#کتاب #قصههایتربیتی
#پارت ۱
یکی از ارادتمندان امام خمینی قدس سره میگوید: یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم. یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود.
وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت میکرد. پس از تشرّف خدمت امام، پدرش را معرفی کرد. امام نگاهی به آن مسؤول کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟
عرض کرد: آری.
امام فرمود: پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی؟
امام کاظم علیه السلام فرمود:
سَأَلَ رَجُلٌ رَسولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: ما حَقُّ الْوالِدِ عَلی وَلَدِهِ؟
قالَ: لا یسَمّیهِ بِاِسْمِهِ، وَ لایمْشی بَینَ یدَیهِ، وَ لایجْلِسَ قَبْلَهُ وَ لایسْتَسِبُّ لَهُ.
مردی از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال کرد: حق پدر بر فرزند چیست؟
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: او را به اسم صدا نزند، از جلوی او راه نرود، قبل از او ننشیند و کاری که سبب بدگوئی مردم به او شود انجام ندهد.
#مطالعه_کنیم
🟡 کانال #سرباز_ولایت در ایتا
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
@sarbaz_velayat_255
@sarbaz_velayat_255
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
sarbaz velayat
#کتاب #قصههایتربیتی #پارت ۱ یکی از ارادتمندان امام خمینی قدس سره میگوید: یک بار که به محضر ایشان
#کتاب #قصههایتربیتی
#پارت ۲
روزی نامه ای از سوی شخصی به دست خواجه نصیرالدین طوسی که از علما و بزرگان اسلام است رسید. از جمله مطالبی که در آن نامه آمده بود این خطاب بسیار زشت بود: ای سگ و فرزند سگ. خواجه هم در جواب او گفت:
این که مرا سگ خوانده ای صحیح نیست؛ زیرا سگ با چهار دست و پا راه میرود و ناخنهای دراز دارد اما من راست قامت هستم و بر روی دو پا راه میروم، بدنم بدون مو است و ناخن هایم پهن است، سخن میگویم و میخندم و این ویژگیها غیر از صفاتی است که تو به من نسبت دادی و مربوط به سگ میشود و بقیه نامه او را با کمال متانت و بزرگواری و به دور از هرگونه سخن تند پاسخ داد.
امام علی علیه السلام فرمود:
عادَةُ الْکِرامِ حُسْنُ الصَّنیعَةِ.
عادت انسانهای بزرگوار نیک رفتاری است.
#مطالعه_کنیم
🟡 کانال #سرباز_ولایت در ایتا
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
@sarbaz_velayat_255
@sarbaz_velayat_255
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
sarbaz velayat
#کتاب #قصههایتربیتی #پارت ۲ روزی نامه ای از سوی شخصی به دست خواجه نصیرالدین طوسی که از علما و بز
#کتاب #قصههایتربیتی
#پارت ۳
یکی از همکلاسیهای نواب صفوی در مدرسه حکیم نظامی تهران میگوید: در بازگشت از مدرسه با یکی از همکلاسی هایم دعوا کردم، او سنگی پرتاب کرد و سر مرا شکست و گریه کنان به منزل رفتم.
پدرم تا چهره خون آلود مرا مشاهده کرد برآشفت و برای تنبیه آن بچّه به دنبال من به راه افتاد.
تا به او رسیدیم و او قیافه عصبانی پدرم را دید بر خود لرزید و در کناری پناه گرفت.
ناگهان سید مجتبی صفوی (همکلاس من) به جلو آمد و به پدرم گفت: ما با هم شوخی میکردیم و من سنگی پرتاب کردم و سر پسر شما شکست. اکنون برای هر گونه مجازاتی آماده ام.
من تعجب کردم. گفتم نواب نبود. این ضارب سر مرا شکست. امّا مجتبی با قیافه ای جدّی گفت: من بودم و برای هرگونه مجازاتی آماده ام.
