#خاطره_ناب
💠شما رهبر بشوید💠
🔵رهبر معظم انقلاب:
🔷در یک جلسهی دیگر باز امام [عدم صلاحیّت آیتالله منتظری برای رهبری آینده] را مطرح کردند. من به ایشان گفتم: «آقا! ما در این مجموعه دوستان کس دیگری غیر از ایشان نداریم.»؛ ایشان گفتند: «نه، اینجور نیست! شما رهبر بشوید.»؛ من اصلاً این حرف را جدّی نگرفتم؛ چند لحظهای گذشت. حاج احمد آقا [خطاب به من] گفت: «بله، چطور شما میگویید کسی نیست؟ شما هستید، آقای موسوی اردبیلی هست.»؛ دوباره امام گفت: «نخیر، ایشان رهبر بشوند.»
✅
#خاطره_ناب
#شهید_در_کلام_شهید
🌺علی آقا...
🔷سردار قاسم سلیمانی :
🍃برادری داشتیم به نام
علی ماهانی...
خیلی آدم مقدسی بود.
این آقای ماهانی یه زخمی
در دستش و شبیه آن در
پایش داشت و همیشه آن را
مخفی می کرد که تظاهر به
این زخم نکرده باشد (اینها
خیلی حرف هست برادرا
خیلی خودسازی میخواهد)
آنوقت این فرد در والفجر۳
در میدان مین ماند(رفت
روی مین) آمدند تا به
مجروحین آب بدهند ،
اول رفتند به سمت علی
ماهانی تا به او آب بدهند...
نخورد! گفت به فلانی بدهید،
دادند و بازهم که برگشتند
باز علی آقا آب نخورد و
گفت به فلانی بدهید!
همینجور به همه آب دادند
و وقتی برگشتند به سمت
علی، شهید شده بود....
#خاطره_ناب
🔶حقوق حاج قاسم!🔶
🔷گفتم:
حاجی، راستی چقدر حقوق
میگیری؟
حاجی مبلغی را گفت که من
بسیار تعجب کردم زیرا او یک
سردار و فرمانده نظامی بزرگ
در ایران بود.
گفتم:
حاجی این حقوق یک افسر
جزء است نه یک فرمانده!
یک سردار مثل شما در عراق
سه برابر این حقوق میگیرد؛
با مزایای فراوان!
حاجی به من گفت:
شیخنا! مهم نیست فرمانده
چقدر از کشورش میگیرد.
مهم این است که چه چیزی
به کشورش میدهد و خدای
متعال چند برابر آن را به او
خواهد بخشید و این یک
سنت الهی حتمی است.
شیخنا! ما به صورت موقت
دراین دنیا هستیم وما و شما
به سوی پروردگار کریم خود
رهسپاریم.
🔹راوی: «سامی مسعودی»
از فرماندهان حشد الشعبی
#من_ماسک_میزنم☆
#الّلهُمَ_عَجّل_لِولیّکَ_الفرَج
✅#join🌷✨👇🏻
╭━━━⊰❀❀🌷❀❀⊱━━━╮
@sarbaz_velayat_haj_ghasem🌺
╰━━━⊰❀❀🌷❀❀⊱━━━╯
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره_ناب
💢اسیرنوازی ! 💢
🔷خاطرهای شنیدنی از دوران
دفاع مقدس، از نحوه برخورد
رزمندگان با اسرای عراقی.
🔶به روایت سردار قاآنی.
32.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
🔷خاطره دختر شهید محرابی
از دیدارش با سردار سلیمانی
در روز عرفه:
💠دعا کنید من هم مثل حاج
عماد مغنیه داخل ماشین شهید
بشم،جوری که هیچ چیزی ازم
باقی نمونه...
