eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
669 ویدیو
59 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شِیخ .
18.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- کاش‌ میتونستم بغلتون کنم !(:
هدایت شده از شِیخ .
اندیشه‌ام ، بلند بالا نیست و قَد و قامتش به مسائل پیچیده نمی‌رسد . از همان ابتدای کودکی آموخته ام که انسان نباید بدون منبع ، سخنی به میان آورد . وقتی شبهاتی پیرامونِ نشر کلیپِ ( برای دختر همسایه ) به گوشم رسید ، ترجیح دادم به جای آنکه روی پنجه‌های پایم بیاستم تا بلکه قَدَّم به پاسخ این سوالات برسد ، سری به فتوایِ مرجع تقلیدم بزنم و منبعی را برگزینم که حق و حقیقت را بیان می‌کند . . . حالا پس از گذشتِ بیست و چهار ساعت تحقیق و برسی ، دریافته ام که نشر و گوش سپاری به این محتوایِ ارزشمند نه تنها حرام نیست بلکه در این بحبوحه‌ی جنگِ ترکیبی ، ضرورت هم پیدا میکند . . ! عقلِ سلیم ، اظهار می‌کند که دست هایی پشتِ پرده پنهان شده است که با شبهه افکنی میخواهد ارزش این کارِ تولیدیِ غرور آفرین و اتحاد برانگیز را نابود کند . دشمنان ما ، بیکار ننشسته اند . افراط در دین ، نه تنها به معنایِ عبدِ مقرب تری بودن نیست ، بلکه به معنای دست در دستِ شیطان گذاشتن است . کاش پیش از آنکه هر شبهه‌ای را حقیقت انگاری کنیم و نشر دهیم ، دقایقی بیاندیشیم و با یک سرچ ساده ، فتوای مرجع تقلیدمان را برسی کنیم ... نظر مقام معظم رهبری درمورد صدای زن : اگر صدای زن به صورت غنا نباشد و گوش دادن به صدای او هم به قصد لذت نباشد و مفسده هم بر آن مترتب نگردد ، اشکال ندارد . ✍🏻
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
اندیشه‌ام ، بلند بالا نیست و قَد و قامتش به مسائل پیچیده نمی‌رسد . از همان ابتدای کودکی آموخته ام که
بعد یه سری مثل مولوی عبدالحمید ک ادعای آزادی زنان دارد ، فتوا می‌دهد ک گوش دادن صدای زن مطلق حرام است 🚶‍♂
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
فرموده بودید درباره مقام معظم رهبری تعریف کنیم ...
@Delltang_128 دارند به صورت خود جوش تبلیغمان میکنند ما هم به صورت خود جوش تبلیغشان میکنیم 😃 پاشید برید نوحه های تان را از این کانال بردارید
@namaye_ir طرح های خوشکلی دارد انصافا
❓شغل شما آخوندها چیست؟ ◼️یکی از علمای تهران با اتوبوس به یکی از شهرهای اطراف تهران مسافرت می کرد و تصادفاً با جوان ژیگول به ظاهر آراسته ای که در همان شهری که آن عالم به آن جا مسافرت می کرد ساکن بود و شغل او هم تجارت میوه بود؛ در یک صندلی نشسته بود ،در بین راه آن جوان از آن عالم می پرسد که: ❓خدمات روحانیت به جامعه چیست ؟ ⏹آن عالم در پاسخ او مقداری صحبت می کند ، در اثنای صحبت باربند اتوبوس پاره می شود جعبه های زیادی که پر از میوه بودند و متعلق به آن جوان بود که از تهران خریده و برای فروش به محل خود می برد از بالای اتوبوس به روی زمین افتادند - البته پیداست که تمام جعبه ها شکسته و میوه ها در وسط بیابان پراکنده شده است - اتوبوس توقف نمود آن جوان بیچاره که با دیدن این منظره خود را باخته بود و گویا تمام سرمایه کارش همان میوه ها بوده ، فوراً از ماشین پیاده شد تا میوه ها را جمع آوری کند ولی آن همه میوه که در آن بیابان پراکنده شده بود حداقل نصف روز وقت لازم دارد که تا یک نفر بتواند آن ها را جمع آوری کند اما در عین حال آن چه که آن جوان را شدیداً متأثر کرده بود این بود که دید مسافرین اتوبوس از زن ومرد برای خوردن آن میوه ها مثل ملخهای گرسنه هجوم آوردند و آن چه آن جوان بیچاره فریاد زد که بر من ترحم کنید این میوه ها تمام هستی و سرمایه من است ، ابداً در مسافرین اثر نکرد. 