eitaa logo
سرباز شو
142 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
909 ویدیو
4 فایل
❣️با اهل خانواده برای امام زمانت، سرباز شو❣️ 🔥پیام ناشناس🔥(😎بدون اینکه شناخته بشید😉) https://harfeto.timefriend.net/16752678638969 ؛ @Ar_vahdani. :ادمین :
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سرباز شو
پویش ها👇👇👇👇
هدایت شده از سرباز شو
برای امام زمان علیه السلام💚 🎙📞📱یک نامه یا دلنوشته صوتی برای امام زمان علیه السلام ضبط کنید و برای ما ارسال کنید(حداکثر ۴۰ثانیه) توجه👇👇👇: 1⃣این چالش مخصوص سربازان امام زمان هست.😇 2⃣آخر نامه ی صوتی نام و نام خانوادگی ،سن و شهر خود را ذکر کنید.🗣 3⃣مهلت شرکت در پویش :۱۷اسفند ساعت ۲۳📅⏰ (نیمه ی شعبان) 🔮به قید قرعه هدایای نفیس اهدا میگردد🎁 https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سرباز شو
👇👇👇👇👇
هدایت شده از سرباز شو
برای امام زمان علیه السلام💚 🖌📋یک نامه یا دلنوشته برای امام زمان علیه السلام بنویسید و عکس نامه را برای ما ارسال کنید📲💌 🎥 🔻توجه: 1⃣نامه حداقل پنج سطر و حداکثر ۱۵سطر 2⃣نام و نام خانوادگی،و شهرخود را در انتهای نامه ذکر کنید.📝 3⃣مهلت شرکت در پویش: ۱۷اسفند ساعت ۲۳📆⏰(نیمه‌ی شعبان) 🔮به قید قرعه هدایای نفیس اهدا میگردد🎁 https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 سید رضا نریمانی ✨منم اون حسرتیه حرم ندیده توی زندگیش به غیر غم ندیده😭 💌 بفرستید برای اونایی که این روزها دلتنگ زیارت امام حسین (علیه‌السلام) هستند... 🔅السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ♨️پیشنهاد دانلود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️ کمیک موشن عزیزم حسین۲، پخش شده از شبکه پویا 💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
Hamdi Alimi - Havaset Hast Be Moohaye Sefide Saram (128).mp3
13.55M
دوسِت دارم...💞💚💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرباز شو
8⃣2⃣قسمت بیست و هشتم عاشقانه شهید مدافع حرم و همسرش ❣️ (🌹کتاب:یادت باشه) 🌱بخش اول زندگی نامه
9⃣2⃣قسمت بیست و نهم از عاشقانه مذهبی (🌹کتاب :یادت باشه) 🌱برگ بیست و نهم پاتوق اصلی ما بقعه چهار انبیاءبود،مقبرهچهارپیامبر ویک امامزاده که مرکز شهر قزوین دفن شدند،آن قدررفته بودیم که کفشدارآنجا ما را می شناخت،کفش هایمان را یک جا می گذاشت شماره هم نمی داد،حمید به خاطر میخچه ای که مدتها قبل عمل کرده بود همیشه کفش طبی می پوشید. زیارت که کردیم ترک موتورسوار شدم و گفتم:«بزن بریم به سرعت برق وباد!»،معمولأروی موتور از خودمان پذیرایی می کردیم،مخصوصأپفک!چندتایی هم به حمیددادم ،پفک ها را که خوردگفت:«فرزانه من با این همه ریش،اگه یکی ببینه اینطوری روی موتور پفک‌می خوریم و ریش و سبیل ها همه پفکی شده آبروی ما رفته»،گفتم:«باهمه باش و با هیچ کس نباش،خوش باش حمید،ازاین پفک ها بعدأگیرت نمیاد». مسیر همیشگی را از خیابان سپه تا گلزارشهداآمدیم،محوطه گلزارفروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند،به پیشنهادحمید سری به آنجا زدیم،قسمت فروش کتاب جذابترین جای فروشگاه برای حمیدبود،من هم به سراغ تابلوهای تزیینی رفتم. حمید کتابی که جدیدچاپ شده بود را برداشت و از فروشنده پرسید:«شما این کتاب رو خوندی؟ می دونی موضوعش چیه؟»،فروشنده گفت:«از ظاهرش برمیادکه درمورد اثبات قیامت باشه،مقدمه کتاب رو بخونید مشخص میشه»،حمید جواب داد:«چون من هزینه ای بابت کتاب ندارم حق ندارمحتی مقدمه رو بخونم،کتاب رو وقتی می توانم بخونم که خریده باشم،و الا حتی یک جمله هم مشکل شرعی داره،شایدنویسنده یا ناشرکتاب راضی نباشه»،خیلی خوب احساس کردم که فروشنده بیشتر ازمن از این همه دقت نظر حمید تعجب کرد! به حمید گفتم:«برای خونه خودمون تابلو بخریم؟»،نگاهی به تابلوها انداخت و گفت:«پیشنهادخوبیه،بایداز الان که فرصتمون بیشتره به فکرباشیم»،همه تابلوها را بالا و پایین کردیم و نهایتا یک تابلوی تماشایی ازتصویر امام خامنه ای که در حال خنده بود برداشتیم. حمیدموقع حساب کردن پول تابلودرحالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشترها بود پرسید:«انگشتر درنجف دارید؟»،فروشنده جواب داد:«سفارش دادیم احتمالاً برامون بیارن»،از فروشگاه که بیرون آمدیم دستش را جلوی چشم من بالا آورد و گفت:«این انگشتر رو می بینی خانوم،در نجفه،همیشه همراهمه،شنیدم اون هایی که انگشتردر نجف میندازن،روز قیامت حسرت نمی خورن،بایدبرم نگین این انگشتر رو نصف کنم،یه رکاب بخرم که توهم انگشتردر نجف داشته باشی،دلم نمیادروز قیامت حسرت بخوری». نیم ساعتی تا نمازمغرب زمان داشتیم به قبور شهدا که رسیدیم حمید چندقدمی جلوترازمن قدم برمی داشت،تنهاجایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزارشهدا بود،می گفت:«ممکنه همسرشهیدی حتی اگر پیرهم شده باشه ما رو ببینه و یادشهیدشون و روزایی که باهم بودن بیفته و دل تنگ بشه،بهتره رعایت کنیم و کمی بافاصله راه بریم». اول رفتیم قطعه یک،ردیف یک،سر مزارشهید«براتعلی سیاهکالی»که از اقوام دور حمید بود،از آنجا هم قدم زنان به قطعه هفت ردیف دهم امدیم،وعده گاه همیشگی حمید سرمزارشهید«حسن حسین پور»،این شهیدرفیق و هم دوره ای حمید بود،از شهدای عملیات پژاک که سال نود شهید شده بود،حمیددر عالم رفاقت خیلی روی این شهید حساب باز می کرد. سر مزارش که رسیدیم به من گفت:«فاتحه که خوندی تو برو سر مزاربقیه شهدا من با حسن کار دارم!»،کمی که فاصله گرفتم شروع کردبه درد دل کردن،مهم ترین حرفش هم همین بود:«پس کی منو می بری پیش خودت؟». صدای اذان که بلندشدخودم را وسط حسینیه امامزاده حسین پیدا کردم،خیلی خوشحال بودم از این که ارتباطم باحمید روز به روز بهترمی شد،سری قبل که امامزاده آمدم سر اینکه نمی توانستم باحمید راحت باشم کلی گریه کردم،ولی حالا برخلاف روز های اول که نمی دانستیم از چه چیزی باید حرف بزنیم هرچقدر می گفتیم تمام نمی شد،کاکل مان حسابی به هم گره خورده بودوبه هم وابسته شده بودیم. هوای آن شب به شدت سرد بود،در کوچه و خیابان پرنده پر نمی زد،حمید زنگ زده بود صحبت کنیم،از صدای گرفته ام فهمیدحال چندان خوشی ندارم،نمی خواستم این وقت شب نگرانش کنم ولی آن قدر اصرارکردکه گفتم:«حالم خوش نیست،دلپیچه عجیبی دارم،تونگران نشو،نبات داغ می خورم خوب میشم»،اسپاسم شدیدی گرفته بودم، به خودم تلقین می کردم که یک دل درد ساده است ولی هرچه می گذشت بدتر می شدم.🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