پدرم در برابر آن صراحت و خضوع، با تعجّب به خانه برگشت. پس از آن از سید مجتبی نواب پرسیدم: تو که سنگ به من نزدی، پس چرا این قدر پافشاری کردی که من زده ام؟
سید مجتبی در پاسخ گفت: درست است که ضارب کار بدی کرد و به ناحق سر تو را شکست ولی من او را میشناسم. او یتیم است و پدرش از دنیا رفته است. من نتوانستم حالت خشم پدرت را نسبت به آن یتیم تحمل کنم، خواستم به این وسیله تا اندازه ای از درد یتیمی او بکاهم!
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
اِنَّ فِی الْجَنَّةِ داراً یقالُ لَها دارُ الْفَرَحِ لایدْخُلُها اِلاَّ مَنْ فَرَّحَ یتامی الْمُؤمِنینَ.
در بهشت خانه ای است که به آن خانه شادی گویند و وارد آن نمی شود مگر کسی که یتیمان مؤمنان را شاد کند.
#مطالعه_کنیم
🟡 کانال #سرباز_ولایت در ایتا
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
@sarbaz_velayat_255
@sarbaz_velayat_255
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
sarbaz velayat
#کتاب #قصههایتربیتی #پارت ۳ یکی از همکلاسیهای نواب صفوی در مدرسه حکیم نظامی تهران میگوید: در ب
#کتاب #قصههایتربیتی
#پارت ۴
عبداللَّه بن عباس گوید: وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله به جنگ بنی انمار میرفت، در محلی فرود آمد و سپاه اسلام نیز توقف کرد.
در آنجا از لشکر دشمن کسی دیده نمی شد. پیامبرصلی الله علیه وآله برای قضای حاجت از لشکر دور شد. در همان حال باران شروع به باریدن کرد، به طوری که آب زیادی بر زمین جاری گردید و برگشت پیامبرصلی الله علیه وآله را دشوار نمود و بین او و لشکر فاصله انداخت.
پیامبرصلی الله علیه وآله بدون هر وسیله دفاعی در زیر درختی نشست تا باران و جریان آب کاهش یابد که در این هنگام «حویرث بن حارث محاربی» او را مشاهده کرد. به یاران خود گفت: این محمّد است که از اصحاب خود دور افتاده است، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم!
به طرف پیامبرصلی الله علیه وآله حرکت کرد، چون نزدیک او رسید شمشیر کشید و حمله کرد و گفت: چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟
پیامبرصلی الله علیه وآله در زیر لب این دعا را زمزمه میکرد: «اللهم اکفنی شرّ
حویرث بن الحارث بما شئت»
خدایا! هرگونه که میخواهی مرا از شرّ حویرث حفظ فرما.
همین که حویرث خواست شمشیر خود را با قدرت بر حضرت فرود آورد، لغزید و شمشیر از دست او افتاد.
پیامبرصلی الله علیه وآله به سرعت شمشیر را از زمین برداشت و فرمود: اکنون چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟
عرض کرد: هیچ کس.
حضرت فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را به تو بازگردانم.
گفت: ایمان نمی آورم امّا پیمان میبندم که با تو و پیروانت نجنگم و به کسی که بر علیه توست کمک نکنم.
حضرت شمشیر را به او داد. حویرث سلاح خود را گرفت و گفت: واللَّه! تو از من بهتری!
حضرت فرمود: من باید از تو بهتر باشم.
وقتی حویرث به طرف یاران خود برگشت، پرسیدند: چه شد که شمشیر کشیدی امّا پیروز نگشتی و چه شد که افتادی در حالی که کسی تو را نینداخت؟
گفت: همین که شمشیر را کشیدم مثل این که کسی بر کتف من بزند بر زمین افتادم و شمشیر از دستم افتاد. محمّد آن را برداشت و اگر میخواست مرا بکشد میتوانست ولی نکشت. به من گفت: اسلام بیاور!
قبول نکردم امّا پیمان بستم با او نجنگم و کسی را بر علیه او نشورانم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
اَلْعَفْوُ لایزیدُ الْعَبْدَ اِلاَّ عِزّاً، فَاعْفُوا یعِزُّکُمُ اللَّهُ.
عفو جز بر عزّت انسان نمی افزاید، عفو کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند.
