فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❪مۍخوآهَمدَردَمرآبٰآشُمٰآدَرمٰآنڪُنَم⏳🥀❫
••❪توییڪهچندسدهرفتهایازایـטּڪنعاטּ
منمڪهجمعهبهجمعهدوچشمیعقوبم...❫
•ایآنڪهظهورِتو،تمنایِهمه🦋•
••حَضرَتِمَهدۍعَجالله•
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار نیمه شعبان
9⃣ روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام
ریحانه بودن را،ازآن بانویی آموختم
که حتی در مقابل مردی نابینا
حجاب داشت
#حجاب
#چادرانه
#ماه_شعبان🌸🌺
---~°~°~---
@sarbaz_sho
دخترم!
شهدای مدافع حرم را الگو بگیر
و مهم ترین شادی آنها،
عفت و حجاب است...♥️
#حجاب
#چادری
#شهدا
#حاج_قاسم_سلیمانی🌸🌺
---~°~°~---
@sarbaz_sho
سرباز شو
5⃣2⃣قسمت بیست و پنجم از ماجرای عاشقی شهید مدافع حرم و همسرش ❣️ (🌹کتاب:یادت باشه) 🌱بخش اول زندگی
6⃣2⃣قسمت بیست و ششم از داستان عاشقانه شهید مدافع حرم و همسرش ❣️
(🌹کتاب:یادت باشه)
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل سوم
هستم زهست تو عشقم برای توست
🌱برگ بیست و ششم
حمید با پدر و مادرش یک طرف اتاق نشسته بودند،من هم با پدر ومادرم دقیقأروبروی آنها بودیم،عاقدگفت چون بموقع نرسیدیم و بقیه از قبل نوبت گرفته اند باید صبر کنیم تا کار همه انجام بشودو نفر آخر عقد مارا بخواند،عروس ها و دامادهایکی یکی می آمدند و برای خطبه عقدداخل می رفتند،ما هم که شده بودیم تماشاچی!
حمید وقتی دید من ناراحتم پیام داد:«دارلینگ من ناراحت نباش،حتما حکمتیه که من شناسنامه رو دوبار جا گذاشتم»،وقت هایی که می دانست من ناراحتم به من می گفت:«دارلینگ»،به زبان انگلیسی دارلینگ یعنی«همسر عزیزمن»،آن موقع ها که وقت خالی داشت کلاس زبان می رفت،می گفت برای بچه شیعه لازم است،یک روزی به دردمان می خورد،گاه و بیگاه از این کلمات استفاده می کرد.
پیام را خواندم ولی جواب ندادم،واقعا ناراحت شده بودم،دوباره صدای پیامک گوشی من بلندشد،وقتی نگاه کردم دیدم این بار برایم جوک فرستاده بود! نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم،حمید تا خنده من را دیدلبخند زد،همین طوری خیلی راحت از دل هم در می آوردیم،اگرهم بحثی یا ناراحتی پیش می آمد،ساده می گذشتیم،گاهی ساده بودن و ساده گذشتن قشنگ است!.
حمید کت قهوه ای روشن با شلوار قهوه ای تیره و لباسی که خریده بودیم را پوشیده بود،پرسیدم:«پیراهن اندازه شد؟خوب بود؟».
عمه تا این سؤال من را شنید به حمید نگاهی کرد و خندید،مادرم پرسید:«آبجی می خندی؟چیزی شده؟»،عمه گفت:«حمیدکه خونه رسید بهش گفتم بیا این پیراهنت رو اتو کردم آماده است بپوش تا دیرنشده بریم سمت محضر،آخه الان چه وقت خرید بود؟اما زیر بارنرفت،گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رو می خوام بپوشم،هرچی گفتم این پیراهن اتو شده آماده است به خرجش نرفت،کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رو اتوکردیم!».
از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم که سلیقه من تا این اندازه برای حمید مهم است.
هفت عروس و داماد قبل ما عقدشان خوانده شد،محضرزیبایی بود با پرده های کرم قهوهای که دو طرف عروس و داماد صندلی چیده شده بود،بالای سر سفره عقد هم حجله ای با پارچه های نباتی رنگ درست شده بود.
نوبت ما که شد داخل رفتیم و کنارسفره عقد نشستیم،عاقدپرسید:«عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت را فسخ کنیم؟»،هر هفت عروسی که قبل از ما داخل رفته بودند مهریه عقد موقت را بخشیده بودند،به حمید نگاه کردم گفتم:«نه من نمی بخشم!».
