eitaa logo
♥️سرباز ولایت حاج قاسم سلیمانی.
510 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
38 فایل
✨بِسْمـِ رَبِـ الشُہَدا و الصِدیقین✨ گذرِ زمان ، همه چیز را با خود می‌بَرد جز ردّ نگاه تو را :)♥️ شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانی 💔📿 آیدی خادم کانال: @sarbaz_velayat71
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی انسان بايد بنشيند، با نفس خود حساب کتاب کند. پدر ما را اين نفس در می آورد. با نفس خود بگوييد: تا کی؟ چقدر؟ بس است ديگر! به فکرخودت باش! ...♡
🥀 دوره نوجوانی ، کلاس چهارم راهنمایی ...♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 حمید قفس تنگ تنش را رها کرد..... و به ملاء اعلا پیوست...آری همواره دنیا منتظر این جوانان لشگر ثارالله بود و پایان انتظار نزدیک است...انشاءالله.... همینان که وقتی ندای امام غریب ع را از بیابان پر درد و بلای کربلا شنیدن لبیک گویان به یاری اش شتافتند..... 🥀 ...♡
🕊 و من بنده ای هستم، با عملی ضعیف و آرزویی بزرگ... ...♡
Ahangaran (17).mp3
2.34M
🎼 شب است و سکوت است و ماه‌ است و من‌...... 🥀 ...♡
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
🚨 افطاری مورد علاقه‌ی 💠 رهبر انقلاب نقل می‌کنند ۱۳۹۰(قمــری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شــد؛ چون از کودکی این ماه را دوست می‌داشتم. هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. نماز را خواندم. لحظات شادی‌آور سر سفره افطار در کنار خانواده، با که در برابر ما می‌جوشید، در خاطرم گذشت. خوردنی‌های سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ بویژه مختص خود را(غذای معروف مشهدی‌ها که ظاهراً مختص خود آنها است) به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست می‌داشتم. این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه می‌شود و به شیوه خاصی آن را می‌پزند. من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است. ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شــده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوع‌تر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت. ، نگهبــان اطلاع داد که چیزی برای شــما فرستاده شــده. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده اســت. این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وســایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشــمزه و مطبوعی بود که به قــدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد.  📙 کتاب خون دلی که لعل شد
مردي صبح از خواب بيدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشيد و براي رفتن به کار آماده شد. هنگامي که وارد اتاقش شد تا کليدهايش را بردارد گرد و غباري زياد روي ميز و صفحه تلويزيون ديد. به آرامي خارج شد و به همسرش گفت: دلبندم ، کليدهايم را از روي ميز بياور. زن وارد شد تا کليدها را بياورد ديد همسرش با انگشتانش وسط غبارهاي روي ميز نوشته " يادت باشه دوستت دارم " و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلويزيون را ديد که ميان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من " زن از اتاق خارج شد و کليد را به همسرش داد و به رويش لبخند زد. انگار خبر ميداد که نامه‌اش به او رسيده. اين همان همسر عاقليست که اگر در زندگي مشکلي هم بود، مشکل را از ناراحتي و عصبانيت به خوشحالي و لبخند تبديل میکند. [هيچوقت با حالت دستوري با افراد خانواده‌تان صحبت نکنيد.
چی شد به این روز افتادیم...؟ تو عراقی و من هم ایرانم... 💔