد ، الله شاهد است چنان با ضربه به شانه ما زد ک این ترکه اش دو نیمه شد ... بنده نیز قطره اشکی هم نباریدم. ( اگر چ سال ها بعد ک او را دیدم به معلم عرض کردم ک قضاوت اشتباه کرده بودید ، ایشان هم عذر خواهی کرد و گفت حاضرم قصاص کنی ، منم روم نشد بگم بزار بزنمت😕 بنده خدا را حلال کردیم ) . آن زمان ها بعد از اینکه از مدرسه فارغ می‌شدیم می‌رفتیم سراغ یه بقالی سر خیابان مدرسه ، و لواشک و زاغ و پونه میخریدیم😋 لامصب عادتمان شده بود ولی خب ... ضرر داشت، یحتمل نصف کند ذهنی بچه های کلاسمان بابت همین چیز ها بود . کلاس سوم بودم ک توفیق داشتم برای اولین بار به نماز جمعه بروم . بلد نبودم ک چگونه است. یهو دیدم بعد از خواندن حمد و سوره امام جمعه رفت قنوت😳 گفتم لابد اشتباه کرده . بعد دیدم ن ... همه دارن همونجور میخونن و کسی اعتراض نداره. کلا در ابهام و شک و اینجور چیزا نماز جمعه را خواندم و بعدا فهمیدم ک : نماز جمعه دو رکعت است / متشکل از دو خطبه میشود ، یکی سیاسی و یکی عبادی / باید بعد از اذان ظهر خوانده شود و نیاز به اول وقت خواندن نیست / به جای نماز ظهر خوانده میشود و .... کم کم اطلاعات جامعی نسبت به آن پیدا کردم و بعد از یک مدت هر جمعه خودم تنها به آنجا میرفتم ... . اواخر کلاس سوم بودم که بایستی خانه مان منتقل می‌شد محله ای دیگر . تقریبا سه کیلومتر آنطرف تر از مدرسه و مسجد و رفقا و ... خیال میکردم خیلی باحال است تغییر خانه دادن و اینا. خوشحال هم بودم . اما این خوشحالی تبدیل به غم های متعدد شد ... . این داستان ان شاء الله ادامه دارد .... ✍