نگاه همه با تعجب به سمت ما برگشت،ماتشان برده بود،پدرم پرسید:«دخترم مهریه رو می گیری؟»،رک و راست گفتم:«بله،می گیرم»،حمیدخندید و گفت:«چشم مهریه رو میدم همین الان هم حاضرم نقدأپرداخت کنم».
عاقدلبخندی زد و گفت:«پس مهریه طلب عروس خانم،حتمأباید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه»،بعد از فسخ صیغه مقدمات را خواند،می خواستم قرآن را با استخاره بازکنم،اما حمید پیشنهاد دادسوره یاسین را بیاورم.
لحظه ای که خطبه عقد خوانده می شد گفت:«فرزانه دعا کن،از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه»،نگاهی به چهره حمید انداختم،نمی دانستم دعایش چیست،دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند،از ته دل خواستم هر چیزی که از خدا خواسته اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.
حاج آقا سه باراجازه خواست که وکیل عقد ما باشد،گل را چیدم،گلاب را اوردم،بعد گفتم:«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم،بسم الله الرحمن الرحیم،با اجازه امام زمان (عج)و پدر و مادرم و بزرگترها بله»،حمید هم دقیقاً همین جمله را گفت،عاقد خیلی خوشش آمده بود،گفت:«خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن اما نه بسم الله گفتن،نه از امام زمان (عج)اجازه گرفتن».
لحظه عقد این بارهم تا بله را گفتم اذان مغرب شد،حمید خندید،دست من را گرفت وگفت:«دیدی حکمت داشته،قسمت این بوده تو بله ها رو به من موقع اذان بگی».
با عمه و مادرم روبوسی کردیم،برای زیر لفظی یک النگو خریده بودند،که آن هم کوچک در آمد، قرارشدببرند عوض کننددستبند بخرند،یک چمدان پر از وسیله هم آورده بودند،قرآن،چادر نماز،اسپند،مسواک،به همراه یک ادکلن خیلی خوشبوکه همه را حمید با سلیقه خودش انتخاب کرده بود.🍂
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
#پویش_نامه_صوتی برای امام زمان علیه السلام💚
🎙📞📱یک نامه یا دلنوشته صوتی برای امام زمان علیه السلام ضبط کنید و برای ما ارسال کنید(حداکثر ۴۰ثانیه)
توجه👇👇👇:
1⃣این چالش مخصوص سربازان #دهه_نودی امام زمان هست.😇
2⃣آخر نامه ی صوتی نام و نام خانوادگی ،سن و شهر خود را ذکر کنید.🗣
3⃣مهلت شرکت در پویش :۱۷اسفند ساعت ۲۳📅⏰ (نیمه ی شعبان)
🔮به قید قرعه هدایای نفیس اهدا میگردد🎁
https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
#پویش_دلنوشته برای امام زمان علیه السلام💚
🖌📋یک نامه یا دلنوشته برای امام زمان علیه السلام بنویسید
و عکس نامه را برای ما ارسال کنید📲💌 🎥
🔻توجه:
1⃣نامه حداقل پنج سطر و حداکثر ۱۵سطر
2⃣نام و نام خانوادگی،و شهرخود را در انتهای نامه ذکر کنید.📝
3⃣مهلت شرکت در پویش: ۱۷اسفند ساعت ۲۳📆⏰(نیمهی شعبان)
🔮به قید قرعه هدایای نفیس اهدا میگردد🎁
https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
🌱سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند.
🔅سلام بر او و بر لحظه های طلوعش.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
شروع امروزم👋
با یه هدیه به امام زمانم🌹
هدیه ای از جنس صلوات🙂
✅انتخاب با شما
✓ ۱ صلوات؟
✓ ۵ صلوات؟
✓ ۱۴ صلوات ؟
✓۱۰۰ صلوات ؟
✓ بیشتر ؟
#امام_زمان
👇👇👇👇
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
#سهشنبههایجمکرانی
🍂سه شنبه ها نسیم جمکرانت....
به دل ها میدهدحال وهوایی...
🍂نشسته برلب شیعه همین ذکر....
کجایی یااباصالح کجایی؟؟
#اللهمعجللولیکالفرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