فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرا رسیدن سالروز میلاد علمدار کربلا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و #روز_جانباز را تبریک میگوییم💐🌸
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
سرباز شو
3⃣2⃣قسمت بیست و سوم از عاشقانه شهید مدافع حرم و همسرش ❣️ (🌹کتاب:یادت باشه) 🌱بخش اول زندگی نامه
4⃣2⃣قسمت بیست و چهارم از زندگی عاشقانه شهید مدافع حرم و همسرش ❣️
(🌹کتاب:یادت باشه)
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل سوم
هستم زهست تو عشقم برای توست
🌱برگ بیست و چهارم
داخل حیاط کنار باغچه تازه چانه هر دوی ما گرم شده بود از همه جا حرف زدیم،مخصوصأحمیدروی مهمانی فردایشان خیلی حساس بود،چون اولین باری بود که من به عنوان عروس به خانه عمه میرفتم،حمیدگفت:«اونجا اومدی یه وقت نشینی،ما رسم داریم عروس ها کمک می کنن،پیش عروس های دیگه خوب نیست شما بشینی»،جواب دادم:«چشم شمانگران نباش،من خودم حواسم هست استاد این کارهام».
نم نم باران پاییزی باعث شد برای بیشترخیس نشدن دل به خداحافظی بدهیم،قطره های لطیف باران روی برگ گل ها و درخت های باغچه می نشست و صورت هر دوی مارا خیس کرده بود،همین که از چارچوب در بیرون رفت قبل از اینکه در را ببندم گفتم:«حمید دوستت دارم»،بعدهم در را محکم بستم و به در تکیه دادم،قلبم تند تند می زد،چشم هایم را بسته بودم،از پشت در شنیدم که حمید گفت:«فرزانه من هم دوستت دارم»،از خجالت دویدم داخل خانه،این اولین باری بود که من به حمید و حمید به من گفتیم:«دوستت دارم».
فردای آن روز با خانواده به خانه عمه رفتیم،استرسی که از دیشب گرفته بودم با رفتارصمیمانه و شوخی های دختر عمه ها و جاری هایم از بین رفت،شوهرعمه که از بعد صیغه محرمیت او را بابا صدا می کردم با مهربانی به من خوشامد گفت و عمه هم مدام قربان صدقه ام می رفت.
بعداز ناهارحرف از زمان عقدشد،قرار بودبیست و ششم مهرماه سالروز ازدواج حضرت علی(ع)و حضرت زهرا(س)برای عقد دائم به محضر برویم اما حمید گفت:«اگه اجازه بدین عقدرو کمی عقب بندازیم،چون تقویم رو نگاه کردم دیدم اون روز قمر در عقربه و کراهت داره عقدکنیم». بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساندو خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت،از شانس ما استادمان نیامدو کلاس هم تشکیل نشد،بادوستان مشغول صحبت بودیم که اسم «همسرعزیزم،تاج سرم،حمید»روی گوشی افتاد.
یکی از دوستانم که متوجه پیام شدباشوخی گفت:«بچه ها بیاییدگوشی فرزانه رو ببینید،به جای اسم شوهرش،انشاءنوشته!».
حمید شده بود مخاطب خاص من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،اینده ام و همه دارو ندارم !
پیام داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است،به شوخی نوشتم:«مطمئنی همه چیزحله؟من معتاد نبودم که؟!»،حمیدگفت:«نه شکر خدا هر دو سالم هستیم».
چند دقیقه بعدپیام داد:«از هواپیما به برج مراقبت توی قلب شما جاهست فرود بیاییم یا باز باید دورتون بگردیم!»من هم جواب دادم فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستوربعدی چیه»،دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم،بلافاصله بعدش نوشتم:«تشریف بیارید قلب ما مال شماست،فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید مثل اونروز روغنی نباشه»،سر همین چیزها بود که به من می گفت:«خانم بهداشتی!»
بعد از گرفتن جواب آزمایش قرار گذاشتیم دو روز بعد عقدکنیم،که این بار هم قسمت نشد،خانواده حمیدرفته بودندسنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود،دومین قرارعقد هم به سرانجام نرسید.
چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار نداشت حمید دلواپس و نگران بودکه این به تأخیر افتادن ها من را ناراحت کند،به من پیام داد:«عزیزم تو دلت دریاست،یه وقت ناراحت نشی،خیلی زود جور می کنم میریم برای عقد».
همان موقع تقویم را نگاه کردم و به حمید پیام دادم:«روز دهم آبان میلاد امام هادی (ع)هستش،نظرت چیه این روز عقدکنیم؟» حمید بلافاصله جواب داد:«عالیه،همین الان با پدر و مادرم صحبت میکنم که قطعی کنیم».
روز پنجشنبه مشغول اتو کردن لباس هایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد.لحظاتی بعد مادرم به اتاق آمد و گفت:«حمید پشت دره،می خواد بره هیئت برای همین بالا نیومد،مثل اینکه باهات کار داره»،چادرم را سر کردم وبا یک لیوان شربت به حیاط رفتم.
حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود،تا من را دید به سمتم آمد،بعد از سلام و احوالپرسی لیوان شربت را به او دادم،وقتی شربت را خورد تشکر کرد و گفت:«الهی بری کربلا»،بعد در حالی که یک کیسه به دستم می داد گفت:«مامان برات ویژه گردو فرستاده».
تشکر کردم و پرسیدم:«برای عقد کاری کردی؟»،سری تکان دادو گفت:«امروز رفتم محضر قطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم»،گفتم:«حالا چرا بالا نمیایی؟»، گفت:«می خوام برم هیئت،می دونی که طبق روال هر هفته پنجشنبه ها برنامه داریم»،بعد هم درحالی که این پا و آن پا می کرد گفت:«فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟»،باتعجب پرسیدم:«چی شده حمید،اتفاقی افتاده؟»،گفت:«میشه یه تک پا با هم بریم هیئت؟»،باور کن کسایی که اونجا میان خیلی صمیمی و مهربونن،الان هم ماشین رفیقم بهرام رو گرفتم که باهم بریم،تو یه بار بیا اگه خوشت نیومد من دیگه چیزی نمیگم.🍂
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
مهم ترین چیزی که یاد گرفتم
اینه که هر کسی میتونه قلب داشته باشه
ولی وجدان نصیب هر کسی نمیشه
#تلنگر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
#اوخواهدآمد...
✨شبهای پر از شهاب را خواهم ديد...
درياچه ی نور ناب را خواهم ديد...
✨وقتی که سپيده می دمد می دانم...
من چهره ی آفتاب را خواهم ديد...
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
+نام معشوق مبر،
نــزد من از عشق مـگــو…♥️✨
⊹
⊹
#دلتنگ_حرم💔
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
🌹گاهی خدا
از طریق آدمهایی
که سر راهت قرار میده
بهت میگه:
من کنارتم...! ❤️
#خدایا_عاشقتم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
❣دسـتِ مـرا بگیـر کـه بـاغ نگـاهِ «تــو»
چندانشکوفـهریختکههوشازسَرمربود..💕
#دلبرانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
🌹شاید که دگر میکده را درک نکردم
یکبار بیا تا که به دور تو بگردم♡
#امام_زمان
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
🍃داستانک
💐حکیمی از شخصی پرسید:
روزگار چگونه است؟
شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته
و اینگونه ناسپاسی می کنی؟..💛
#خدایا_شکرت
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
❣و عمق عشق
هیچگاه شناخته نمی شود
مگر در زمان فراق…💕
#به_وقت_دلتنگی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
شروع امروزم👋
با یه هدیه به امام زمانم🌹
هدیه ای از جنس صلوات🙂
✅انتخاب با شما
✓ ۱ صلوات؟
✓ ۵ صلوات؟
✓ ۱۴ صلوات ؟
✓۱۰۰ صلوات ؟
✓ بیشتر ؟
#امام_زمان
👇👇👇👇
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همراه با این بچه ها🙃
دعا کنیم🤲
برای امام زمان علیه السلام 💚
#حرکت_فرهنگی
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار نیمه شعبان
10 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام
💠 امام سجاد علیه السلام
ماییم کشتی روان در دریاهای عمیق و گود . هر که بر آن سوار شود ، ایمن می ماند و هرکه از آن چشم پوشد ، غرق می شود.
📗ينابيع المودة ، ج 1 ، ص 76 ، ح 12
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho