حریمخصوصےیکسرباز 🌿
این کسانی که بهشون رو میزدیم ، بعضی هاشون خدایی دنبال میکردن ، حتی بودن از این رفقا ، که خودش سراغ
هر طوری که بود ، بی اهمیت نسبت به
آنچه قرار بود اتفاق بیفتد ، راهی راه آهن
شدیم.
البته ، بنده طبق معمول آدم دقیقه نودی
هستم و آخر کار وسایلمو جمع میکنم🤝
رفیقم از این طرف داشت حرص میخورد و
میگفت قطار میره هااااا! و بنده هم فقط
میگفتم: توکل کن مومن توکل ... !
خلاصه که ده دقیقه قبل از حرکت #قطار،
به راه آهن رسیدیم و سوار شدیم.
قطار اتوبوسی بود. رفیقم یکم #غرغر کرد ،
اما خب ... من اصولا ریلکسم و زیاد خودمو
درگیر نمیکنم شروع کردیم یکم نوحه گوش
دادن ، که #رفیق جینگ ما ، زنگ زد و اعلام
اوکی شدن محل اسکان مشهدمان را کرد .
دیگه از ته دل احساس #راحتی کردم ...