#مطالعه_کنیم
🟡 کانال #سرباز_ولایت در ایتا
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
@sarbaz_velayat_255
@sarbaz_velayat_255
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
sarbaz velayat
#کتاب #قصههایتربیتی #پارت ۴ عبداللَّه بن عباس گوید: وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله به جنگ بنی انم
#کتاب #قصههایتربیتی
#پارت ۵
وقتی امام خمینی قدس سره در نوفل لوشاتو به سر میبرد در شب تولد حضرت مسیح علیه السلام پیامی برای مسیحیان جهان دادند که خبرگزاریها پخش کردند و در کنار آن دستور دادند تا هدایایی مثل گز، آجیل و شیرینی که از ایران آورده بودند را بین مردم نوفل لوشاتو تقسیم کنند.
هدایا تقسیم بندی شد و همراه یک شاخه گل به هر خانواده ای دادند. این کار برای غربیها که اثری از این عاطفهها و محبتها نمی دیدند بسیار تازگی داشت، و در حیرت فرو رفته بودند که چگونه یک رهبر مسلمان غیر مسیحی برای مسیح علیه السلام پیام میدهد و یارانش به این گستردگی در شب تولد آن حضرت، به منازل مسیحیها شیرینی و گل تقسیم میکنند.
یکی از خانمهایی که به درب منزل آمده بود تا هدیه امام را دریافت کند چنان هیجان زده شده بود که اشک از چشمانش فرو میریخت.
به دنبال این حرکت اخلاقی امام بود که یکی از افراد آنجا به نمایندگی از سایر اهل محل درخواست ملاقات با امام کرد. امام هم بی درنگ وقت دادند و روز بعد پانزده نفر از اهالی محل با شاخههای گل به محضر امام آمدند. امام به مترجم فرمودند که احوال آنها را بپرسد و ببیند که آیا نیاز
و یا کار خاصی دارند که آنها پاسخ دادند ما کاری نداریم فقط آمدیم خدمت امام برسیم، او را از نزدیک ببینیم و این شاخههای گل را به عنوان هدیه آوردیم. امام هم با تبسم شاخههای گل را یکی یکی از دست آنها گرفتند و در میان ظرفی که در کنار او بود قرار دادند و آنها هم خیلی خوشحال از حضور امام مرخص شدند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
ثَلاثَةٌ تُورِثُ الْمَحَبَّةَ: الدّینُ و التَّواضُعُ وَ الْبَذْلُ.
سه چیز سبب محبّت میگردد: دین، تواضع و بخشش.
#مطالعه_کنیم
🟡 کانال #سرباز_ولایت در ایتا
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
@sarbaz_velayat_255
@sarbaz_velayat_255
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
sarbaz velayat
#کتاب #قصههایتربیتی #پارت ۵ وقتی امام خمینی قدس سره در نوفل لوشاتو به سر میبرد در شب تولد حضرت
#کتاب #قصههایتربیتی
#پارت ۶
روزی مالک اشتر در حالی که لباسهای فاخر به تن کرده بود از میان بازار گذشت. یک نفر بازاری که مالک را نمی شناخت به او جسارت کرد امّا مالک متعرض او نشد و از آنجا گذشت. پس از آن مرد بی ادب مالک را شناخت و از کرده خود به ترس و وحشت افتاد و گفت: مادرم به عزایم بنشیند که من مالک را نشناختم.
آن گاه به دنبال او رفت تا عذرخواهی کند، و وی را در مسجد یافت که نماز میگزارد. پس از نماز نزدیک مالک رفت و از او عذرخواهی نمود.
مالک گفت: واللَّه! من به داخل مسجد نیامدم مگر آن که برایت طلب مغفرت کنم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
العَفْوُ زَینُ القُدرَةِ:
عفو زینت قدرت است.
#مطالعه_کنیم
🟡 کانال #سرباز_ولایت در ایتا
˙·٠•●♥ ♥●•٠·
@sarbaz_velayat_255
@sarbaz_velayat_255
˙·٠•●♥ ♥●•٠·