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
🔶طفلک های معصوم!🔶
🌙شبی در سرمای دیماه، در منطقه کانال سلمان، ساعت ۱۲ شب؛ بچه ها ی گردان را برای آموزش توی آب فرستاده بودم که تا صبح کار کنند. یه دفعه حاج قاسم، بدون خبر قبلی، سرزده اومد اونجا که ببینه ما چکار میکنیم؟ دید در اون سرمای نصف شب، بچه ها رو فرستادم توی آب! اومد کنار آب، ناخنش رو زد توی آب! دید آب خیلی یخه. رو کرد به منو گفت:
بی رحم چطور دلت اومد این طفلکهای معصوم رو، این ساعت از شب توی این آب سرد بفرستی؟
گفتم:
حاجی ! این کار هر شب این طفلکای معصومه ...
گفت:
شام چی بهشون دادی؟
گفتم:
همون غذای لشکر رو، که امشب هم فقط ماکارونی سفید خالی بوده...
خیلی ناراحت شد.همون لحظه تماس گرفت و به بچه های لشکر گفت:
سریع چند تا گوسفند کباب کنین
بیارین!
گفتم:
حاجی! امشب این کبابا رو، خوردن، فردا شب چی؟ اینا معده ها شون به این چیزا عادت نداره
گفت :
بیش از این کاری از دستم بر نمیاد. بذار حالا که اینجا هستم اینقدر کار رو انجام بدم...
اشک تو چشماش جمع شد و ادامه داد: کاش من جای اونا بودم، اونا دارن برا خودشون بهشتو رزرو میکنن،خوش به حالشون...🌙
🔹راوی:یکی از رزمندگان گردان
۴۰۸غواص لشکر ۴۱ ثارالله
✅ #من_ماسک_میزنم☆
#الّلهُمَ_عَجّل_لِولیّکَ_الفرَج
✅#join🌷✨👇🏻
╭━━━⊰❀❀🌷❀❀⊱━━━╮
@sarbaz_velayat_haj_ghasem🌺
╰━━━⊰❀❀🌷❀❀⊱━━━╯
#خاطره_ناب
🚨 افطاری مورد علاقهی #رهبر_انقلاب
💠 رهبر انقلاب نقل میکنند #ماه_رمضان ۱۳۹۰(قمــری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شــد؛ چون از کودکی این ماه را دوست میداشتم. هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. نماز را خواندم. لحظات شادیآور سر سفره افطار در کنار خانواده، با #سماوری که در برابر ما میجوشید، در خاطرم گذشت. خوردنیهای سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ بویژه #ماقوت مختص خود را(غذای معروف مشهدیها که ظاهراً مختص خود آنها است) به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست میداشتم. این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه میشود و به شیوه خاصی آن را میپزند. #همسر من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است. ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شــده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوعتر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت. #روز_دوم، نگهبــان اطلاع داد که چیزی برای شــما فرستاده شــده. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده اســت. این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به #زندان برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وســایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشــمزه و مطبوعی بود که به قــدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد.
📙 کتاب خون دلی که لعل شد
#خاطره_ناب
#سال_روز_شهادت
🔶 پیش بینی حسین آقا🔶
🔵زمستان ۶۴ بود.
با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر
بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی
خنده و شوخی گفت:
در این عملیات یک راکت شیمیایی به
سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت:
شما چند نفر شهید می شوید...
من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین،
در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
#شهید_در_کلام_سهید
#خاطره_ناب
💠عنایت حضرت زینب(س)💠
🌷خاطره شهید سلیمانی از شهید محمدحسین یوسف الهی :
🔵یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم...
من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیتآمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد. گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شدهای. در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق میکنه واز همه سختتر است. موفق میشویم!حسین خندهای کرد و با همان تکهکلام همیشگیاش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
میدانستم که او بیحساب حرفی را نمیزند. حتما از طریقی چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد.گفتم: یعنی چه از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب(س). دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چهکار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما دراین عملیات پیروزخواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم...
هدایت شده از ♥️سرباز ولایت حاج قاسم سلیمانی.
#خاطره_ناب
🔷دعوت برای نماز🔷
💠یک روز در یکی از قرارگاه ها، صیاد از من پرسید:
«فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟»
گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.»
ایشان گفت:
«به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.»
و من این کار را کردم.
صبح، همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت:
«برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!»
این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد.
🔹راوی:مسلم بهادری