درخواست برای تأهل :
وقتی تازه ملبس شده بودم، با پروسهی سخت عمامه پیچی مواجه بود، بعد از شستن عمامه باید این پارچه ی ۹ متری رو دونفری خشکش میکردیم، یکی اینورشو میگرفت یکی اونورشو تا انقدر تکون بدیم خشکش کنیم، و الا چروک میشد و قابل استفاده نبود
خلاصه یکی دوبار اینکارو با پدر و مادرم انجام دادم ولی انقدر سخته که دستاشون درد میگرفت
گذشت تا وقتی میخواستم دوباره عمامه خشک کنم، رفتم پیش مادرم
گفتم مادر جان، طبق شرایط جامعه الان برای من واجبه ملبس باشم، مقدمه ی واجب هم واجبه، همونطور که حج واجب میشه به طبعیت از اون پیمایش راه تا مکه هم واجب میشه
الان برای من واجب شده یکیو پیدا کنم تا بیاد اونسر عمامه ام رو بگیره باهم خشکش کنیم😆
مادرم که نفهمیده بود چیشده گفت باشه، داداش جدید میخوایی؟😶
#یک_طلبه
با همسر داشتیم آرشیو عکسهای قدیمی گوشی رو چک میکردیم که همسر پرسید: این چه عکسیه دیگه؟ پاکش کن بره.
گفتم عکس ده سال پیشه.
نگهش داشتم برای این که یادم نره تو #حوزه_علمیه چه خبر بود.
با دوربین بی کیفیت گوشی های اون موقع این عکس رو ثبت کرده بودم. گوشیی که با پس انداز چندین ماه #شهریه_حوزه و کارگری تابستون و کمک خرج پدر خریده بودم.
حالا با هزار ترفندِ فتوشاپ عکس رو بزرگ کردم تا متنش رو همسرم هم بتونه بخونه.
#طلبه ای دمپایی یک نفر دیگه رو بدون اجازه اش چند لحظه پا کرده و سر جاش برگردونده و بعد شماره موبایلش رو گذاشته تا اگه طرف راضی نشد زنگ بزنه و بتونه #حلالیت بگیره ازش.
معمولا طلبه ها از پاکترین افراد هر محله ای انتخاب میشدن و هنوزم تو مسئولیت و پست و مقام غرق نشده بودند. به خاطر همینم از این اتفاق ها زیاد می افتاد تو حوزه.
حالا دوست دارم به این شماره زنگ بزنم بگم آشیخ این عکس رو خودتم قاب کن بزن به دیوار اتاقت.
دمپایی امروزتو بشناس.
#یک_طلبه