🔷عالم و دانشمند با دیدن این منظره از ماشین پیاده شد و با عجله خود را به جلو جمعیت رسانید و با صدای رسا ، رو به مسافرینکرده فریاد زد؛ مردم شما مسلمانید خوردن این مال حرام است با خوردن این میوه ها این جوان را از هستی ساقط نکنید از خدا شرم نمایید و از روز حساب و قیامت بترسید . خلاصه آن مرد عالم پس از آنکه مختصری آثار شوم خوردن مال حرام را از نظر دین مقدس اسلام بیان نمود مسافرین را از آن عمل منصرف کرد و همگی با کمال شرمندگی به عقب برگشتند ، آن مرد عالم فریاد زد مردم خدمت به مسلمان نزد خداوند اجر و ثواب دارد ، که کمتر عمل مستحبی از نظر ارزش به پایه آن می رسد ، بیایید برای خداهمگی به این جوان کمک کنید و میوه های پراکنده او را از بیابان جمع آوری کنیم . 🔻به دنبال این سخن تمام مسافرین با کمال مراقبت مشغول جمع آوری میوه های پراکنده شدند و پس از چند دقیقه تمام میوه ها جمع آوری گردید و در میان جعبه ها پر شد ودر جعبه ها را بستند و به روی اتوبوس قرار دادند سپس مسافرین هر کس روی صندلی خود قرار گرفته ماشین حرکت کرد . پس از مقداری راه پیمودن آن عالم روحانی به جوانی که صاحب میوه بود و در کنار همان عالم نشسته بود ، رو کرد و گفت : رفیق یک قسمت از خدمات روحانیت به اجتماع از همین قبیل است که الان مشاهده کردی که نه تنها این جانب مسافرین را از خوردن میوه ها منصرف کردم بلکه آن ها را واداشتم تا در جمع آوری آن هم به شما کمک کنند. آن جوان با شنیدن این سخن از سؤال و پرسش قبلی پشیمان شد واز عمل آن مرد عالم صمیمانه تشکر کرد . 📚 هایی از آثار و برکات علماء ، ص18
علیکم السلام تا بوده از این تهدید های تو خالی بوده محل نگذارید اونا دنبال اینن ک شخص شما رو اذیت کنند همین ک بی تفاوت باشید نسبت بهشون ، خودش جواب دندان شکن است
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
#رمان #قسمت_هشتم جان شیعه اهل سنت بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از
جانِ شیعه اهل سنت نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن: _حتماً آقا مجیده! به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمی‌شنیدم و فقط صدای عبدالله می‌آمد که تشکر می‌کرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت. دیدن چهره خندان عبدالله، زبان مادر را گشود: _چه خبره؟ عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: _هیچی، سلام علیک کرد و اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک! که همزمان من و مادر پرسیدیم: _چه عیدی؟!!! و او ادامه داد: _منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمی‌دونست ما سُنی هستیم.گفت تولد امام رضا (علیه‌السلام)!منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.» مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی می‌بُرد، برایش دعای خیر کرد: _ان شاء الله همیشه به شادی! و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت. شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بلآخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد و گفت: _دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه‌ایه! ان شاء الله همیشه دلش شاد باشه! کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش می‌داد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینی‌ها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: _این پسره می‌خواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سُنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه. مادر جواب داد: _خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید! و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: _دیگه اخم‌هاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه. سپس رو به من کرد و گفت: _الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم! انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینی‌هایش آنچنان مجلسی، اما باید می‌پذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بی‌روح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند! ادامه دارد...